این مقاله را به اشتراک بگذارید
شهر و شهروندی در ادبیات – توکیو
شعر و شعور
زهرا نوروزی*
در آثار ادبی ژاپن بسیار به شهر توکیو پرداخته شده است. توکیو پایتخت کشور ژاپن، شهر آسمانخراشها، مراکز تجاری متعدد و معابد زیبایی است که رودخانه سومیدا از میان آن میگذرد. این شهر که تا پیش از اواسط قرن نوزدهم، یک دهکده ماهیگیری کوچک به نام ادو بود، در دوره باکوماتسو، بین سالهای ۱۸۵۳ و ۱۸۶۷ جمعیت بزرگی از ساکنانش را ساموراییها تشکیل میدادند که ۱۰۰درصد آنها باسواد بودند، به همین علت نرخ سواد بین مردان بالغ ادو در این دوران حدود ۷۰درصد تخمین زده میشود که بسیار فراتر از نرخ سواد در سطح جهانی بوده است. گونههای ادبی جدیدی در این دوره وارد ادبیات ژاپن شد. اکنون توکیو پس از نیویورک و لندن عنوان بزرگترین پایتخت صنعتی جهان را به دست آورده است. این شهر که بارها بهخاطر زمینلرزه، آتشسوزی یا جنگ بهطور کامل ویران و هر بار با زیبایی بیشتر از نو ساخته شده، به همین سبب چشمانداز کنونی آن با معماری معاصر بسیار مدرن و جذاب به نظر میرسد و اطلاعات و فرهنگ لازم برای زندگیکردن در آن رو به گسترش است. با این وجود شهری تاریخی و وارث فرهنگی سنتی نیز هست. درخشش شهر توکیو در آثار ادبایی چون ناتسومه سوزکی، هاروکی موراکامی و دوریان سوکهگاوا که از مشهورترین نویسندگان ژاپن محسوب میشوند، چشم هر خوانندهای را خیره میکند. بسیاری از ماجراجوییهای قهرمانان آثار نویسندگان مشهور ژاپنی نیز در بزرگترین پارکهای توکیو، پارک یادبود شووا، میزوموتو یا کاسایرینکای، جزایر ایزو و اوگاساوارا و دریاچههای اوکوتاما و تاما به وقوع میپیوندند. در این مقاله به تأثیر این شهر افسانهای بر نوشتههای بزرگان ادبیات ژاپن پرداختهایم.
ناتسومه سوزکی
ناتسومه سوزکی، نویسنده و شاعر ژاپنی در ۹ فوریه ۱۸۶۷ در محله اوشیگومه توکیو به دنیا آمد. این رماننویس گذر ژاپن بهسوی مدرنیته را در دوره میجی، دورانی ۴۵ ساله از تاریخ ژاپن که در آن امپراتور میجی قدرت را در دست داشت، به تصویر میکشد. سوزکی کودکی ناخواسته بود از مادری سالخورده که او را نپذیرفت و در ٢ تا ٩ سالگی به زوج خدمتکاری سپرده شد. در بازگشت به خانه بار دیگر از سوی پدر طرد شد تا زمان مرگ مادرش در سال١٨٨١، زمانی که او تنها ١۴سال داشت. در مدرسه این نویسنده به ادبیات چین علاقهمند شد و بهتدریج خود را برای نوشتن آماده میکرد، اما هنگامی که در سپتامبر ١٨٨۴ وارد دانشگاه توکیو شد، به اجبار به تحصیلات معماری و همزمان یادگیری انگلیسی پرداخت. سوزکی در ١٨٨٧ ماسااوکا شیکی را ملاقات کرد که او را به سمت نوشتن سوق داد و به سرودن هایکو تشویق کرد. در ١٨٩٠ وارد دپارتمان انگلیسی توکیو شد و مدرکش را در ١٨٩٣ دریافت کرد. در طول مدت تحصیلش چندین مقاله، بهویژه راجع به شاعران انگلیسی و رمان تریسترام شاندی از لورنس اشترن نوشت.
در سال ١٨٩٣ تدریس را آغاز کرد. در ١٨٩۵ در شهر ماتسویاما پروفسور نام گرفت و تجربیاتش ١٠سال بعد در نوشتن رمان بوتچان به یاریاش آمدند و سپس در ١٨٩۶ به مدت ۴سال برای زندگی و تدریس به کوماموتو رفت. دولت ژاپن از اکتبر ١٩٠٠ تا ژانویه ١٩٠٣ او را برای تحصیل به انگلستان فرستاد اما بهدلیل مشکلات مالی، بیشتر خود را در خانه حبس میکرد و زمانش را به کتاب خواندن میگذراند. در این مواجهه با غرب، سوزکی متون بسیار متنوعی را که از تجربیات اقامتش در لندن حکایت میکرد، از خود بهجا گذاشت: برخی از وقایع تاریخی وام گرفته شدند و بقیه بهویژه در حوزه طنز زبانزد هستند.
از ١٩٠٧ قراردادی برای نوشتن در روزنامه بزرگ توکیو، آساهی شیمبون بست که آثار بسیاری را در آن به رشته تحریر درآورد. نخستین کتابش «من یک گربه هستم»، در سال ١٩٠۵ منتشر شد. این رمان آمیخته با طنز از نگاه ساده گربهای پرشور در خانه یک استاد زبان انگلیسی روایت میشود. این اثر خیلی زود به موفقیتهای بزرگی دست یافت، همانطور که سال بعد رمان بوتچان شهرت یافت. سفر دوم، او را به منچوری برد که آنزمان تحتسلطه ژاپن بود و سپس از سپتامبر تا اکتبر ١٩٠٩ به کره رفت. سوزکی از طرف یکی از دوستانش که پست کلیدی در اداره مربوط به مستعمرات داشت، دعوت شد و همانسال بود که تمام کشور را زیر پا گذاشت.
از سال ١٩٠٩ تا ١٩١٠ سهگانه «سانشیرو، سورهکارا و مون» را نوشت. از ۴۵ سالگی به بعد سلامتی سوزکی بهسرعت رو به افول گذاشت. به سختی از منزل خارج میشد. به اعمال مذهبی که سکوتنکیوشی نام داشت و بر پایه بیاعتنایی به خود بود، نزدیک شد اما با وجود بیماریاش، او به نوشتن رمان و داستان کوتاه ادامه داد. رنج این نویسنده در نوشتههایش احساس میشود- با کاراکترهایی که اغلب اوتوبیوگرافیک هستند- و همچنین در تصویر چیزهایی که بهخاطر میآورم. او در ۹ دسامبر ۱۹۱۶(١٩١۶-١٢-٠٩) بر اثر زخممعده در توکیو درگذشت و آخرین رمانش را با نام سایهروشن ناتمام رها کرد.
از دیگر آثار او میتوان به «تراشههای چوب، بالش چمن، دویستودهمین روز، کارگر معدن، تندبادهای پاییز، ده رؤیا، قصههای کوتاه بهار، سانشیرو، چیزهایی که به خاطر میآورم، تمدن مدرن ژاپن، توقف در منچوری و کره، روز آغاز پاییز، مسافر یا مردی که میرود» اشاره کرد.
هایکوهای او در ژاپن بسیار معروف هستند:
او انسان شوم
کوچک چون بنفشهای …
میشود آیا دوباره متولد گردم!
و
سایه خزان برمیخیزد
از روشویی
هرآنگاه که چهره میشویم.
شهر توکیو در رمان «بوتچان» که در ١٩٠۶ منتشر شد، بسیار نقشآفرینی میکند. این رمان کوتاه یکی از محبوبترین رمانهای ژاپن است. هر دانشآموز ژاپنی آنرا در دوران مدرسه خوانده است. این رمان اتوبیوگرافیک به پایان قرن ١٩ ژاپن، نخستین نسل پس از احیای امپراتور میجی برمیگردد و درهای کشور بهزودی به روی جهان باز و دوران جدیدی آغاز میشود که از بیستوسوم اکتبر ۱۸۶۸ تا سیام ژوئیه ۱۹۱۲ ادامه دارد.
بوتچان، یتیمی بسیار جوان است، اهل دعوا و نترس که در توکیو زندگی میکند، او محبت را تنها در خانه کیو، خدمتکار خانواده مییابد. این پسر شهرنشین که در نخستین کارش بهعنوان استاد ریاضی به مدرسهای در شهرستان فرستاده شده، مثل نویسنده با دردسرهای دانشآموزان و توطئههای همکارانش روبهرو میشود. مدرسه قوانین سخت و خشکی دارد، کلاسها با صدای شیپور آغاز میشوند، استادان هریک به دیگری حسادت میکنند و انتظار دارند که همه به آنها احترام بگذارند. او به آنها لقب میداد، با یکی از همکاران که ملقب به جوجهتیغی بود، ارتباط دوستی برقرار کرد. آنجا احساس راحتی نمیکرد و به پایتخت بازگشت. دیگران او را سطحی و خودخواه مییافتند و او میان روستاییان احساس میکرد تبعید شده است.
نزاع میان مدارس به مناسبت جشن پیروزی ژاپن بر روسیه، پایان شغل استادی او را در شهرستان رقم زد و در روزنامه محلی اعلامشد، جوانی غریبه و بیتجربه که اخیرا از کشتی توکیو پیاده شده و شاگردان ما را، این مردمان جوان سربهراه و مؤدب را برای ایجاد دردسر تحریک میکرد، جای بسی خوشحالی است که استعفا داده و به توکیو بازمیگردد. سوزکی در این رمان توکیو را با روستایی که در آن تدریس میکند در تقابل قرار میدهد و به نقد جامعه ژاپن میپردازد.
«من یک گربه هستم» رمانی است که ابتدا ازسال ١٩٠۵ تا ١٩٠۶ بهصورت پاورقی در مجله ادبی هوتوتوگیسو منتشر شد. وقایع این رمان نیز در شهر توکیو به وقوع میپیوندند. استاد جوانی در دوران میجی گربهای را به خانهاش راه میدهد. گربه شاهدی ساکت و شوخطبع، ناظر و وقایعنگار تمام اتفاقات دنیای کوچک انسانهای کلهپوکی است که استاد را دوره کردهاند. او زندگی را کنار کسی که خود را با این دنیا هماهنگ کرده، میآموزد: استاد بزرگ ادبیات انگلیسی، استاد کوشامی.
این رمان در میان کلاسیکهای ادبیات ژاپن شکل میگیرد. خطوط ابتدای رمان در ژاپن بسیار معروف هستند: من یک گربه هستم. نام دیگری ندارم. هیچ نظری ندارم که کجا به دنیا آمدهام. این گربه در باغچه استاد کوشامی در توکیو پیدا میشود. استاد او را میپذیرد و تبدیل به گربه خانگیاش میشود. گربه بسیار به خود میبالد و اغلب شایسته رفتاری است که همه با او دارند. بهسرعت انسانها را مانند جانوران عجیبوغریب و بیثباتی قضاوت میکند اما از طرفی بهطور حیرتآوری بافرهنگ است و از نوعی علم مطلق و جامع بهره میبرد.
بهتدریج در میان رمان پرسوناژها بیش از پیش کاریکاتوروار، یکی پس از دیگری در خانه کوشامی رژه میروند و اینجاست که فرصت مناسبی برای شرح جامعه ژاپن در تحول کامل طی دوران میجی در داستان نویسنده پیش میآید. در طی داستان میتی دانشجوی عجیبوغریب و فضلفروش، کانگتسوی دکتر و جمعی دیگر از ملاقاتکنندهها، همچنین مطمئنا خانواده خود کوشامی، زن و ٣ دخترش و اوسان خدمتکارشان حضور دارند و سوزکی در ادامه، گرهی داستانی حول ازدواج کانگتسو با دختر بازرگان ثروتمند همسایه ایجاد میکند. او از این مسأله برای نقد جهان مادیگرایی که در این دوران در توکیو درحال شکلگیری است، استفاده میکند. پایان داستان که به نحوی اتوبیوگرافیک محسوبمیشود ما را در بهت فرو میبرد و لحظهبهلحظه نگاه طنزآمیز او به زندگی ادامه مییابد.
هاروکی موراکامی
هاروکی موراکامی، نویسنده برجسته ژاپنی در ۱۲ ژانویه ۱۹۴۹ در کیوتو به دنیا آمد. پدر و مادرش هر دو استاد ادبیات بودند. کودکیاش را با کتابهایش گذراند: من کودکی عجیب، تنها و نگران بودم. روزهایم را با گربهها و کتابهایم میگذراندم. خیلی زود احساس کردم خیال زیباتر از زندگی است. در نوجوانی هنر تئاتر را انتخاب کرد و آرزو میکرد فیلمنامهنویس شود.
در سال ۱۹۶۸ به دانشگاه هنرهای نمایشی واسدا رفت. در ۱۹۷۱ با همسرش یوکو ازدواج کرد و به گفته خودش در آوریل ۱۹۷۸ هنگام تماشای یک مسابقه بیسبال، ایده نخسین کتابش، «به آواز باد گوش بسپار» به ذهنش رسید. این رمان در سال ۱۹۷۹ منتشر شد و در همان سال جایزه نویسنده جدید گونزو را دریافت کرد. در ۱۹۸۰ رمان «پینبال»، نخستین قسمت از سهگانه موش صحرایی را منتشر کرد. در سال ۱۹۸۱ بار جازش را فروخت و نویسندگی را پیشه حرفهای خود ساخت.
در سال ۱۹۸۲، رمان «تعقیب گوسفند وحشی» از او منتشر شد که در همان سال جایزه ادبی نوما را دریافت کرد. در اکتبر ۱۹۸۴ به شهر کوچک فوجیتساوا در نزدیکی کیوتو نقل مکان کرد. در سال ۱۹۸۵ کتاب «سرزمین عجایب بیروح و پایان دنیا» را منتشر کرد که جایزه جونیچی را گرفت. رمان «جنگل نروژی» او در سال ۱۹۸۷ منتشر شد. در ۱۹۹۱ به پرینستون نقل مکان کرد و در دانشگاه پرینستون به تدریس پرداخت. درسال ۱۹۹۳ به شهر سانتا آنا در ایالت کالیفرنیا رفت و در دانشگاه هاوارد تفت به تدریس مشغول شد.
او در سال ۱۹۹۶ جایزه یومیوری را گرفت و در ۱۹۹۷ رمان «زیرزمین» را منتشر کرد. در سال ۲۰۰۱ به ژاپن بازگشت. از آثار دیگرش میتوان از «کافکا در کرانه، سالشمار پرنده کوکی، پس از تاریکی، رقص رقص رقص، جنوب مرز غرب خورشید، معشوقه اسپوتنیک، فیل غیب میشود، بید نابینا، زن خفته و بعد از زلزله» نام برد. هاروکی موراکامی که به سورئالیسم و پستمدرنیسم گرایش داشت همواره در آثارش به مقولاتی چون بحران هویت و رابطه، سقوط ارزشهای انسانی، خلأ معنویات و تأثیرات مخرب ذهنیت معطوف به کار در جامعه ژاپن میپردازد.
در کتاب «از دو که حرف میزنم از چه حرف میزنم»، که شرح خاطرات و سفرهای اوست، شهر توکیو نقش پررنگی دارد: بعد از بستن بار چون میخواستم کل شیوه زندگیام را تغییر دهم به ناراشینو در منطقه چیبا رفته بودیم. در آن زمان حالت حومه شهر را داشت و از امکانات ورزشی درست و حسابی در آن خبری نبود. ولی تا دلتان بخواهد خیابان و جاده داشت. یک پایگاه نظامی نیروهای دفاع در آن حوالی بود و به همان دلیل به مسیرهای تردد آن دوروبر خوب میرسیدند. خوشبختانه یک زمین تمرین هم، متعلق به دانشگاه نیهون، نزدیک خانه ما بود که اگر صبحها زود میجنبیدم میتوانستم مفت- یا شاید بهتر باشد بگویم بدوناجازه- از پیست آن استفاده کنم. بنابراین برای انتخاب دو بهعنوان ورزش دلخواه زیاد به خودم زحمت ندادم، البته معنایش آن نیست که خیلی هم حقانتخاب داشتم. از سپیدهدم میگوید و طلوع آفتاب در کمین، از شیب جادهها و ارتفاع ساختمانها، از کافهاش در توکیو و مسابقات دو: در ماه مه در مسابقه ١۵کیلومتر دور دریاچه یاماناکا شرکت کردم و در ماه ژوئن در مسابقه دور کاخ سلطنتی در توکیو، تا ببینم پاهایم تا کجا توان دویدن دارند. موراکامی میگوید فصل بیشتر دانستههایم را در داستاننویسی، دویدنهای روزانه به من آموخته است که با شهر توکیو آغاز میکند: برای اقامتی دوهفتهای رهسپار توکیو شدم. حالا اینروزها مدام با اتومبیل بین استادیوم در توکیو و خانهام در منطقه کاناگاوا در تردد هستم. برنامه دویدن کماکان ادامه دارد.
در پسگفتار، بر جادههای گرداگرد جهان میگوید: در دهه هشتاد (١٩٨٠) که من هر روز صبح در توکیو میدویدم اکثراوقات چشمم به زنی جوان و دلربا میافتاد. حتی یکبار هم با این زن حرف نزدم(در این موارد خیلی خجالتی هستم) پس حق دارم که حتی نامش را ندانم.
در کتاب ١Q٨۴، رمانی که بین سالهای ۲۰۰۹ تا ۲۰۱۰ منتشرشد، در کشور ژاپن آئو مامه در میان ترافیک شهر توکیو از تاکسی پیاده میشود. چراکه نمیخواهد یک قرار ملاقات بسیار مهم را از دست بدهد. او برای آنکه به اتوبان برسد، از پلهها استفاده میکند و بدون آنکه متوجه شود، وارد دنیایی موازی با دنیای واقعی میشود. موراکامی پیش از این در یک کتاب غیرداستانی با عنوان جنگ زیرزمینی، به مسأله مذهب و تعصب پرداخته و حمله فرقه آئوم با گاز به مترو توکیو را بررسی کردهاست. در این کتاب نیز این مسأله مطرح میشود.
در فرهنگ عامهای برای نسل من: ماقبل تاریخ مرحله متأخر سرمایهداری که یکی از داستانهای کتاب چاقوی شکاری است، موراکامی به توصیف توکیو میپردازد: در بهار ١٩۶٧ پسره وارد دانشگاه توکیو شد. زندگی در توکیو توأم با تنهایی بود. شهر کثیف بود و غذا بد و مردم خشن. او مدام به فکر دختره بود. شبها در اتاقش پناه میگرفت و نامه پشت نامه برای دختره مینوشت. در این فصل از شیناگاوا و عشقی خاموش در محله شیروگاندای میگوید و در داستان خور هنلی از همین کتاب نیز نیمی از ماجرا در توکیو میگذرد: ساچی به توکیو که برگشت، به امکاناتی که زندگی به رویش گشوده بود فکر کرد، اما پیانو زدن تنها راهی بود که میتوانست از طریق آن زندگی کند. در داستان کوتاه بعدی با نام روز تولد مینویسد: محل کار دختر یکی از معروفترین رستورانهای ایتالیایی در محله تونی روپونگی توکیو بود. پنجره مشرف به برج توکیو در آن نزدیکی بود که خطوط اسکلت فولادیاش در نور دیده میشد.
همه ماجراهای داستانهای عجیب توکیو به جز یک داستان که در یکی از جزایر هاوایی اتفاق میافتد، در محلات شهر توکیو رخمیدهند. در مجموعه پسلرزه نیز او خشونت پنهان زیر پوسته ژاپن مدرن را کشف میکند: کاتاگیری از سرکار بر میگردد و در خانهاش با قورباغه عظیمالجثهای برخورد میکند. قورباغه ادعا میکند مأموریت دارد توکیو را از شر کرم غولپیکری نجات دهد. او میگوید: وقتی کرم عصبی میشه، زلزله درست میکنه و الان هم خیلی عصبانیه.
موراکامی در داستان پس از تاریکی نیز مخاطب را به گردشی شبانه در شهر توکیو میبرد و فضای سردی را روایت میکند که شخصیت اصلی آن تمام زندگیاش را صرف درس خواندن کرده تا سایر ضعفهایش را بپوشاند. این رمان نهچندان بلند، زندگی شبانه توکیو را در عصر تسلط تکنولوژی دیجیتال و غرقشدن شهری در میان چراغهای نئون روایت میکند و روان آدمهایی سرگشته و مبهوت را که در چنبره چنین فضا و مکانی اسیرند میکاود: چشمها شکل شهر را مشخص میکنند. چشمها یا نگاه دیگری آن چیزی است که به شهر و آدمهایش شکل میدهد و آنها هرکجا که بروند خارج از میداندید او نیستند. موراکامی در تمامی رمان، با فاصلهگذاری با خوانندهاش، دوربین به دست بههمهجا وارد میشود و تمامی صحنهها را با جزییات تمام شرح میدهد، شکل روایتی که بیشتر از هر فرمی از رماننو تأثیر پذیرفته است.
دوریان سوکهگاوا
دوریان سوکهگاوا، شاعر، طنزپرداز و نویسنده ژاپنی سال ١٩۶٢ در توکیو بهدنیا آمد. او دیپلم فلسفه و همچنین از مدرسه شیرینیپزی ژاپن مدرک گرفت. بعد از شغل فیلمنامهنویسی در ١٩٩٠ او جامعه شعرایی که فریاد میزنند را پایهگذاری کرد و در اجراهای اصلی خواندن اشعار را با موسیقیهای بهخصوص پیوند داد. سپس از سالهای ١٩٩۵ تا ٢٠٠٠ در رادیوی ملی، برنامه شبانه بسیار ارزشمندی را توسط نوجوانان هدایت میکرد. او نویسنده رمانها و مقالههای بسیاری است که با موفقیتهای زیادی در ژاپن روبهرو شدند. غذاهای خوشمزه توکیو نخستین رمان او است که نائومی کاواسه، دوست قدیمیاش قبل از تمامشدن آن شروع به ساخت فیلمی براساس این رمان کرد.
غذاهای خوشمزه توکیو همانطور که از نامش پیداست، در شهر توکیو میگذرد. مردی حدودا ۴٠ ساله بهنام سنتارو تنها یکمغازه کوچک دورایاکی- نوعیشیرینی- میگیرد که بهویژه دختربچههای مدرسهای را بسیار جذب میکند. آنها اعصاب او را خرد میکنند جز یکنفر که سکوت میکند، اسمش واکانا است و در نظر دارد مدرسه را ترک و در مغازه کنار او کار کند. روزی پیرزنی به نام توکو که جذب درختهای گیلاس شده بود، خود را معرفی میکند و آگهی روزنامه را نشان میدهد، او میخواهد کار کند حتی در ازای حقوقی ناچیز. رئیس به او یک دورایاکی میدهد و او را دست بهسر میکند. او با یک نمونه از شیرینیهای لوبیاقرمز مخصوص خود برمیگردد و به تحسین درختهای گیلاس پر از گل ادامه میدهد. سنتارو گرچه هرگز نمیتوانست یک دورایاکی را کامل بخورد، چون شیرینیاش را دوست نداشت و خود با محصولات صنعتی کار میکرد، اما درنهایت آنرا پذیرفت.
فردای آنروز دید مشتریها دوبرابر شدند و شیفته استعدادهای پیرزن شیرینیپز شد. اما پیرزن رازی را پنهان میکرد. توکو دورایاکیهای مخصوص خوشمزهای برای پنکیکهای کوچک و لوبیا قرمزهای شکری درست میکرد و آنها را در فر میگذاشت. «گوشدادن به صدای لوبیاها»: این راز توکو بود، پیرزنی با انگشتان سحرآمیز ازریختافتاده. او بسیار پیر بود و تقریبا ٧۶سال داشت، بسیار شکننده و ناخوش با دستانی مچالهشده. سنتارو پذیرفت او را استخدام کند اما توکو دستور غذایش را که سخت و طولانی بود به او تحمیل کرد. مشتریها جمع میشدند تا دوباره سفارش دهند. واکانا و توکو با هم جر و بحث میکردند. اما حضور فعال توکو مشکل ایجاد کرده بود: دستهای نافرم او، آدرسش، همهچیز نشان میداد که او از قدیم مبتلا به جذام بوده و صاحب آنجا انتظار داشت او برود. سنتارو بسیار مینوشید تا فراموش کند. توکو یک روز تمام جای او ایستاد. شایعه پخش شد و مشتریها تکتک پا به فرار گذاشتند. سنتارو این کار را گرفته بود تا بدهی بزرگش را بپردازد: پس باید اطاعت میکرد. از او خواست برگردد به خانهاش. پیرزن رفت و دیگر بازنگشت. با این وجود دیگر همهچیز مثل روزهای قبل مرتب نشد. واکانا که بچهای عجیب بود با قناریاش از خانه فرار کرد و به دنبال این بود که آنرا یا در خانه سنتارو یا پیش توکو بگذارد. اتوبوسی آنها را در ورودی یک آسایشگاه مسلولین پیاده کرد، آنجا بیمارستان قدیمی جذامیان بود، دنیایی جدا مثل روستایی قدیمی و فراموششده، منطقهای ممنوعه، پر از درختان بلند و افرادی سالخورده که میخندیدند و کار میکردند. در سالن اجتماعی که شبیه یک چایخانه بود آنها توکو را ملاقات کردند. پیرزن خسته بهنظر میرسید اما از اینکه آنها را دوباره میدید خوشحال بود. به آنها دوست قدیمیاش را معرفی کرد که دستهایش بسیار بدتر از خود او مچاله شده بودند، دوستش هم در درستکردن کیکهای غربی و شیرینیهای لوبیایقرمز شور اختصاص داشت. توکو از سنتارو بهخاطر زمانی که با هم در مغازه گذرانده بودند بسیار تشکر کرد. سنتارو حس میکرد مقصر است چون ندانسته چگونه از توکو محافظت کند، هنگامی که مشغول تهیه کیک جدیدی با واکانا بودند، صاحب مغازه پیدایش شد و به آنها اطلاع داد در آینده برادرزادهاش رئیس آنجا میشود. سنتارو در نامهای به توکو توضیح داد که چطور او موفق به فروش دورایاکی شده اما وقتی نامه را برد به واکانا برساند، متوجه شد پیرزن سه روز قبل بر اثر ذاتالریه مرده است. توکو برای او لوازم آشپزیاش و نوار کاستی برای خداحافظی بهجا گذاشته بود. این رمان انعکاس اندیشه جامعه ژاپن را به تصویر میکشد و شهر توکیو همراه با رفتار پرسوناژهای داستان به آن جلوه خاصی بخشیدهاست.
* استاد دانشگاه و دکترای زبان و ادبیات فرانسه