این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
نگاهی به لیبرالیسم در قرن بیستم اثر دومنیکو لوسوردو
لیبرالیسم علیه دموکراسی
لیبرالیسم چه بهعنوان نظامی سیاسی، چه در مقام ایدئولوژی و چه بسان سنتی فکری، زاییده شرایط تاریخی است که مقبولیت دیرپایی دارد که ناشی از آرمانها و ارزشهای آن است: دفاع از آزادی فرد در برابر مطلقگرایی سیاسی و مداخله اقتصادی. تاریخ رسمی، حدود آغاز آن را انقلاب صنعتی انگلستان و انقلاب سیاسی فرانسه و آمریکا معرفی میکند که به تاریخ مدرن شکل داده است، اما اوج شکوفایی و گسترش این جریان همزمان بود با رواج بردهداری. آمریکا در قرن هجدهم در حدود ۳۳۰ هزار برده داشت که در قرن نوزدهم به حدود شش میلیون نفر میرسد. انگلستان نیز در اواسط قرن هجدهم، ٩٠٠ هزار برده داشت و با بدترین نوع بردهداری (بردهداری نژادی) سرآمد بازار خریدوفروش آزادی فرد بود. در این دوران برده جزء اموال اربابان محسوب میشد. روشن است خریدوفروش فرد و عدم آزادی او با آرمانها و ارزشهای لیبرالیسم خوانا نیست. این ناهمخوانی گویای ناشناختگی تاریخ لیبرالیسم است. ازاینرو، چندان روشن نیست برای مطالعه دلایل پایداریاش باید از کجا آغاز کرد. اگرچه لیبرالیسم بهعنوان یک سنت فکری ارزشها و آرمان خود را آزادی، برابری و استقلال فردی میداند و با نامهایی چون جان لاک، الکسی توکویل، آدام اسمیت و مونتسکیو و دیگران شناخته میشود، همواره سایه تاریخ اجتماعیاش بر گذشته، حال و آینده آن سنگینی کرده است؛ تاریخی که دومنیکو لوسوردو در کتاب خویش میکوشد «روایت متقابل» آن را عرضه کند. لوسوردو در برخی آثار خود در پی تبیین جایگاه تاریخی دموکراسی در غرب است. او در آثار قبلیاش به تفصیل نقش بنیادی جنبشهای انقلابی را در پیدایش دموکراسی در غرب روایت میکند و توضیح میدهد، اما در کتاب «لیبرالیسم: یک ضدتاریخ» مدعی است لیبرالیسم هرگز مولد دموکراسی در غرب نبوده و میکوشد این ادعا را با ارائه اسناد و انبوهی از نقلقولهایی مستند اثبات کند. از همین ادعا پیداست مطالعه کتاب حاضر خواننده را در تناقضی جدی با تصاویر غالبی قرار میدهد که از گذشته لیبرالیسم ارائه شده است. او در این کتاب ضمن روایت تاریخ ناشناخته لیبرالیسم، میکوشد اساس این تناقضات را نیز توضیح دهد.
کتاب برای خواننده نتایج تکاندهندهای دارد: نخست اینکه گویا فاصلهای بین تاریخ سرمایهداری و آرای نظریهپردازان و فیلسوفان لیبرال وجود ندارد: برای مثال جان لاک، فیلسوف بزرگ و پدر لیبرالیسم، یکی از سهامداران شرکت سلطنتیای است که مشغول سازماندهی تجارت برده بوده است. همچنین لاک در تنظیم نظام قانونی ایالت کارولینای آمریکا که بردهداری در آن کاملا تعبیه و تأیید شده نقش مهمی داشت. (ص ۳) لوسوردو که میکوشد همه تاریخ لیبرالیسم را با عقل سرد روایت کند به توکویل نیز اشاره میکند که برخلاف لاک با بردهداری رسمی مخالف و موافق الغای آن بود. لوسوردو میگوید او در سفرش به آمریکا، زندگی اسفبار بردگان سیاه را دیده و درباره انقراض نسل سرخپوستان نوشته بود، اما هرگز از قیام بردگان دفاع نکرد. طرف صحبت او همیشه سفیدها بودند و در نظرش بردگان و سیاهان مخاطبان معتبری به حساب نمیآمدند؛ بااینحال، نتیجه میگیرد ایالات متحده آمریکا بزرگترین دموکراسی جهان است. در تعریف او از دموکراسی در آمریکا، سرنوشت استعمارشدگان جایی ندارد. لوسوردو از گفته توکویل در کتاب «دموکراسی در آمریکا» نقل میکند و نشان میدهد چگونه با یکی از بزرگترین کشتارهای تاریخ همراه بوده و قاره آمریکا را سرزمینی خالی از مردم میدیده: «به نظر میرسد مشیت الهی سکنیدادن سرخپوستان در ناحیه غنی و ثروتمند برّ جدید، فقط برای استفاده در مدتی کوتاه بوده است. آنها موقتی اینجا بودهاند. سواحل آمادهای برای تجارت و صنعت، با رودخانههای عمیق، این دره فناناپذیر میسیسیپی، این قاره عظیم چون گهوارهای خالی برای ملتی بزرگ بهوجود آمده است». (ص٢٣١)
لوسوردو نشان میدهد ایدههای لیبرالیسم برخلاف آرای فیلسوفان لیبرال هرگز تفکری جهانشمول نبوده است. این موضوع شاید نتیجه دوم کتاب باشد. او به سخنرانیها و نقلقولهایی از جورج واشنگتن، توماس جفرسون و جان آدامز درباره انقلاب آمریکا اشاره میکند که فاعلان انقلاب را مهاجران استعمارگر لیبرال و صاحبان برده در اواخر قرن هجدهم میدانستند. لوسوردو در روایت خود نشان میدهد که این لیبرالها خود را انگلیسی سفیدپوستی میدانستند که آزاد به دنیا آمدهاند و از آدامز نقلقول میآورد که بر سر انگلیسیها، ساکن در جزیره بریتانیا فریاد زده بود: «ما نمیخواهیم کاکاسیاه آنان باشیم!». (ص ۴۹) دلوسوردو روشن میکند مهاجران به آمریکا که بنا بود آزادی را برای فرد رقم بزنند، آن را نه برای همه انسانها، بلکه برای معدودی از مردم میخواستند. (ص۱۷) تاریخنگاری لوسوردو بهگونهای است که واقعیتهای تاریخی را در کنار لیبرالیسم فلسفی میخواند. مثلا نشان میدهد در آرای توکویل، برتری نژادی اروپاییان صرفا مقولهای سیاسی نبود، بلکه پیامد مستقیم اقتصادی و اجتماعی بود. توکویل درباره نژاد اروپایی مینویسد: «نژاد اروپایی از آسمان، یا بهخاطر تلاشهایش چنان برتری بیچونوچرایی نسبت به دیگر نژادها در خانواده بزرگ بشری بهدست آورد که حتی انسان اروپایی اگر از لحاظ جهل و رذالت در پایینترین حد باشد باز از بالاترین رده نژادهای وحشی برتر است». (ص ۲۲۸) برخلاف تصور متفکران لیبرال مبنیبر اینکه آگاهی فرد واقعیت اجتماعی را میسازد، لوسوردو نشان میدهد این واقعیتهای تاریخی است که به آگاهی فیلسوفان لیبرال شکل داده است و ازاینرو، نمیتوان لیبرالیسم را منهای واقعیت تاریخی آن صرفا با مقولات انتزاعی، آرمانها و ارزشهای آن خواند. واقعیتهایی که در نظر لوسوردو اثبات میکند هرگز از دل لیبرالیسم، دموکراسی بیرون نیامده است.
لوسوردو بعد از مرور تاریخ لیبرالیسم در قرون هجدهم و نوزدهم، در فصل پایانی کتاب، درحالیکه هیچ بحثی از تاریخ معاصر نولیبرالیسم نمیکند، لیبرالیسم را مسئول فجایع قرن بیستم میداند. اتفاقاتی که در نظر او ادامه قرون گذشته است. او با نگاهی نسبتا انتقادی به آرای آرنت که «پیدایش توتالیتاریسم قرن بیستم را با مستعمرات امپراتوری بریتانیا توضیح داد» (ص ۳۳۶) خاستگاه آن را به قبل از قرن بیستم برمیگرداند و با استناد به واقعیتهای متعددی نظیر «اخراج و جابجایی خونین و مکرر سرخپوستان در زمان ریاستجمهوری اندرو جکسون (که توکویل آن را مدلی دموکراتیک مینامید)» (ص ۳۳۷) یادآوری میکند اردوگاههای کار اجباری و دیگر نهادهای غیردموکراتیک از پیش از قرن بیستم به راه افتاده است. در نظر لوسوردو تجارت برده نمایانگر بزرگترین جابهجایی غیرارادی تاریخ بشر است و شباهتهایی دارد به اردوگاههای کار اجباری در قرن بیستم. او ضمن اینکه این مقایسه را اغراقآمیز نمیداند، معتقد است فرایند زدودن شأن انسانی آدمیان که در قرون گذشته با بردهداری آغاز شد با اردوگاههای کار اجباری قرن بیستم به جایی رسید که هیچ پدیدهای به گرد آن نمیرسد. (ص ۳۳۷)
شرق
‘