این مقاله را به اشتراک بگذارید
واکاوی وضیعت اجتماعی – دینی عصر قاجار در خلال فتنه ی علی محمد باب
اوهام ِ دین داری ِ متحجرانه
حامد سرلکی
قجریت تابلوی تمام قد از امنیتی مجازیست که اگر ذره بین ِ پژوهش را روی رنگ های بد اقبال آن بگذاریم ، می بینیم پر است از بوالهوسی ، هرج و مرج ، تحقیر ، تحجر و عقب ماندگی های سیاسی ، اجتماعی ، علمی و البته دینی؛ برآیند ِ خاک ِ فشرده شده در دستان ِ خان سالاران قجری و شاهزاده های زرپرست ، مملکت را رقاص خانه ای کرد که در آن تاجر ، عالم ، روشنفکر و حتی مردم عامی هر یک به شکلی ، با ساز ِ کرشمه ی خودشان در رقصی بودند ؛ عده ای در در دربار سر در آخور فخر و فرح ، مردم در کوچه و بازار هم نشئه جهل و فقر و تریاک ، حال سوال این جاست که در این جامعه ی متمسک به ملیت بی مایه و دیانت ِ سطحی چه شوربایی در مطبخ بی رونق ِ وطن است؟! اگر چه در این جستار به بررسی وضعیت اجتماعی – دینی عصر ِ فرقه ی «بابیه» اشاره می کنیم اما همین جستار خود مُشتی است از خروار ِ بد هیبت ِ عصر ننگین قاجاریه است ؛ ما ایرانیان نیز البته از دیر باز مفتخریم به مفاخر خود ، حق نیست اگر از کسانی که در همان اثناء آبروی مرز و بوممان بودند سخن نگوییم ، اما حقیقتا از ظهور این باب ِ شیرازی تا تیربارانش که به شش سال می رسید ، چیزی در هیمنه ی دینی نبوده که به آن فخر ورزم. از دین فروشی و خود مومن پنداری برخی بزرگان شیخیه تا مجیزگویی «علامه لباسانی» که کتاب [قرآن حکیم] را مایه مباهات و زبانِ متظاهر به زلزال ِ ذکر را ابزار ِ التزام به رزق کرده بودند.
- بابی به باب
عصر میانی قاجار بیشتر از عصر آغازین و پایانیش قابل نقد است ، سخن از این نقد صرفا نقدی دین مسلکانه نیست ، بلکه استعاره از دین به جهت آشنا شدن حقیقت جویان با فهم توده ای مردمان آن زمان است ؛ از همین قول می توان جامعه ی دینی خواص و عوام قاجاری را به شش دسته ذیل تقسیم کرد:
- شاه مسلمان
- معممان سیاسی
- معممان ِ حکیم
- عمله های معمم ِ مجیز گو
- شیخیه باوران (دراویش و صوفیه)
- عوام الناس مسلمان
«علی محمد باب» نیز در این میانه و فارغ از هر شش دسته ، سادات زاده ی اهل شیرازی بود که در میانه ی همین عصر به دنیا آمد ، در بیان سال و ماه میلاد و فوت اشخاص ، وسواس امری منسوخ و در بیان تاریخ به شکل تحلیلی قالبا کمتر جایی دارد ، البته جز موارد خاصه.
در سنین کودکی ، پس از فوت پدرش «میرزا ابوالفیح بزاز» از شیراز به منزل داییش در بوشهر می رود ، در طول دوران جوانی و پیش از سفر به مکه مطالعات طلبگی خود را در اصول ، فقه و کلام در پیش می گیرد ، در تاریخ منقول است که وی به ادبیات عرب و ادبیات فارسی بارقه هایی داشته است اما روشن است که آغاز حیات اصلی زندگیش پس از دیدار با «سید کاظم رشتی» دومین شیخ ِ «فرقه شیخیه» عصر قاجار بوده که گویا وی اذن ِ زعامت از استاد خود «شیخ احمد احسایی» داشته است. شیخ احمد احسایی ، سالک بزرگواری بود که پیش از فتنه ی فرجامین شاگردان خود ، آن هم در امر مهدویت هماره به حُسن خلق ، تدبیر ، علم و دیانت شهره بوده است. اما شاگرد ارشد وی ، سید کاظم رشتی ، فردی فرصت طلب بود که پس از شیخیت ِ خود ، پیک هایی به شهرهای شیعیان مخلص چون ری ، مشهد ، قم ، کاشان ، تبریز [و شهرهای مدفن ائمه هدی (سلام الله علیه اجمعین)] به جهت بیعت دیگران و جستجوی قائم آل محمد (عج) (!) می فرستد.
لازم به توضیح است که این فرقه ، هماره پذیرای دانش عرفان نظری اسلامی و دردمند علوم غریبه ای از قبیل ، طلسمات و احضار ، ابجد و جفر و امثالهم بوده اند. سید کاظم رشتی نماینده ای به نام «ملاحسین بشرویه ای» را مامور کرده که به جهت تشخیص مکان زندگی قائم (عج) به عراق هجرت و در امور شیعیات تفتیش کند ، در همان اثناء نیز علی محمد که هنوز باب به روی خلق الله نشده بود ، در مسجد کوفه به اعتکاف نشسته بود. دیدار او با ملاحسین بشرویه ای آغازی بر مدعای وی شد. «دنیس مکین» محقق و خاورشناس می گوید: «علی محمد باب از جوانی به دلیل آنکه به دیگران بفهماند او پیشوای دوازدهم و غایب شیعیان است ، شمشیری به کمر بسته و در کنار کعبه فریاد مهدویت سر می دهد اما مورد اقبال عموم قرار نمی گیرد». بی شک علی محمد باب سخنوری قهار بوده که ملاحسین بشرویه ای را چنین مبهوت خود کرده و او را مجاب می کند فریاد بابیت (نیابت خاصه امام عصر) او را در ایران سر دهد. علی ایحال علی محمد ِ باب شده ، خود را ابتدا به باب خواند ، یعنی درب میان خلائق با امام عصر (عج) اما پس از آنکه عده ای از شیوخ را در شیراز به گرد خود جمع دید ، آواره ی مهدی بودنش برخواست و در نهایت در زمان تبعیدش در آذربایجان (ماکو) خود را نبی و مبشر دین جدید خواند. تناقض گویی های این مرد ِ شیخیه مسلک آنچنان زیاد بود که در نقلی معروف آمده است که ، حاکم آن عصر اردبیل (تبعیدگاه قلعه ی چهریق) وقتی که دو عالم دینی را به جهت مباحثه با علی محمد باب به مجلسی دعوت کرد ، از باب می پرسد: «تو اگر پیامبری از خدایت بخواه وحی نازل کند» – سپس باب اندک آیاتی از سوره نور را با سوره ملک تلفیق کرده و تلاوت می کند ( آنقدر بر جهالت جامعه ایمان داشته است) ؛ «حشمت الدوله» آن فرمانده ی با درایت ، سریعا شروع به نگارش ایات می کند. پس از چندی از باب می پرسد که اگر این کلام ، وحی منزل است عین آن را دوباره تکرار کن ، این بار باب شروع به خواندن جابجای همان آیات به همراه اضافات و کاستی های جدیدی می کند (!) غرض از این تاریخ نگاری آن است که باب چه در اصفهان چه شیراز چه آذربایجان ، ملازمان و پیروان نسبتا زیادی را به گرد خود جمع کرد تا جایی که حاکم وقت اصفهان (معتمدالدوله به سال ۱۲۶۲ شمسی) بسیار او را احترام می گذاشت و اشراف اصفهان با پول ِ عمال کمپانی های هندی – انگلیسی که قالبا در کار ِ تجارت چای ، پارچه و تریاک بودند به تجمیع نیروهای بالقوه بابیه همت گماشتند ( اگر چه علی محمد باب در شیراز فلک شد و در تبریز رویش سیاه و مضحکه شد).
- شرایط بروز توهم دینی ِ قاجاری
درد ِ حقیقی آنجاست که چرا در چنان جامعه ای که میراث دار دینی قرآن و سنت بوده است حال به چنین خاری و دونمایگی رسیده که طلبه ی نیمه ملایی با دانستن چند خط قرآن و چند بخش از علوم غریبه و یا دروس کلام و فلسفه – اصول و فقه می شود پیامبری که خیلی را به گرد خود جمع کرده و امثال زنانی چون «قره العین» و مردانی چون «بشرویه ای» را عمله ی تبلیغاتی خود در شمال و جنوب ایران کرده و به هر کویی قاصدی روان می کند و عالم و اُمی را به کیش ِ بی عقبه اش فرا می خواند! قدرت گیری بابیه چرا بالا گرفت ؟ آنچنان که حتی فردی از مبلغان این فرقه ای با دشنه ای ران پای قبله ی عالمِ حرمسرای قجری ( ناصرالدین شاه) را زخمی می کند.
بدون شک باید به بحث نخستین ِ جستار ، من باب تقسیم بندی مذهبی ِ عصر قاجاریه بازگشت. جامعه ی زیر بار یوق خاندان هزار فامیل قاجار و استعماری فرنگیان ، با داشتن امید ِ انتظاری که در آیین تشیع پیش بینی شده است ، هماره چشم در ظهور مردی داشتند که هزار سال پیش به آن ها وعده ی آمدن و به قسط و عدالت رفتار کردنش را شنیده بودند. این آموزه بی شک صبغه ای تاریخی و صحت نقلی داشته است. چون این صحت وجود داشت ، علی محمد باب بر کرسی جهالت عامه جلوس کرده و خود را ابتدا واسطه ی امر منجی ، سپس منجی بعد از آن هم پیامبر و در نهایت خود را منادی «من یظهره الله» خواند [یعنی خود آمده تا منجی دیگری از شاگردانش را بر خلق خدا معرفی کند].
دیگرین عامل بروز تنش ِباب در صحنه ی اجتماعی عصر قاجار ، غفلت علمای دین بر وضعیت مردم هم عصرشان بوده است ، این غفلت بر اساس سه بنیه شکل گرفت.
- عالمانی بودند که در عصر قاجار نتوانستند رویه ی مناسب علمی و اجتماعی را برقرار کنند و بیشتر به دنبال شرح نویسی (در حکمت متعالیه) و خوانش صرفا علمی از دین بودند ؛ کسانی چون «آقا علی حکیم» و «حکیم ملاهادی سبزواری» از این قبیل بودند ، اینان به حکمت رسیده اما از دردهای اجتماعی مردم در خوانش صحیح از دین غافل شدند.
- عالمانی که بیشتر مجیز گوی حکومت و سیاست بودند (قالب شیوخ) ، از قبیل «شیخ کشفی بروجردی» که دربیان اوصاف شاه دونمایه قجری (فتحعلی شاه) از صفتی چون عادل ، باذل ، قاهر ، سلطان و مقتدر استفاده کرده و او را به عبارت [فرمانروای عرصه ی جهان و آرایش دهنده ی عرصه ایمان] می خواند. در تاریخ نگاری فلسفه و عرفان اسلامی «هانری کربن» وی را از شیخیه دانسته ، یعنی همان جماعت [ریش و پشم] متظاهر به دیانت ، همان هایی که علی محمد باب را بین مردم «باب» کردند.
- عالمانی که صرفا وجه سیاسی از دین را تلقی کرده بودند. آنهایی که چشم بر معاش مردم بسته و بیشتر به دنبال به کرسی نشاندن فتاوی خود داشتند. «مادام دیولافوا» در سفرنامه خود از نفوذ سیاسی آن ها در مردم به حیرت یاد می کند و جامعه ی ایرانی قجری را یا معمم یا مقلد می داند. افسوس که اینان به جای کمر بستن بر اصلاح باور متحجرانه مردم از دین و مقابله با دین فریبی شاهان قاجار به دنبال زعامت بیشتر بر حوزه ها ، مدارس و مجالس و مرید پروری بودند.
در نهایت چشم دوزی مردم به تکان لبان ملاباشی های اندک سواد ، ناشایست پروری ، نیاز جامعه به [اصلاح گری منجی سیرت] و رها شدن بند ِ شل شده ی میان علما و فضلا با عوام الناس ، چیزی که در عصر صفویه بالعکس بود. باعث آن گردید که از مادر آبستن شده به فتنه ، نیمه مرشدی چون علی محمد باب و مبشر بدویت نوینی به نام «بابیت» و در ادامه «بهایت» زاییده گردد.