این مقاله را به اشتراک بگذارید
پستمدرنیسم در حوزههای مختلف
«پستمدرنیسم و…»، عنوان کتابی است که در آن مقالاتی درباره وجوه مختلف پستمدرنیسم از نویسندگان مختلف آمده و گروه ترجمه شیراز آن را ترجمه کرده و نشر چشمه نیز بهتازگی آن را به چاپ رسانده است. مقالات حاضر در این کتاب، توسط استیون کانر گردآوری شدهاند و البته خود او نویسنده چند مقاله کتاب نیز هست. مقالات حاضر در این کتاب، به بررسی پستمدرنیسم در حوزههای مختلف پرداختهاند و عناوین آنها بهترتیب عبارتند از: «پسامدرنیسم و فلسفه»، «پسامدرنیسم و ادبیات»، «پسامدرنیسم و هنر»، «پسامدرنیسم و اجرا»، «پسامدرنیسم و فضا»، «دانش، فنآوری و پسامدرنیسم»، «پسامدرنیسم، پسادین»، «پسامدرنیسم و اخلاق در برابر متافیزیک دریافت» و «حقوق و دادگری در پسامدرنیته». نویسندگان مقالات نیز عبارتند از: استیون کانر، پل شیهان، کاترین کانستبل، استیفن ملویل، فیلیپ آوسلندر، جولین مرفت، اورسولا هیز، فیلیپا بری، رابرت ایگلستون و کوستاس دوزیناس. نویسندگان این مقالات، همگی از مدرسان دانشگاههای غربیاند و اکثرا در حوزههای ادبیات تطبیقی و نقد ادبی و فلسفه و هنر تدریس میکنند. استیون کانر، که گردآورنده و از جمله نویسندگان کتاب است، استاد ادبیات و نظریه مدرن در دانشکده زبان انگلیسی و علوم انسانی در کالج برکبک لندن است و تاکنون کتابهایی درباره دیکنز، جویس، بکت، داستان پس از جنگ و… از او منتشر شده است. او در بخشی از درآمد کتاب، به شروع و پایان پستمدرنیسم اشاره کرده و نوشته: «کلاو در آغاز نمایشنامه بازی آخر بکت به خود نوید میدهد که «تمام، تمام شد، تقریبا تمام شد، باید دیگر تمام شده باشد.» بیگمان در این هنگام پس از سه دهه کار پرخروش و کندوکاوهای پرسروصدا، میتوان گفت که پسامدرنیسم باید دیگر تمام شده باشد. اما در شطرنج که بکت عنوان نمایشنامه خود را از آن گرفته است «بازی آخر، پایان بازی نیست، بلکه بازی پایانی است که بخشی از خود بازی است و میتوان از آغاز بازی آن را در نظر داشت.» اجراکردن یک بازی میتواند با بهپایانرساندن بازی یکی شود. برای چرخاندن پایان بازی، راهبردهایی چون بهتعویقانداختن آن بازی وجود دارد که جای آن در پایان بازی نیست، بلکه در دل آن جا دارد. انسان ناگزیر میشود که هر برآورد فشرده از پسامدرنیسم را با اینگونه اندیشههای پسینگاهی آغاز کند، حتا اگر در میانه رهاشدن کامل از دست پسامدرنیسم، اندیشه شیرین دستشستن از آن تا مدتها برجا بماند. درواقع پسامدرنیسم نشان داده است که قابلیت فوقالعادهای برای برخاستن از درون خاکستر آتش سوزان نابودکننده خود دارد. تقریبا میتوان گفت که ویژگی اشتقاقی پسامدرنیسم که نام آن نشاندهنده آمدن آن از پس چیزی دیگری چون مدرنیسم، مدرنیته، یا مدرن است، برای آن چیرگی گستردهای تضمین میکند که اگر خود را بهعنوان پدیدهای آغازنشده از چیزی دیگر مینامید، آن چیرگی تضمین نمیشد. اگر پدیدهای از نو بدون پیشینه آغاز شود، دوره هستی محدود و معینی خواهد داشت، درحالیکه پدیدهای که از پی پدیدهای دیگر بیاید از دوره هستی نامحدودی برخوردار خواهد شد و از پایانیافتگی پدیده پیشین کامیابی مداومی بهدست میآورد. رنگباختن پسامدرنیسم هم مانند شعله روبهزوال مشهور الهام شلی میتواند دقیقا مانند رنگباختن خود مدرنیسم، به صورت سرچشمهای باززاینده درآید. آیا ممکن است پسامدرنیسم مسئله زندگی جاوید را حل کرده باشد؟ باید از اشترولدبروگز، شخصیت یکی از داستانهای سویفت به یاد بیاوریم که زندگی جاوید بدون وعده برخورداری از جوانی جاوید ددوارگی است…». گروه ترجمه شیراز که این کتاب را به فارسی برگرداندهاند عبارتند از: مرتضی توسلی، شاپور جورکش، گلناز دواتگر، پطرس صمیم، علی معصومی و محسن نطنج و این گروه زیر نظر شاپور جورکش به ترجمه میپردازد. مقالات حاضر در این کتاب در حوزهای که به بررسی پسامدرنیسم میپردازند، آثار و نظریههای مهم آن حوزه را بررسی کردهاند.
****
سنگها
«کلمات همیشه از دهان بیرون نمیآیند/ همیشه از خود صدایی ندارند/ گاهی گوشهی چشمی پیدا میکنند/ و خیلی آرام/ از پوستِ خود بیرون میزنند…» مجموعهشعر «علیه سنگ» شامل سیوهشت شعر از مسعود ضرغامیان است. سایه، تابوت، سنگ، زبان، آدمها، مرگ، سلول، بند، مردهها «مردههایی که توی جمجمه شاعر چیز مینویسند»، کلماتیاند که در بیشتر شعرهای این مجموعه تکرار میشوند. شاعر از سنگها میگوید. از سنگهایی که «اسم خودشان را دارند/ زبان خودشان» را. سنگهای شاعر، که تصورِ رایج مخاطب را از «سنگ» تغییر میدهد. سنگهایی که «عضوی از خانوادهاند» و «یادمان میدهند چگونه به آنها دست بدهیم/ در آغوششان بگیریم/ و خاک را از خودمان بدانیم/ سنگها ما را یاد مهربانی میاندازند/ یاد عکسهای دستهجمعی/ در اسبابکشی گُم نمیشوند/ در مسافرت جا نمیمانند/ و همیشه با لبخندی در قاب/ چشمها را به سمت دیوار میچرخانند». و بعد در شعر دیگری با عنوان «سه مُرده»، مرده سوم آن، از یاد رفته و «از پشت سنگ هنوز به چشمی خیره مانده است». شعر «فراموشی» از سایهای حرف میزند که کنار منِ شعر نشسته، با او سخن میگوید: «سایهای که کنارم بود گفت:/ من در فراموشی تنهایم/ و رفتار عجیب نور را نمیفهمم/ وقتی که ذهن یک اتاق را روشن نمیکند/ مثلا عضو گردانندهای مثل این کلید/ چرا باید به زور دست/ دهان قفل را باز کند/ / سکوت گاهی پلکِ بستهایست/ که بسته نیست/ من عضو کدام بنیآدمِ کندهشدهام…» و بعد میپرسد «چرا به شکل سنگ به من حرف میزنید/ چهقدر فراموشی دارم». بیشتر شعرها تا آستانه استعاره میروند اما دراینمیان شعری هم هست که مستقیم به تجربهای از دورانِ معاصر ما اشاره دارد: «خرمشهر روی ریلهای بیمقصد». شعر با یک عکس آغاز میشود. عکسی که همهچیزش را نشان نمیدهد. و خاطرات پدرش: «پدرم هنوز در جیبهایش/ خاطرات تکهتکهاش را با چسب نگه میدارد». بعد «صدای آژیر» و کوچهای که پُر شد از پوتینها و گونیهای برنج از خاک و… تا آخر که شاعر باز به عکس برمیگردد: «جایی که بتوانم/ زخمهایم را از پیراهنم بتکانم/ اما نگاه تلخ نخل گفت: پرندههای بیپری که به هوا میرفتند/ پرنده نبودند/ کاش میتوانستم/ پای لنجهای دلشکسته را/ از گل بیرون بکشم…».