این مقاله را به اشتراک بگذارید
بازی را پایانی نیست
«بنا بر کشفیات سر جرج ه.داروین، روزی روزگاری بود که ماه بدجوری به زمین چسبیده بود. آن وقت امواج دریا کمکمک سایه ماه را از روی زمین برداشتند؛ امواجی که مسبب اصلیاش خود وجود مبارک ماه بود، و اینجوری بود که زمین هم نمنمک هرچی قوت داشت از کف بداد. کبکبک کهنه بانگ برآورد: دیدید میدونستم! بقیهتون به خواب هم یادتون نبود، اما من یادمه. همهاش اون ماه گنده خیک گندشو انداخته بود رو سرمون، وقتی ماه تموم بود – شبامونم مثل روز روشن میشد، فوقش با رنگی به زردی کره- فکر میکردیم میخواد دخلمونو بیاره؛ وقتی ماه نو میشد، تو آسمون طوری خیز ور میداشت درست مثل چتر سیاهی که باد چپهاش کرده؛ وقتی هم داشت بدر میشد شاخهاش آنقدر پایین بود که هیچ نمونده بود به لبه پرتگاه گیر کنه…» آنچه آمد، بخشی کوتاه بود از کتاب «شوخیهای کیهانی» ایتالو کالوینو که بهتازگی با ترجمه فرزام پروا در نشر نگاه منتشر شده است. همانطور که همین چند سطر نشان میدهد، کالوینو در این کتاب با طنزی خاص خود به سراغ علوم طبیعی رفته است. کالوینو در بسیاری از آثارش از طنز بهره گرفته و حتی گاه مسائل جهان امروز را در قالب داستانهای فانتزی به تصویر کشیده است. «شوخیهای کیهانی» نمونهای قابلتوجه از طنز کالوینویی است. مترجم این کتاب، در مقدمهای که آن نیز خالی از طنز نیست، به ویژگیهای این اثر و نیز ترجمه آن پرداخته است و در بخشی از مقدمه درباره کاری که کالوینو در این کتاب انجام داده نوشته: «…شوخی کالوینو با علوم طبیعی تنها ظاهر قضیه است، در بطن قصهها یکجور سوبژکتیویته خاص وجود دارد که به تمسخر گرفته میشود، و این همان سوبژکتیویتهای است که علوم روانشناسی جدید، که درواقع علوم آبدوغخیاری و گلیم از آب درباریاند، به بشریت فلکزده قرن بیستم هدیه کرده است؛ در یک کلام علومی که یاد میدهند چطور با بردگی خود کنار بیاییم، و هنوز احساس کنیم آدمیم و احساس عشق و عاطفه داریم؟ بنابراین اگر میبینید کالوینو از زبان یک دایناسور یا یک بندپای منقرضشده، یا یک نرمتن اولیه، به بیان احساسات انسانی میپردازد، و این لبخندی بر لبتان مینشاند، لحظهای به این فکر کنید که این لبخند، یا بهتر است بگویم این زهرخند، از باب چیست؟ و انسان امروز، چقدر به یک دایناسور یا نرمتن شبیه شده است؟»
شوخیهای کیهانی/ ایتالو کالوینو/ ترجمه فرزام پروا/ نشر نگاه
ازیادرفته
«در انتظار ترس»، مجموعه داستانی است از اغوز آتای، نویسنده ترک، که این روزها با ترجمه عینله غریب در نشر نگاه به چاپ رسیده است. آتای اگرچه از نویسندگان پیشرو ترکیه محسوب میشود اما چندان در ایران شناختهشده نیست و به اینخاطر مترجم کتاب، در ابتدا مروری بر زندگی و آثار آتای کرده است تا این نویسنده برای خواننده فارسیزبان شناخته شود. هرچند که پیش از این نیز شاهکار آتای با نام «بازیهای خطرناک» با ترجمه غریب و در همین نشر نگاه منتشر شده بود. آتای، از نویسندگان مهم ترکیه است که در سال ١٩٣۴ متولد شد. او اولین رمانش را در سال ١٩٧١ منتشر کرد و رمان بعدیاش با نام «بازیهای خطرناک» شهرتی زیاد برایش به بار آورد و بهعنوان نویسندهای توانا شناخته شد. بعد از این، او مجموعه داستان «در انتظار ترس» را نوشت که باز هم با موفقیت زیادی روبرو شد. مترجم کتاب، در بخشی از مقدمه مفصلش، آتای را نویسندهای دانسته که برای اولینبار از حدود ادبیات سنتی ترکیه پیشتر رفت و نوع جدیدی از ادبیات را در آثارش به ترکیه معرفی کرد. «در انتظار ترس» تنها مجموعه داستان آتای است که هشت قصه را دربر گرفته. همه این داستانها در دهه هفتاد قرن بیستم نوشته شدهاند. در مقدمه کتاب با اشاره به فضای داستانهای این مجموعه نوشته شده: «…تمام این داستانها نه بر جامعه بلکه اتفاقا بر فرد در مفهوم عام آن مبتنیاند. به دیگر سخن، آتای در دورهای که جمع و اجتماع در کانون توجه جهانیان بود، فرد را بر کانون تمامی این هشت داستان نشانده و اساس کار را بر دوش او وامینهد. اما، باید توجه داشت که این فرد پدیدهای تافته و جدابافته از اجتماع در مفهوم عام آن نیست، بلکه او در اصل از سویی خود، محصول همین اجتماع است و از سوی دیگر در شکلگیری آن دخیل».
در انتظار ترس/ اغوز آتای/ ترجمه عینله غریب/ نشر نگاه
****
ایرلند دهه ۶٠
«پدی کلارک هاهاها»، عنوان رمانی است از رادی دویل که مدتی است با ترجمه میلاد زکریا در نشر نگاه به چاپ رسیده است. رادی دویل، در سال ١٩۵٨ در دوبلین ایرلند متولد شد. او چندین رمان و نمایشنامه نوشته است و «پدی کلارک» از جمله رمانهای اوست که در سال ١٩٩٣ به چاپ رسید و جایزه بوکر را کسب کرد و با استقبال زیادی مواجه شد. این اثر تاکنون به زبانهای مختلفی ترجمه شده است. در بخشی از این رمان میخوانیم: «جای واقعا خوب داستان وقتی شروع میشد که پدر دیمین میرفت منطقه جذامیها. اسمش بود مولوکایی. جایی بود که جذامیها میرفتند که بقیه جذام نگیرند. پدر دیمین میدانست چهکار دارد میکند؛ میدانست که برای ابد به آنجا میرود. پدر دیمین وقتی به اسقف گفت میخواهد برود آنجا صورتش حالت عجیبی داشت. اسقف از شجاعت این مبلغ جوان خوشحال شد و قوت قلب گرفت. کلیسای کوچک مولوکایی تقریبا تعطیل و متروکه بود ولی پدر دیمین درستش کرد. یک شاخه از درختی کند و با آن کف نمازخانه کوچک را جارو کرد. تویش گل گذاشت. جذامیها دوروبرش میچرخیدند و تماشا میکردند، تا مدتها فقط تماشا کردند. او مردی درشتهیکل و سالم بود و آنها چند تا جذامی بیشتر نبودند. بعد از روز اول هم جذامیها کمکش نکردند…».
پدی کلارک هاهاها/ رادی دویل/ ترجمه میلاد زکریا/ نشر نگاه