این مقاله را به اشتراک بگذارید
عشق ورزی با کارلوس فوئنتس
نسیبه فضل اللهی
وقتی «کارلوس فوئنتس» برای اولین بار در ژنوبه دیدار «هرمان هسه»، نویسنده بزرگ رفت، تکلیف زندگی اش برای همیشه مشخص شد. مادر کارلوس، دل بسته ادبیات بود و بارها پسرش را به نوشتن تشویق می کرد اما پدرش که دیپلمات بود، سوداهای دیگری برای کارلوس داشت. سرانجام پدر صریحا از فوئنتس می خواهد تا در مدرسه بین المللی مکزیک درس بخواند و راه او را ادامه دهد.
کارلوس در ازای درس خواندن در این مدرسه اجازه می یافت تا به آرزوی کودکی اش هم جامعه عمل بپوشاند و هر از گاهی چیزی بنویسد اما ملاقات با گرگ پیری همچون «هسه»، کارلوس را به این باور رساند که باید نوشتن را برگزیند و فقط اوست که می تواندداستانی درباره «آئورا» بنویسد. «آئورا» را خواندهاید؟ می دانیداین داستان عجیب چه چیزی را در خود نهان کرده است؟ بگذارید ابتدا ادامه داستان نویسنده شدن فوئنتس را پی بگیریم.
خانه پدری کارلوس از کودکی محل رفت و آمد نویسندگان و مورخان و پژوهشگران بسیاری بود. علاوه بر آن، پدر کارلوس دلبسته ادبیات بومی و فرهنگ کهن مکزیک و خصوصا آزتک ها بود و همیشه ورد زبانش بود که مکزیک را باید به دنیا شناساند.
راهی که کارلوس برای شناساندن مکزیک جهان با مکزیک می شناخت، کمی از میل پرش متفاوت بود؛ فوئنتس سرانجام تصمیمش را گرفت. او ادبیات را برگزید تا «آئورا» را بنویسد. فوئنتس برخلاف نویسندگان کلاسیک، قهرمان داستانش را خود «خاطرات» انتخاب کرد. برای شروع فوئنتس خوانی بهترین راه این است که ابتدا «آئورا» را بخوانیم.
نخستین مواجهه با کارلوس
«آئورا»، داستان فروپاشی است؛ خانه ای که ساکنانش نمی توانند نجاتش بدهند، اما جادوی دلبستگی و عشق، بند و بست های پوسیده خانه را به هم متصل می کند و از نو می سازدش. ممکن است خوانندگانی که به ادبیات کلاسیک عادت دارند، وقتی برای اولین بار به سراغ فوئنتس یا «آئورا» می روند، سرگردان شوند و امکان تشخیص شخصیت ها یا انفکاک میان گشته و حال برای شان کمی سرگیجه آور باشد. راه حل ماجرا، آشنایی با نظام این داستان است.
نخست باید بدانیم که روایت داستان «آئورا»، در ذهن شخصیت های این اث ردر گردش است و قرار نیست داستان سرراستی بخوانیم که ماجراها و بحران های داستان به سادگی تشخیص داده شوند. بهتراست اول نگاهی کوتاهی به داستان«آئورا» بیاندازیم: «فیلیپه مونترو» با خواندن یک آگهی استخدام در روزنامه، روانه خانه بانوی پیری به نام «کونسئلو» می شودتا خاطرات شوهر درگذشته این بانو یعنی «ژنرال لیورانته» را بازنویسی کند. خواهرزاده بانوی خانه، «آئورا» نامی که به عکسی از جوانی بانوی خانه شباهت دارد، «فیلیپه» را به عشق مبتلا می کند.
هر چه داستان جلوتر می رود، «آئورا» پیرتر می شود و «کونسئلو» که بانوی خانه است، جوان تر. «فیلیپه» در پایان داستان ناگهان متوجه نکته ای می شود که مهمترین کلید این داستان است؛ اینکه درآگهی استخدام روزنامه، به همه ویژگی های فیلیپه اشاره شده… گویی بانوی پیر برای رسیدن به جاودانگی، تنها زن جوان و زیبای خانه را قربانی می کند تا به یمن خون تازه و جوان دخترک، دوباره جانی بیابد. گویی او و «آئورا»، قربانیان راحت و دم دستی «کونسئلو» و شوهرش «ژنرال لیورانته» هستند تا دوباره نو و احیا شوند.
فوئنتس با استفاده از اساطیر و فرهنگ باستانی مکزیک سعی کرد تا داستان «آئورا» را بنویسد؛ راهبان آزتکی قرن ها پیش با قربانی کردن دختران و پسران جوان، تداوم جهان را تضمین می کردند؛ چون به نظرشان خون تازه و نوی جوانان باعث چنین تداوم و تکاملی می شد. البته «آئورا» می تواند بیشتر از اینها باشد؛ شما با فوئنتس طرف هستید، نه یک نویسنده جنایی شاید هم «فیلیپه» و «آئورا»، همان «کونسئلو» و «ژنرال لیورانته» باشند؛ شاید زمان در این داستان، با زمانی که به طور عادی می شناسیم فرق دارد و پیری و جوانی در کنار هم قرار گرفته اندتا خاطرات، شخصیت اصلی داستان باشند.
پوست ذهنت را بیانداز
یکی از فوئنتسی ترین آثار کارلوس، زمان «پوست انداختن» است، بگذارید کمی هم این رمان را بررسی کنیم تا قدم دوم تان را برای فوئنتس خوانی، محکم بردارید. داستان «پوست انداختن» از این قرار است؛ «خاویر»، داستان نویسی مکزیکی، به همراه همسرش «الیزابت» و همسفران شان «ایزبال» و «فرانتس» راهی سفر می شوند. اتومبیل «فرانتس» خراب می شود و آنها مجبور می شوند شب را در هتلی سپری کنند. شخصیت های رمان «پوست انداختن» در طی داستان تغییر می کنند و هویت متفاوتی پیدا می کنند. این اتفاق برای مخاطب این رمان هم می افتد و مخاطب هم مثل شخصیت ها پوست می اندازد.
شاید یکی از شبیه ترین فیلم های تاریخ سینما به رمان «پوست انداختن»، فیلم «چاقو در آب» اثر «رومان پولائسکی» باشد که داستان سفر زوجی را روایت می کند که به جوانک آواره ای برمی خورند و رابطه شان بعد از این تصادم دگرگون می شود.
البته «چاقو درآب» فیلمی ذهنی نیست و یکراست به سراغ وقایع می رود اما رمان «پوست انداختن» دائما در ذهن شخصیت ها می چرخد و مخاطب سرگردان، هیچ ریسمانی برای چنگ زدن ندارد الا غریزه اش، می توان گفت بهترین مواجهه برای درک آثار فوئنتس، از راه غریزه مخاطب میسر می شود. البته دستورالعمل کوتاهی هم است که در زیر می خوانید و می تواند راهنمای خوبی برایتان باشد.
برای لذت بردن از خواندن آثار فوئنتس می توانید این دستورالعمل را اجرا کنید:
۱- به دنبال یافتن روابط علّی و معلولی نباشید. قرار نیست حادثه ای در آثار او، به حادثه ای دیگر ارتباط پیدا کند. خط رابطه ها در داستان او ذهنی است و می تواند پرش های زمانی بلند و ظاهرا بی ربطی باشد.
۲- جهان داستان های فوئنتس با دنیای واقعی ربط چندانی ندارد. البته با دنیای بیرونی که به آن عادت کرده ایم، وگرنه شما هم وقتی فکر می کنید، خاطرات در زمان های به هم ریخته به سراغ تان می آیند.
۳- شخصیت های فوئنتس پیچیده اند؛ اگر می خواهیدداستان را بهتر بفهمید، باید شخصیت ها را بهتر و پیش تر بشناسید. پس به حرف هایشان، رفتارشان و حوادثی که برای آنها رخ می دهد خوب توجه کنید.
۴- به غریزه تان اعتماد کنید. همه چیز با چشم سَر یافت نمی شود. بدانید که با نویسنده ای عادی طرف نیستید که داستانش را از الف تا ی، به صورت معمولی روایت کند.
۵- مسئله «هویت» یکی از کلیدی ترین مفاهیمی است که همیشه فوئنتس به آن مشغول است. پس همیشه شاه کلید، «هویت»ی است که گاهی به دست می آید یا از دست می رود. «هویت» را در آثار او جدی بگیرید. البته پرداختن به مسئله «هویت» مقاله جداگانه ای می طلبد.
۶- اگر از داستان های پلیسی خوش تان می آید، برای مدتی دور فوئنتس را خط بکشید؛ چرا که در داستان های او عنصر حادثه نقش چندانی ندارد.
۷- فوئنتس، صدای مکزیک است. فرهنگ بومی و اساطیر آزتک همیشه در داستان هایش روان هستند. برای فهم بهتر آثار فوئنتس می توانید کمی درباره آزتک ها مطالعه کنید.
۸- از نقاشی های «فریدا کاهلو» غفلت نکنید. در میان نقاشان، آثاری که فریدا کشیده شبیه ترین آثار، به نوشته های فئونتس است؛ آثار او را در اینترنت نگاه کنید تا کمی فضای کار فوئنتس دست تان بیاید.
۹- مالیخولیا و ترس، یاران همیشگی در داستان های او هستند. نه این که با داستان ترسناک طرف باشید، بلکه روایت ذهنی او دچار مالیخولیا و ترس می شود.
مجله روشن