این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
بی سواد و فرقی نمی کند اثر آگوتا کریستوف
رنجِ بودن
«میخوانم. مثل یک بیماری است. هرچیزی که به دستم بیفتد یا به چشمم بخورد، میخوانم: روزنامهها، کتابهای درسی، اعلانها، تکهکاغذهایی که در خیابان پیدا میکنم، دستورهای آشپزی، کتابهای کودک. هرچیزی که چاپ شده باشد. چهار سال دارم. جنگ تازه شروع شده است. آن زمان، در روستایی زندگی میکنیم که نه ایستگاه دارد، نه برق، نه آب لولهکشی و نه تلفن. پدرم تنها آموزگار روستاست. به همه پایهها درس می دهد، از کلاس اول تا ششم. توی یک اتاق. مدرسه، فقط با حیاطش از خانه ما جدا میشود و پنجرههایش به باغچه سبزیکاری مادرم باز میشوند. وقتی از آخرین پنجره اتاق بزرگ چهاردستوپا بالا میروم، همه کلاس را میبینم، و پدرم را که آن جلو ایستاده و چیزی روی تختهسیاه مینویسد.» «بیسواد» آگوتا کریستوف با این جملات شروع میشود. «بیسواد» با عنوان فرعی یک داستان زندگینامهای، داستانی است که به تازگی بههمراه مجموعه داستان «فرقی نمیکند» با ترجمه اصغر نوری در قالب یک کتاب منتشر شده است. آگوتا کریستوف، نویسنده مجارستانی متولد ١٩٣۵ است و با چاپ چهار رمان در فاصله سالهای ١٩٨۵ تا ١٩٩٩ با نامهای «دفتر بزرگ»، «مدرک»، «دروغ سوم» و «دیروز» به شهرتی جهانی رسید. داستان «بیسواد» در سال ٢٠٠۴ و مجموعه داستان «فرقی نمیکند» در سال ٢٠٠۵ به چاپ رسیدند و آخرین آثار داستانی آگوتا کریستوف بهشمار میروند. او تا زمان مرگش در سال ٢٠١١، تنها یک کتاب دیگر با نام «هیولا» منتشر کرد که شامل چهار نمایشنامه است. اصغر نوری در بخشی از مقدمهاش، «بیسواد» را نوعی حدیث نفس نویسنده دانسته است. کریستوف در ابتدا بخشهای کوتاه این کتابش را به صورت ماهانه برای یک مجله آلمانیزبان نوشت و سپس این بخشها در کنار هم و به شکل داستانی بلند منتشر شدند و با استقبال خوبی هم مواجه شدند. نویسنده در این داستان همه زندگیاش را با «دور تند» مرور کرده است: کودکی و عشق به خواندن و نوشتن، بازیهای کودکی با برادرش و بعد جدایی از او، جنگ، زندگی در مدرسهای شبانهروزی، ازدواج و مادر شدن، انقلاب، فرار از مجارستان، پناهندگی در سوئیس، رنج تبعید و یادگیری اجباری زبان فرانسه و نوشتن به این زبان. کریستوف بخشهای مختلف زندگیاش را در قالب داستانی موجز و فشرده روایت کرده است. «فرقی نمیکند»، مجموعهای از داستانهای کوتاه کریستوف است و به گفته خودش این داستانها اولین تلاشهای او برای نوشتن به فرانسه هستند. تم داستانهای این مجموعه پیشتر در شعرهایی که کریستوف به زبان مجاری نوشته بود وجود داشته و او بعدها آنها را به صورت داستانهایی به زبان فرانسه نوشت. نوری در بخشی دیگر از مجموعهاش درباره داستانهای این مجموعه نوشته است: «داستانهای این مجموعه، علاوه بر شاعرانگی، چیز دیگری هم در خود دارند: رنج بودن. این رنج را میشود در همه آثار کریستوف دید اما او دنیای تلخ و سیاه آثارش را همیشه با طنزی ظریف همراه میکند تا پذیرفتنی و حتی بسیار خواندنی شوند، چون اعتقاد دارد زندگی تلخ و ظالمانه است. سیاهتر از قصههای من… در داستانهای این کتاب، سوررئالیسم غلیظی میبینیم که در رمانهای کریستوف کمرنگتر شده است، شاید ازاینرو که او از دنیای انتزاعی شعر به سمت دنیای قابل لمستر رمان رفته است».
شرق
‘