این مقاله را به اشتراک بگذارید
انتشار سومین رمان؛
مهرجویی با «آن رسید لعنتی» به نمایشگاه کتاب میآید
رمان جدید داریوش مهرجویی با عنوان «آن رسید لعنتی» توسط انتشارات به نگار منتشر و راهی بازار نشر شد و قرار است در نمایشگاه کتاب تهران عرضه شود.
به گزارش مد وه به نقل از روابط عمومی نشر به نگار، رمان جدید داریوش مهرجویی با عنوان «آن رسید لعنتی» به تازگی توسط انتشارات به نگار منتشر شده و قرار است در بیست و نهمین نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران عرضه شود.
این رمان داستان زندگی بهزاد جاوید، فیلمبردار، کارگردان و تهیهکننده پنجاهوچند ساله است. کتاب با صحنه سکته بهزاد شروع میشود. علت سکته این است که بهزاد می شنود صدا و سیما بعد از ۴ سال نمیتواند پول او را پرداخت کند. او چند سال قبل سریالی ساخته که بسیاری به خاطر سریال مورد نظر، از او تقدیر میکنند و قرار میشود هزینۀ ساخت سریال را به او بدهند. او از خوشحالی این خبر سور و سات فراوانی بهراه میاندازد و خانه عوض میکند و… زیر بار قرض میرود.
با گذشت زمان بهزاد متوجه میشود که از پول خبری نیست و باید برای رسیدن به پولش از هفت خان رستم عبور کند. این داستان، پروسه بیسرانجامی است که بهزاد جاوید میگذراند، دویدنهای او از بخشی به بخش دیگر از واحدی به واحد دیگر تا پیگیر طلبش باشد و کارش را نهایی کند، از واحدی در صداوسیما به استودیوی از استودیوی به بخش آرشیوی از… در این پروسه زندگی شخصیاش هم دچار تغییر میشود. کار تا جای پیش میرود و برای ادامه کار احتیاج به رسید عکسهایی دارند، اما این رسید گم میشود و بعد از سه سال کسی از همکاران بهزاد زنگ میزند و اعلام می کند که رسید پیدا شده و باز آنها به جشن و شادی مشغول میشوند اما درست روز فردای این جشن است که آن تلفن میشود. بهزاد جاوید سکته میکند و راهی بیمارستان میشود.
«آن رسید لعنتی» درباره سردرگمی و کلاف باز نشدنی مشکلات انسانها در زندگی شهری است؛ حتی میتوان گفت نقدی بر بروکراسی و زندگی مدرن است. با آنکه شهری که داستان در آن میگذرد تهران است، اما اتفاقات داستان در هر شهر بزرگی میتواند بیفتد. در لابهلای این داستان با انسانهای مختلفی برخورد میکنیم که همه غرق در مشکلات خود هستند. همه میخواهند به هم کمک کنند اما هیچ یک توان حل مشکلات خود را هم ندارد.
در قسمتی از این رمان می خوانیم:
وقتی آن روز چهارشنبه بعدازظهر دستیارش تلفن زد و گفت که خبر بدی دارد، چون رئیس سازمان و در نتیجه بیشتر رؤسای شبکه عوض شدهاند و از این رو باید همهی فرمها نیز عوض شود همه از نو توسط دستاندکارها پر شود و دوباره به امضاء تک تک رؤسا و مدیران شبکهها برسد که بعضی از آنها جدیدند… و نیز هیئت امنای ارزشگذاری که حدود چهارسال پیش پروندهی ختم فیلم شما را امضاء کردهاند، عوض شدهاند و برخی از آنها اخراج شدهاند و برخی نیز مایهی حسد و کینه برخی دیگر قرار گرفتهاند و دلخور شدهاند که چرا از آنها دعوت نکردهاند که سر میز ارزشگذاری حضور داشته باشند و خلاصه چه و چه… و این یعنی یک سال یا دو سال دیگر معطلی و کلی خسارت جدید… همان جا و همان لحظه بود که بهزاد جاوید، فیلم بردار، کار گردان و تهیهکنندهی پنجاه و چند ساله نمایشهای رادیویی و تلویزیونی، بعد از یک دوران تلخ و محنت بار عصبیت و ناراحتی روانی تا حد جنون جهت دریافت طلبش، که نزدیک به چهارسال طول کشیده و زندگی او را به هم ریخته بود، این بار واقعاً درهم شکست و کاملاً فرو ریخت…
آه اینقدر حالم بد است که هیچ حوصلهی نوشتن این مزخرفات را ندارم… من دارم چه مینویسم؟ که پول و طلب مرا تلویزیون نمیدهد و همهاش کاغذ بازی و قرطاس بازی است؟ و هی کش میدهند و آدمها وظیفه نشناس و غیر مسئولند؟… مگر من نباید چیز بهتری برای گفتن داشته باشم… خب آن چه را که دارم میگویم یا میخواهم بگویم که همه میدانند… که همان عیب و کمبود و خاصیت اولیه ما ملت خل و چل و شلخته است ووو… اینکه بالاخره وقتی به تاریخ مشعشع دو سه هزار ساله مان نگاه میکنی همین را میبینی…