این مقاله را به اشتراک بگذارید
از اتوپیا تا زوتو پیا / امان از این زمانه که چقدر فرق کرده!
یاسر نوروزی
«زوتوپیا» در نخستین برخورد شما را هوایی میکند. برای من یکی که اینطور بود. شباهت روباه این انیمیشن با روباه کارتون رابینهود را همه تشخیص دادهاند. مخاطبان و منتقدان همه از این شباهت نوشتهاند و حتی میمیک، نوع حرف زدن و حالت حرکت و رفتار این دو روباه را در برخی پلانهای رابینهود و «زوتوپیا» مقایسه کردهاند. دور از ذهن هم نیست دیزنی رجعتی دوباره کرده باشد به شخصیت محبوب دهههای پیشین. در هر حال احیای خاطرات دستهجمعی یک نسل هم به اقبال یک کالا اضافه میکند هم به فروش آن. دستاندرکاران دیزنی هم قطعا این را میدانند و نیک، روباه «زوتوپیا» را دقیقا همزاد روباه رابینهود طراحی کردهاند. این کارتون نخستینبار در سال ١٣۵۵ به مدیریت دوبلاژ احمد رسولزاده در ایران عرضه شد. صداپیشگانی هم داشت که همه حالا با نام و شهرتشان آشنا هستند. حسین عرفانی صداپیشگی رابینهود را به عهده داشت، نصرالله مدقالچی جای پرنسجان حرف میزد، منوچهر اسماعیلی به جای مار (هیس) و…. البته این کارتون اواخر دهه شصت بار دیگر با مدیریت خسرو خسروشاهی نیز دوبله شد که ژرژ پطرسی در کاراکتر رابینهود دوبله را به عهده داشت و جواد پزشکیان به جای مستر هیس. احمد رسولزاده در این نسخه، راوی بود و این همان نسخهای است که بیشتر ما از کارتون رابینهود به یاد داریم. در هر حال روباه رابینهود به جانمان نشست و پیوست به کودکیهامان. اما اینبار روباهی دیگر با همان شکل و شمایل در «زوتوپیا» ظاهر شده است. موقعیت البته متفاوت است اما شباهتها هم غیرقابل انکار است. هر دو روباه دوباره در دسته متمردان قرار دارند. آنها قانون را نمیپذیرند. درست است هرکدام دلایل خود را دارند اما هر دو تحت پیگردند. تفاوت در این است که روباه رابینهود بار نوعی مسئولیت اجتماعی را بر گُرده خود احساس میکند اما روباه «زوتوپیا» مسئولیتی برای خود قایل نیست. هر دو به جهت شرایط اجتماعی از تن دادن به قانون گریختهاند، هر دو شوخ و طناز و دوستداشتنی هستند و نوعی مرامنامه نانوشته دارند مبنی بر اینکه علیه حاکمیت باشند. منتها روباه زوتوپیا از جهان آرمانشهری فاصله گرفته است. درست است که نام این انیمیشن زوتوپیاست اما واقعیت این است که آرمانشهر زوتوپیایی با آرمانشهر رابینهودی تفاوتهای بنیادین دارد. رابینهود در فرهنگ فولکلور انگلستان علیه ریچارد برخاست تا عدالت را بهگونهای که خود میشناسد به جامعه بازگرداند. در کارتون رابینهود هم همین روایت اصلی همچنان در قصه حضور دارد. رابینهود به فرودستان کمک میکند و تا جایی پیش میرود که حاکمیت تصمیم به حذف او میگیرد؛ اعدام. با این حال او از چنگ حکومت میگریزد و سرآخر قصه به سمت نوعی انقلاب هدایت میشود. صحنه آخر کارتون رابینهود هم همین نکته را تأیید میکند؛ پرنسجان به همراه داروغه و مشاور اعظمش («هیس» بهیادماندنی)، با لباس زندانی مشغول کار هستند. اما خب حالا قریب به ۵٠سال گذشته و رابینهود دیگر یک شورشی نیست. روباه زوتوپیا بدون هیچ باوری مبنی بر اینکه نقش یک مصلح اجتماعی را به دوش دارد، درحال سرقت در شهر است. او این بار نمیدزدد تا به فقرا کمک کند. زمانی سرقت میکند که فردگرایی تقویت شده و حالا او بعد از گذشت ۵٠ سال، فقط دارد برای جیب خودش میدزدد؛ برای انتقام گرفتن از جامعهای که در آن بزرگ شده است. ما روباه زوتوپیا را هم بهخاطر همذاتپنداریهامان قاعدتا دوست داریم اما جالب اینجاست قصه طوری روایت میشود که او اینبار به قانون تن میدهد. نهتنها به همراهی با حاکمیت تن میدهد بلکه خودش به استخدام پلیس درمیآید. در هر حال دستاندرکاران این انیمیشن به شکل ناخواسته درحال تولید این ایده هستند که فصل انقلابها تمام شده است. امید را هم به این شکل در توده تقویت میکنند که ظالمی هم اگر وجود دارد، سرانجام به دست قانون دستگیر و مجازات میشود. اما خب همه میدانیم واقعیت این نیست. درست است که «زوتوپیا» در لایههای ظاهری داستان به موضوعاتی نظیر نژادپرستی و تروریسم نظر دارد اما بهنظر میرسد در پی نهادینه کردن قانون است. حاکمیت در زوتوپیا هر چه هست، حتی اگر به وحشیگری و تولید وحشت در جامعه منجر شده، باز هم قابل احترام است. باز هم «نیکِ» زوتوپیا میتواند به آن امید داشته باشد و حتی روزگاری خودش را در لباس یک افسر پلیس ببیند. درواقع تناقض اینجاست جامعهای که «نیک» (روباه زوتوپیا) در آن به سرقت و کلاهبرداری رو آورده، در پایان انیمیشن بهکلی فراموش میشود و بهنوعی آرمانشهر میرسد که عمیقا غیرقابل باور است. اگر «نیک» در چنین جامعهای رشد کرده، از کجا معلوم آرمانشهر جدید، تولیدکننده «نیک»های دیگر نباشد؟ در این انیمیشن دوستی روباه و خرگوش همچنین ضامن رسیدن به آرمانشهر تعریف شده است. بههرحال اینکه قصهپردازان به موضوعات روز آمریکا ازجمله نژادپرستی بهخصوص در سازمانهای امنیتی این کشور همچون پلیس نظر داشتهاند، در جای خود قابل بررسی است اما سوال اصلی همچنان بیپاسخ میماند: قانون جاری به رشد فساد دامن زده است و با وجود این چگونه میتوان همچنان به قانون امیدوار بود؟ با این تفسیر شخصا آن روباه انقلابی را بیشتر دوست دارم. دستکم فریب تن دادن به قانون برای رسیدن به آرمانشهر را در ذهن نمیپروراند. دستکم به استخدام پرنسجان درنیامد! رابینهود را دوست دارم چون علیه حاکمیت برخاست و اهل مماشات نیست. هرچند چقدر خوب که آن کارتون نوستالژیک در بهترین صحنه تمام شد؛ والا همه میدانیم در صورت ادامه به پایانی تراژیک و حتی دلهرهآور ختم میشد. درواقع هیچکس هم دلش نمیخواهد این قصه ادامهای داشته باشد، چون رابینهود بهمحض رسیدن به قدرت معنای رابینهود را از دست خواهد داد. او در مبارزه با قدرت حاکمه و کمک به فرودستان تعریف شده است، اما حالا که حاکم از تخت پایین آمده، قدرت به چه کسی خواهد رسید؟ رابینهود در بهترین حالت میتواند حاکمی باشد که عدالت را بار دیگر جاری کند اما خب قبول کنیم که دیگر آن رابینهود دوستداشتنی نخواهد بود؛ چون مبارزه پایان یافته است و قهرمان در مبارزه معنا پیدا میکند. متاسفانه باید پذیرفت ادامه رابینهود، شروع «قلعه حیوانات» جورج اورول است. دستکم من یکی این شروع را دوست ندارم؛ شما هم.
شهروند