این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
آلمان، آغاز قرن بیستم
بهتازگی چاپ دوم رمان «زیردست» هاینریش مان که توسط محمود حدادی ترجمه شده در نشر ماهی بهچاپ رسیده است. هاینریش مان از مهمترین نویسندگان آلمانی قرن بیستم بهشمار میرود و جایگاهی مهم در تاریخ ادبیات آلمانیزبان دارد. هاینریش مان در سال ١٨٧١ در خانوادهای اشرافی متولد شد و از ابتدای جوانیاش به شعر و نقاشی علاقه زیادی داشت تا اینکه کمی بعد با ادبیات فرانسه آشنا شد و از نویسندگانی مثل بالزاک، استاندال و فلوبر تاثیر پذیرفت. عمده شهره هاینریش مان مدیون رمان «زیردست» است که در آن تصویری استادانه و همهجانبه از نظام قیصری به دست داده است. حدادی در بخشی از مقدمه نوشته: «هاینریش مان در این رمان با قلمی روانکاو قدرت پوچ، و ازاینرو چاپلوسپرور دولت ویلهلمی، و جاهطلبی آزمندانه آن را با پیگیری و نکتهسنجی قانعکنندهای بازمینمایاند، و جز این نیز تمامی توان خود را، بهعنوان شخصیتی اجتماعی، بهکار گرفت تا مگر جنگ جهانی اول درنگیرد. میگفت خطاهای جهان واقع به همان اندازه رنجش میدهد که خبطهای شخصی. بااینحال مقدرش بود که شاهد جنگی گستردهتر از این باشد. با قدرتیابی هیتلر در سال ١٩٣٣ از فرهنگستان هنری پروس که دو سال پیشترش به ریاست بخش ادبی آن انتخاب شده بود، اخراج شد و کتابهایش در آتش سوخت. مان ابتدا به چکسلواکی و از آنجا به فرانسه گریخت، و این هر دو کشور او را به شهروندی پذیرفتند».
در «زیردست»، اشارههای مشخصی به تاریخ آلمان، در نیمه دوم قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم شده است. «زیردست» رمانی اجتماعی است و هاینریش مان در آن تاریخ این دوران را روایت کرده است «تا در چشماندازی وسیع، از محیط خانه تا آموزش، فرهنگ، کار، ارتش و رسانهها، جامعه خود را به زیر ذرهبین ببرد، و همهجا ما را با نمونه عام زبردستی زیردستآزار روبهرو سازد که در دنبالهروی هویت خود را گم میکند، و در جاهطلبی معنای زندگی را تا حد ذوب در قالب یک نقش پایین میآورد.» «زیردست» اینگونه آغاز میشود: «دیدریش هسلینگ بچهای بود نرمخو، که خیالبافی را از هر سرگرمی خوشتر داشت. از همهچیز میترسید و گوشش هم دایم درد میکرد. زمستانها از گوشه اتاق گرم دل نمیکند و تابستانها از حیاط کوچک خانه. و این حیاط با درختان یاس و آبنوسش تنگ در حصار دیوار چوبین خانههای قدیمی، انباشته از بوی کهنهپارچه کارگاه کاغذسازی بود. از کتاب قصه، کتاب قصه محبوبش که سربلند میکرد، گاه سخت میترسید. بهگمانش میآمد کنار او روی نیمکت راستراستی وزغی نشسته است یکپا به قد و هیکل خودش! یا که پای دیوار روبهرو جنی سر از زمین بیرون آورده و به او زل زده است. از جن و وزغ ترسناکتر پدر بود.»هاینریش مان با نوشتن «زیردست» اوجی از هنر داستاننویسی واقعگرایانه در آلمان قرن بیستم را آفرید. او در این رمان روایتی از شکلگیری آدمهای تازهبهدورانرسیده و فرصتطلبی ارایه داده که در شکلگیری صنعت و سرمایه در آلمان آغاز قرن بیستم نقشی مهم داشتند و با نظامیگری بیهوده و بهدور از عقلانیت و اخلاق این کشور را درگیر جنگهایی بزرگ کردند. «زیردست» طنزی درخشان دارد و نگاه تیزبین مان در این رمان بسیاری از وقایع و فجایعی که بعدها برای جامعه آلمان پیش آمد را پیش روی خواننده میگذارد.
‘