این مقاله را به اشتراک بگذارید
آدمپرست
سمیه نوروزی*
نگاهی به داستانهای کوتاه رومن گاری
آدمپرست
به وفور خوانده و شنیدهام که مخاطبان رمان و داستان فرانسوی، با شنیدن اسم رومن گاری بلافاصله یاد «زندگی در پیش رو» میافتند و آنهاشان که کمی جدیتر میخوانند، «خداحافظ گاری کوپر» را نیز ضمیمه رمانهای محبوبشان میکنند. اغلب، از مجموعهداستان یا رمانهای دیگر او دل خوشی ندارند و در مقایسه، «زندگی در پیش رو» را قویتر و روانتر میدانند. اما قضاوت اشتباه، دقیقا همینجا است. رومن گاری، پس از نوشتن چند رمان و گرفتن جایزه گنکور با اسم واقعیاش، بهیکباره از رومن گاریبودن خسته میشود و نویسندهای دیگر خلق میکند با سبک و سیاقی دیگر، اعتقادات و گرایشهای فکری متفاوت و طبیعتا نامی دیگر: امیل آژار. پس، «زندگی در پیش» رو نوشته امیل آژار است، نه رومن گاری. چنانچه «مردی با کبوتر» و «نازنازی» را هم کسی نوشته جز رومن گاری.
با این مقدمه میخواستم بگویم مجموعهداستان «پرندگان میروند در پرو بمیرند» [این مجموعهداستان پیشتر به صورت مجزا در سه کتاب «قلابی»، «مرگ و چند داستان دیگر» و «اوضاع در ارتفاعات کلیمانجارو روبهراه است» منتشر شده بود]، نوشته رومن گاری است. نویسندهای بیملیت و جهانوطن که شخصیتهای داستانهایش نیز مثل خودش دایم در سفرند؛ حالا یا سفر ارضی است، جلای وطن است، تبعیدی خودخواسته است یا به صورت سلوک فکری شکل میگیرد.
قهرمانهای رومن گاری یا لنگر کشتی را جمع کردهاند و با آرزوی فرار از فضای تجاری سلطهگر و از سکهافتادن ارزشهایی که بهشان اعتقاد دارند، عطای وطن را به لقایش بخشیدهاند، یا نشستهاند و درحالیکه در ظاهر تن دادهاند به روزمرگی، قصه مینویسند، کتاب میخوانند، فرو میروند توی دنیای کلمات، خودشان را قانع میکنند به زیبایی آدمهای قصهها و توی ذهنشان سفرهای رفته و نرفته را مرور میکنند. اما در هر دو صورت، دو نقطه مشترک دارند: اول، افتادهاند وسط موقعیتهای مضحکی که توش دارند دستوپا میزنند و دوم، ناامیدند از دنیایی که درش زندگی میکنند و آرزوی دورشدن از آن را توی سر میپرورانند یا پیداکردن دستاویزی خارج از روزمرگی.
کنتِ داستان «عود» خودش را میسپرد دست بازارهای استانبول و دست آخر آرامشش را با نوای ساز شاگردِ عتیقهفروش بازمییابد و زنش همچنان دست به دامن پروردگار است تا سایه شوهرش را بالای سر خود و خانوادهاش حفظ کند. قهرمان هنردوستِ «قلابی»، عمل زیبایی زنش را بهانه میکند برای انتقام تا آرام بگیرد. آمریکاییهای «همشهریکبوتر» به روسیه پناه آوردهاند تا ورشکستیشان را فراموش کنند و آلبر مزیگِ «اوضاع در ارتفاعات کلیمانجارو روبهراه است»، گوشهای دنج برای خودش پیدا کرده تا بیآنکه تکانی به خود بدهد، از مسافرتهای خیالیاش کارت پستال تهیه کند و برای معشوقهاش بفرستد. توی تمام این داستانها گاری موقعیتهایی عینی ترسیم میکند و بعد شخصیتهای نمادین و درعین حال باورپذیرش را روی صحنه مینشاند، تا مثل شخصیتِ منراویِ «موضوع سخنرانی: شجاعت» دعوت شوند برای سخنرانی درباره شجاعت تا بعد، درجا شجاعتشان را با دعوت به شکار کوسه، به چالش بکشد.
قهرمانهای «آدمپرست» و «اهالی زمین» هردو در کار تجارت اسباببازیاند، هر دو بسیار سادهلوحاند و هردو دارند جهان پس از جنگ را تجربه میکنند. هردو چشمشان را روی واقعیتهای تلخ بستهاند و امیدوارند. هردو به طرزی کاملا احمقانه به زندگیشان امید دارند. آدمپرست دیگر وقتی احساس خطر میکند که برای سفر و ترک کشورش دیر شده. قهرمان گاری است. نباید درجا بزند. پس دست به سفری عجیب میزند و خودش را و کتابهای دوستداشتنیاش را تبعید میکند به زیرزمین خانهاش، در ورودی را گِل میگیرد و روزنهها را میبندد و در سادهلوحی تمام پایان تراژیککمیکِ داستان را رقم میزند. مردان جنگِ «قدرت و شرافت» سر ناموس باهم مبارزه میکنند و با لکنتِ زبان راوی همراه میشوند و خ… خ… خیلی ا… ا… الکی میمیرد…
موضوع سفر در داستانهای گاری بهراحتی مینشیند کنار طنزی تلخ و شیرین تا داعیه انساندوستی آدمها را که گوش فلک را کر کرده، به سخره بگیرد. آدمهای مهربان گاری، وقتش که میرسد، شروع میکنند به نقشهکشیدن برای هم و هرکدام در عین سادگی، دست به شرارت میزنند. واقعیبودن موقعیت آدمهای گاری، ممکن است مثل «دیوار» خیلی هم موفق از آب درنیایند، اما یک کار را خوب بلدند: خواننده را وامیدارند به تفکر، به سوال و جواب درباره خود، به فاصلهگرفتن از آدمهایی در ظاهر معمولی که اطرافمان را پر کردهاند. شخصیتهای آفریده گاری، آینه تمامنمای آدمهای دوروبر ما هستند که درجه تلخیشان را با طنز پایین آوردهاند و منتظر فرصتاند تا با همان طنز و سادهلوحنمایی، تلخی زهر را در جانمان بنشانند. کافی است نگاهی دقیقتر بیندازیم به تقابل شخصیتها، بحثهایی که میانشان درمیگیرد و موقعیتهایی که باعث برخوردِ قهرمانهای داستان میشود؛ کارکردِ سقوط و مرگِ اخلاقی، معمولا با بازگشتی زننده و آزاردهنده همراه است.
درست مثل افسانههای پندآموز کهن، داستانهای گاری هنرشان در این است که بر خطاهای انسانی داغ ننگ بزنند و آدمهای بد داستان را رسوا کنند، آن روی فعالیتهای اجتماعی را نشان دهند و ذهنها را عریان کنند و پرده بردارند از هرآنچه بدی در جهان است. این افشای راز، این برهنهکردن حقیقت تلخ، این نمایش شر، باید هم همراه شود با نوشیدنی گوارایی چون طنز که هنرمندانه در تکتک جملات گاری جا خوش کرده. گویا نقش این طنز همین است که در موقعیتهای نومیدانه و پر از سرخوردگی، لابهلای کثافت روح انسانها یادمان بیاورد که میشود در عین شرارت، مهربان بود و خیرخواه. درواقع، نویسنده با چنین شیوهای دارد نوعی آگاهی عمیق را به ما هدیه میدهد، و در مقابل، به خاطر اطلاعاتی که به ما داده و لحظات خوشی که نصیبِ ما کرده، درخواستی هم دارد: او ما را و هر موجود زندهای را دعوت میکند به شفقت، به رحم، به دلسوزی نسبت به همنوعهایی هرچند پر از عیبونقص، هرچند غرق در ناامیدی، هرچند فرورفته در رویاها و خیالات محال، هرچند امیدوار به امیدهای واهی و هرچند در ظاهر، نامهربان…
* مترجم مجموعهداستان «پرندگان میروند در پرو بمیرند»
آرمان