این مقاله را به اشتراک بگذارید
رویای تجدد در ایران و روشنفکران ایرانی به قلم لطفالله آجودانی
تاریخ تجدد در ایران
اندیشه تجدد در تاریخ معاصر ایران، یکی از مهمترین مفاهیم در حوزه اندیشه سیاسی واجتماعی است که هر چند ریشههای تاریخی آن را به طور محدود میتوان در عصر صفویه جستوجو کرد اما عصر قاجاریه و مشروطیت را باید سرآغاز جدی تجددگرایی در ایران بهشمار آورد. تکوین و شکلگیری اندیشه تجدد در ایران از پیوند تنگاتنگی با اندیشه ترقی در ایران برخوردار است.
اندیشهها وتکاپوهای تجدد طلبانه در ایران عصر قاجاریه و مشروطیت از همان آغاز با مخالفت جدی و سرسختانه گروههای مختلفی از جامعه سنتی ایران روبهرو شد. استبداد سیاسی داخلی و تحجر فکری سنتگرایان افراطی، مهمترین جبهههای مخالفت و مقاومت در برابر تجددگرایی وتجددگرایان در ایران عصر قاجاریه و مشروطیت را شکل داده بود. این مخالفت ابعاد مختلفی داشت که از مفاهیم و نهادهای جدید سیاسی چون مشروطیت پارلمانی و دموکراسی، آزادیها و برابریهای دموکراتیک تا تجدد در حوزههایی چون آموزش و پرورش، صنعت، اقتصاد، فرهنگ و مذهب را در برمیگرفت.
واقعیت تاریخی مخالفت جدی و سرسختانه گروههای استبدادی و متحجر سیاسی و سنت گرایان افراطی در ایران که مطلقگرایانه و جزم اندیشانه با هر آنچه که نام تجدد را بر خود داشته باشد به ستیز برخاسته است، عامل مهمی است که به شکلگیری نظریه «سنت مانع اصلی تجدد در ایران» در میان غالب پژوهشگران وتحلیلگران تاریخ، علوم سیاسی و علوم اجتماعی در ایران انجامیده است.
از دیدگاه این نظریه، مهمترین چالش و بحران تجدد و تجددگرایی در ایران نتیجه و نشانه مقاومت ومخالفت سنتها و سنتگرایان است. هر چند این نظریه بخشی از واقعیت بحران تجدد در ایران را به درستی توضیح میدهد اما در بردارنده همه واقعیت نیست. زیرا بخش مهمی از بحران تجدد در ایران و موانع گسترش و تعمیق آن در جامعه را میتوان و باید در ماهیت و مبانی تجدد طلبی در ایران جستوجو کرد.
هر چند اندیشهها و تمایلات پیشگامان تجدد طلبی در ایران در ماهیت خود معطوف به اصلاحات و ترقی ایران و پاسخگویی به نیازهای جدید در جامعه ایران بود اما در مبانی فکری خود به شدت تحت تاثیر اندیشه تجدد در غرب بود. زیرا درک از عقب ماندگیهای ایران و سرخوردگی از ناتوانی ساختار و نهادهای سنتی جامعه برای پاسخگویی به نیازهای جدید و تحقق ضرورت اصلاحات در راستای پیشرفت وترقی ایران در شرایطی شکل گرفت که در ذهن و زبان و تجربههای تاریخی و اجتماعی ایران و ایرانیان، برای تعریف و تدوین اندیشه ترقی و تجدد در ایران، الگویی جز پیشرفت و ترقی جوامع غربی که در مقایسه با عقب ماندگیهای انباشته شده در ایران از جلوهها و جاذبههای خیرهکنندهای برخوردار بود، وجود نداشت.
ر واقع ورود مفاهیم و واژگان غربی در ادبیات تجدد و تجددگرایی ایرانیان یک ورود و حضور ناگزیر بود. این ورود و حضور ناگزیر از آن رو که معطوف به انگیزهها، تمایلات و اهداف ترقی خواهانه در ایران بود، حتی در ماهیت خود میتوانست مثبت و سازنده باشد. زیرا بومیبودن و ملی بودن الزاما به مفهوم دوری کردن و کناره جستن از دیگر فرهنگها وتمدنها نیست. آنچه که این رویکرد ماهیتا مثبت را با بحران روبهرو ساخت، از فقدان آگاهی لازم و بسنده تجددگرایان ایران نسبت به غرب و تجدد غربی و چگونگی نسبت جنبههای مختلف فرهنگ و تمدن متجدد غربی با فرهنگ، جامعه وتاریخ ایران ریشه گرفته است.
نوگرایانی چون عبدالطیف موسوی شوشتری، میرزا ابوالحسن شیرازی معروف به ایلچی، آقا احمد بهبهانی معروف به کرمانشاهی، سلطان الواعظین، رضا قلی میرزا، زین العابدین شیروانی و میرزا صالح شیرازی از مهمترین نوگرایان پیشگام ایرانی عصر قاجاریه بودند که هر یک با درجات متفاوتی، آگاهیهایی را درباره غرب و تجدد غربی به خوانندگان ایرانی روزگار خود ارایه کردند. بدون تردید این آگاهیها در روزگاری که ایران در عقبماندگیهای شدید و نابسامانیهای فراوانی بهسر میبرد، دستاوردهای مهم و ارزشمندی به شمار میآید.
اما به رغم اهمیت و ارزشمندی پارهای از آگاهیهایی که نخستین اندیشهگران ایران عصر قاجاریه درباره جنبههایی از پیشرفتها و نوآوریهای جوامع غربی سده نوزدهم میلادی ارایه کردند، نقش و مواضع این گروه از اندیشهگران در چگونگی رویاروییشان با غرب و تجدد غربی خالی از برخی غلط اندیشیها و ضعفها نبود. درست است که آثار این گروه از نوگرایان ایرانی برخی از آگاهیهای سودمندی را درباره برخی از جنبههای نوآوری و پیشرفتهای جوامع غربی ارایه داده است اما این آثار نتوانست به شیوهای جدی یک تصویر و تصور همه جانبه و عمیق از غرب وتجدد غربی را برای ایرانیان ارایه کند.
درشرایطی که جامعه ایرانی در عصر قاجاریه نیازمند تلاش برای برون رفت از نتایج و پیامدهای زیانبار عقبماندگیهای انباشته شده بود و آگاهیهای نوگرایانه بایدو میتوانست نقش مهمی را در تحقق تدریجی این ضرورت ایفا کند، این نقش در نوشتههای نویسندگانی چون شوشتری، ایلچی، سلطان الواعظین، آقااحمد بهبهانی و شیروانی به توصیف غالبا نارسا و گاه نادرست از غرب محدود شد و نتوانست به طور جدی و کارآمد موضوع بررسی علل و عوامل عقب ماندگی ایران را در بر گیرد و راهبردهایی را برای نجات ایران از عقب ماندگی ارایه دهد.
یکی از مهمترین جنبههای بحران تجدد در ایران، از این واقعیت خبر میدهد که غالب پیشگامان تجدد طلبی در ایران عصر قاجاریه و مشروطیت – و حتی پس از آن – در رویکرد خود به غرب، به رغم دلبستگی فراوانی که از خود برای پیشرفت و ترقی علوم و فنون، فرهنگ، صنایع و اقتصاد درجوامع پیشرفته غربی و ایجاد آن پیشرفتها در جامعه ایران نشان دادهاند، نتوانستهاند به شیوهای بسنده به کانونهای فکری سازنده آن پیشرفتها و ترقی راه یابند. و در واقع نه از موضع تولیدکننده تجدد و ترقی، بلکه با قرار گرفتن در جایگاه مصرف کننده، به مصرف محصولات و مصنوعات فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و اجتماعی غرب وتجدد غربی محدود شدند.
درست است که امتناع اندیشه سیاسی و اجتماعی ایرانیان برای زایش و پویش اندیشههای جدید و کارآمد، قرنها بود که هر گونه زمینه و امکان خلاقیت فکری در ایران و در میان ایرانیان را در بسیاری از حوزههای گوناگون از بین برده بود اما افراط در شیفتگی غالب پیشگامان تجددطلبی در ایران عصر قاجاریه و مشروطیت و اخلاف آنان در ادوار بعدی تاریخ و جامعه ایران نسبت به غرب و تجدد غربی، عامل مهمی است که هر گونه فرصت شناخت نقادانه آنان از غرب، تجدد غربی و نیز سنتها را تا حدود زیادی سلب کرد.
غالب تجدد طلبان ایران در ستیزه خود با سنتها، متفاوت از همتایان غربی خود که با نقد سنتها، از جنبههای مثبت و کارآمد سنتها بهره گرفتند، بر ضد هر آنچه که نام سنت دارد به نام تجدد شوریدند و در واقع تمایلات تجدد طلبی خود را در مسیر گسست کامل از فرهنگ، جامعه وتاریخ ایران به کار گرفتهاند. در حالی که رنسانس غربی به رغم وجود جنبههای ضدسنتی در آن، در واقع تلاش نوگرایانه خود را نه بر پایه نفی مطلق سنتها، که بر شالوده نقد سنتها و بهرهگیری از دستاوردهای مثبت سنتها و احیا و هر چه کارآمدتر کردن آن دستاوردها برای تناسب با نیازها و مقتضیات جدید و نیز استفاده از آنها در غنیسازی عناصر جدید فرهنگی و تمدنی جوامع غربی بنا نهاد.
در واقع اندیشه تجدد در غرب با چنین نگاهی انتقادی به سنتها بر آن شده است تا میان سنت به عنوان یک مؤلفه تاریخی، فرهنگی و تمدنی متحول و پویا با تجدد به مثابه ضرورتی برای غنیسازی عناصر تحولپذیر و پویایی فرهنگی و تمدنی خود پیوند ایجاد کند. رنسانس غربی ضمن نفی سنتهای افراطی، ناکارآمد و تحول گریز، در واقع خود نوعی احیای سنتهای کارآمد تاریخ وجامعه کهن یونان باستان بود. در حالی که باستان گرایی و ناسیونالیسم تجدد گرایانی چون میرزا فتحعلی آخوندزاده به سبب افراطیگری در آن، پیش و بیش از آنکه بر دستاوردهای مثبت ایران باستانی تکیه داشته باشد، معطوف به اهداف ضدعربی و ضد اسلامی بود.
غالب اندیشه گران و روشنفکران تجدد طلب ایران در رویکرد و دلبستگی خود به غرب و تجدد غربی، توجه بسندهای به تفاوتهای شرایط جامعه ایران با جوامع غربی نداشته و حداکثر تمایلات تجدد طلبانه این گروه از تجدد گرایان ایران، از محدوده تقلید کورکورانهای که محصول نوعی تاریک اندیشیها به نام و در لباس روشنفکری است فراتر نرفته است.
در حالی که تقلید نظری صرف از تجدد غربی در عمل نه ممکن است و نه مطلوب. ممکن نیست زیرا به سبب وجود پارهای تفاوتها و گاه تضادهای اساسی در نوع شرایط، امکانات و نیازهای جامعه ایران با جوامع غربی و فقدان پارهای از مقدمات و لوازمات ذهنی و عینی تجدد غربی در ایران نمیتوان و نباید انتظار داشت تجدد غربی عینا در ایران تکرار شود.
مطلوب نیست زیرا هر جامعه، فرهنگ و تمدنی به رغم پارهای اشتراک و مشابهتها با سایر جوامع، به سبب پارهای تفاوتها در نوع نیازها و نیز شرایط، امکانات و تواناییهای بنیادهای تاریخی، فرهنگی و اجتماعی خود تجدد خاص خودش را تجربه میکند. فرهنگها و تمدنهای مختلف، در نتیجه همین تفاوتها، از خود پاسخهای متفاوت و مختلفی را ارایه میکنند.
در نتیجه ناآگاهی و کم آگاهی بسیاری از تجدد طلبان در ایران نسبت به ماهیت و مبانی فرهنگ و تمدن متجدد غربی است که بسیاری از تجدد گرایان ایران از راهیابی به اهمیت نقش تفاوت شرایط تاریخی، سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و مذهبی جامعه ایران با جوامع غربی بازماندهاند. این واقعیت را باید مهم انگاشت و در عمل به نوگرایی جدی گرفت که نوع تجدد در غرب، به رغم وجود پارهای از وجوه جهانی در آن، در ماهیت خود یک پروسه تاریخی و محصول تدریجی قرنها تحولات تاریخی و اجتماعی در آن جوامع و مبتنی بر شکلگیری مجموعهای از مقدمات و زمینههای فکری و عینی متعدد و متناسب با نیازها و مطالبات جدید آن جوامع بوده است.
درک صحیح از وجود پارهای از تفاوتها و نیز پارهای از اشتراکهای فرهنگها و تمدنهای مختلف، از این واقعیت خبر میدهد که در جامعهای مثل جامعه ایران، مانند هر جامعه دیگر، نه میتوان کوشید آن چنان از غرب متمایز بود که لازمه این تمایز به نفی مطلق غرب و تجددغربی و دستاوردهای فرهنگی وتمدنی آن بینجامد و نه آن چنان به تقلید از غرب و غربی شدن اندیشید که یکسره گسست از گذشته تاریخی و فرهنگی جامعه ایران را به دنبال داشته باشد.
آنچه را که بسیاری از تجدد طلبان ایران کمتر به آن توجه کردهاند درک این واقعیت است که اندیشهها وتکاپوهای تجددطلبانه در ایران، آنگاه و آنجایی که بخواهد یکسره به تقلید از غرب بپردازد، دچار گسست از تاریخ و فرهنگ جامعه خود خواهد شد و آنگاه و آنجایی نیز که بخواهد یکسره به نفی مطلق غرب بپردازد، فرصت و امکان تعامل فرهنگی و تمدنی میان یک جامعه با جوامع دیگر را که لازمه تحول و کارآیی فرهنگ و تمدن هر یک از جوامع بشری است، از دست خواهد داد.
بر خلاف آنچه که غالبا پنداشته میشود، به رغم دلبستگی وتحت تاثیر قرار داشتن شدید غالب تجددگرایان ایران به تجدد غربی، بسیاری از آنان به همان اندازه که به سبب افراطیگری در تقلید از غرب نتوانستهاند ایرانی بیاندیشند، به سبب آنکه دلبستگیهای آنان به غرب وتجدد غربی غالبا متکی بر یک شناخت سطحی و روبنایی از غرب بوده و در بسیاری از موارد نیز در عمل در جهت مخالف اندیشه تجددغربی به کار گرفته شده است، در واقع غربی نیز نیاندیشیدهاند.
به رغم اشتراک لفظی غالب تجددگرایان ایران با تجددگرایان غرب و همزبانی با آنان در اظهار علاقه و دلبستگی به مفاهیم و نهادهای جدیدی چون مشروطیت، پارلمان، دموکراسی، جامعه مدنی، حقوق شهروندی و آزادیها و برابریهای دموکراتیک، میان تاویل بسیاری از این گروه از تجدد طلبان ایران از آن مفاهیم و نهادها با واقعیت آن مفاهیم و نهادها به شیوه پذیرفته شده آن در فلسفه سیاسی جدید در جوامع غربی، تفاوت و گاه تعارض جدی دیده میشود. ریشه اصلی شکلگیری و به وجود آمدن این تفاوتها و تعارضها را میتوان در کوشش و اقدام مصلحت اندیشانه بسیاری از تجددطلبان و روشنفکران در عصر قاجاریه و مشروطیت و هم اندیشان و پیروان آنان در ادوار بعدی تاریخ و جامعه ایران برای جلوگیری یا کاهش مخالفتها از طریق تقلیل مفاهیم و نهادهای جدید غربی و همانند سازیها و انطباق دادنهای تجدد غربی، جستوجو کرد.
تقلیل مفاهیم و نهادهای جدید غربی در اندیشه و اقدامات تجدد طلبانه بسیاری از مشروطه طلبان و روشنفکران عصر قاجاریه و مشروطیت و هم اندیشان و پیروان آنان در ادوار تاریخی پس از عصر مشروطیت، یکی از مهمترین علل و عواملی است که به سلب امکان شناخت هر چه صحیحتر از غرب و تجدد غربی و عدم آمادگی و توانایی لازم و کافی جامعه ایران برای نقد هر چه آگاهانهتر آن مفاهیم ونهادها و چگونگی نسبت آنها با سنت در ایران انجامیده است. تقلیل دادنها و بدخوانیهای مفاهیم و نهادهای جدید، تنها محدود به علما مشروطه طلب نبود. این تقلیل دادنها و بدخوانیها، بسیاری از روشنفکران عصر قاجاریه و مشروطیت را نیز در بر گرفته بود. مثل میرزا یوسف خان مستشارالدوله.
اگر پارهای افراطیگری شیوه فکری روشنفکرانی چون میرزا فتحعلیآخوندزاده با برانگیختن واکنش متقابل عالمان دینی سنت گرا و احساسات ضد روشنفکران در میان گروههایی از نیروهای مذهبی معتدل، هر گونه امکان معرفی صحیح مفاهیم و نهادهای جدید در جامعه ایران را سلب و با دشواری روبهرو ساخت، همانند سازیها و تطبیق دادنهای غیر واقعی آن مفاهیم با قوانین و احکام که از سوی روشنفکرانی چون مستشارالدوله و ملکم خان مطرح و مورد استقبال گروههایی در ادوار بعدی تاریخ معاصرایران نیز قرار گرفت، صورت دیگری از بدفهمیهایی است که امکان نقد و معرفی صحیح مفاهیم جدید و نهادهای دموکراتیک و نسبت آن با سنتها را در جامعه ایران، با دشواریهای جدی روبهرو ساخته است.
شرق