این مقاله را به اشتراک بگذارید
بکت، نویسندهای که از نسبیت انسان خردگرا میگریزد
اصغر رستگار
۱۳ آوریل، زادروز ساموئل بکت، مترجم نمایشنامهنویس، رماننویس و شاعر ایرلندی است. اصغر رستگار، نویسنده و پژوهشگر مطرح کشورمان و مترجم«در انتظار گودو» مهمترین اثر بکت، به همین مناسبت یادداشتی ن.شته که در ادامه می خوانبد
آثارِ بکت، همه، کوششی است برای نقد زندگی. همه، پاسخی است به این پرسش که : زندگی را چطور طی کنیم؟ چرا خستگی و دلزدگی، « حاصلِ عمرِ» همهیِ آدمها در روزهایِ پایانیِ عمر است؟ آدمی در سراسر عمر کوشیده است چیزی ناقص، چیزی معیوب، چیزی ناتمام، را درست و کامل تمام کند. او در پایانِ عمر، فقط به این نتیجه رسیده است که نه تنها آن را بیعیب و کامل و تمام نکرده، بلکه معیوبتر و ناقصتر و ناتمامتر بر جا نهاده است.
تئودور آدُرنو، فیلسوف معاصر، سخن حکیمانهای گفته است: «چون زندگی همه آدمها تا به امروز معیوب بوده، نقد این زندگی، ظاهری هستیشناسانه به خود میگیرد. درست به همین دلیل است که همه آدمها در پایان عمر فیلسوفِ هستیاندیش و ناقد زندگی میشوند». بکت میگوید: «حتّی اگر خسته شدی، حتّی اگر از پا درآمدی، باز بجنگ؛ مطمئن باش که این بار شکست بهتر و کاملتری خواهی خورد.» آیا حاصلِ زندگی، حاصلِ عمر، فقط شکست و ناکامی است؟ چرا عمر هرکس فقط به یک هستیِ از تهی سرشار رسیده است؟ آیا نمیتوان، دستِ کم برای دیگران، مسیری ترسیم کرد که در پایان، نه یک هستیِ پوچ و بیمعنا، بلکه یک هستیِ پُر و پیمان پشت سرِ خود ببیند؟ تمام آرمانها، امیدها، آرزوها، و نجاتبخشهایی که بشر تاکنون آفریده، حاصلِ کوشش برایِ ترسیمِ همین مسیر بوده است. دنیایِ آدمی دنیایِ نسبیت بوده است، اما ذهنِ او همواره در جستوجویِ مطلق. آدمی همواره در آرزوی پیوستن به مطلقی بوده است که سرشارترین هستی را نصیبِ او کند. بکت نیز به همین مطلق میچسبد و از نسبیت انسانِ خردگرا میگریزد. اما بکت هستیِ مطلقی به مخاطبِ خود عرضه میکند که در « عهدِ عتیق» با این عبارت وصف شده است : « همهچیز پُر از خستگی است، خستگیی که به وصف درنگنجد. چشم از دیدن و گوش از شنیدن پُر نشود. آنچه بوده است همان است که خواهد بود و آنچه شده است همان است که خواهد شد. و در زیرِ آفتاب هیچ چیز تازه نیست. آیا چیزی هست که دربارهاَش گفته شود : ببین، این تازه است!… هرآنچه در زیر آسمان کردهاند، دیدم ـ همه پوچ و باطل بود و در پیِ باد دویدن.» این سخنِ دو هزار و چند صد ساله و نیز این سخنِ دو هزار ساله هوراس، شاعر رومی قرن اول قبل از مسیح، تمام آن چیزی است که بکت در آثارش گفته است: «حقیقت را با هزل و هجو و طنز بیان کن، و مطمئن باش به کسی برنمیخورد… من خود شاهد بودم که ابلهانهترین اعتقادات، خیل مردمان فانی را به تباهی میکشید، و این در همه مراحل زندگی به چشم میخورد : دعا کردن آسانتر بود از کوشش برای رسیدن به درمان. پس گمان بردم راهی جستهام تا بدین شیوه در اذهان مشکلپسند جایی برای خویش باز کنم، و نه تنها به درمانشان بکوشم که اسبابِ تفننشان را نیز فراهم آرم.»
زندگیِ بشر پر از تراژدی است. بکت میکوشد تا هر تراژدی را، حتّی نه به صورتِ کمدی، بلکه به صورت مضحکهای مسخره عرضه کند. پس، بگذار اینگونه از هستی خود انتقام بگیریم! همه زندگی و هستیمان را به ریشخند بگیریم! اگر دردی داریم که درمانپذیر نیست بهتر است خود درد را دست بیندازیم و تحقیرش کنیم. این کار دست کم از عظمت درد میکاهد. اگر این زندگی ماهیتاً مسخره است نقد آن مگر ممکن است چیزی مسخره از کار درنیاید؟ اگر هستی ماهیتاً مسخره است، هستیشناسی ما نیز حاصلی جز مضحکه نخواهد داشت.
مواد و مصالح آثار بکت، پوچی است و بطالت و سترونی. برخلاف بسیاری از نویسندگان، شهوتی برای پُرگویی یا بهترگویی ندارد. پُرگویی «سر و صدایی» است برای پُر کردنِ سکوت، خفه کردن صدای درون، صدایی ضعیف و بیجان که از تهِ بیچارگی و درماندگی ناله برمیکشد. پرگویی میکنیم تا خیال کنیم قدمی جلوتر رفتهایم و پیشرفت کردهایم، حال آن که در همان مسیر ملالآور قدیمی به سر میبریم. همان حرف دو هزار بار گفته شده را گفتهایم. پرگویی میکنیم چون مطمئن نیستیم که واقعاً آیا گفتهایم آنچه را که میگویند گفتهایم و هر بار شکلی تازه به این پرگویی میبخشیم تا تکراری بودن آن را به هر نحو که شده بپوشانیم، تا مزهای به آن بیمزه ملالآور بدهیم. وسیله گفتن (هر نوع گفتن) کلماتاند، کلماتی که از فرط استفاده و سوء استفاده، پوچ، پوک، فاسد و بیمعنا شدهاند. ما همچنان مجبوریم که به هر شکل سخن بگوییم. نوشتن یا گفتن، تنها وسیلهای است برای گریز از تنهایی، پس نوشتن یا گفتن، هم وسیله است و هم هدف.
در مصاحبه «ژرژ دو تویی» با بکت، از جمله، پرسش و پاسخی اینگونه آمده است :
دو تویی: چه قلمروِ دیگری میتواند برایِ فردِ خلاق و سازنده وجود داشته باشد؟
بکت: منطقاً هیچ. معهذا من از هنری حرف میزنم که با نفرت از این قلمرو [قلمروِ امورِ ممکن] روی برمیگرداند. هنری خسته از دستاوردهای ناچیزِ خود، خسته از تظاهر به قادر بودن، از خود قادر بودن، از انجام کمی بهترِ همان کارِ قدیمی، از کمی جلوتر رفتن در مسیر همان جاده تیره و کسالتبار قدیمی.
دو تویی: و عوض همه اینها؟
بکت: این بیان که دیگر هیچ چیزی برای بیان کردن وجود ندارد، هیچچیزی که با آن بتوان بیان کرد، هیچ قدرتی برای بیان کردن، هیچ میلی به بیان کردن، و در همانحال، اجبار به بیان کردن.
(بکت، آ. آلوارز، ترجمهیِ مرادِ فرهادپور، صص. ۲۰۲ و ۲۰۳، طرحِ نو، ۱۳۷۴)
من مطالعه کتاب فوق را به همه علاقهمندان آثار و اندیشههای بکت توصیه میکنم.
ایلنا