این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
نگاهی به کتاب «تراژدی تنهایی» در سالگرد کودتای ۲۸ مرداد
مصدق از چشم غربی
نیما شریفی
مصدق بهراستی برای ایرانیان چه جایگاهی دارد؟ کتاب «تراژدی تنهایی»، بیوگرافی سیاسی مصدق را از منظر یک بریتانیایی – که مصدق از قضا بیشترین چالش را با کشور متبوع او داشت – بررسی میکند. مصدق جدا از ستایشها و اشتباهاتی که به او نسبت میدهند، مردی بود با خصوصیات منحصربهفرد. جاهایی احساساتی و درعینحال یکدنده و جاهای دیگر طناز و آیرونیک.
نویسنده بارها داستانهایی از غشکردنهای مصدق را بازگو میکند؛ غشکردنهایی که طرفهای حساب را بهناچار تسلیم میکرد. یکی از این طرفهای حساب، شخص شاه بود. «حالا شاه عصبانی شد. تشر زد که اگر سر وزارت جنگ تسلیم شود، احتمالا دیگر باید چمدان هم ببندد و برود. مصدق جواب داد قبلش او استعفا میدهد و راهی شد سمت در. اما شاه در یک چشمبههمزدن یک دستش را انداخت دور تن مصدق و با دست دیگرش در را بسته نگه داشت. بعدش یکی دیگر از آن صحنههای کشتیگیریای درگرفت که در جریان زندگی مصدق هرازگاه پیش میآمد. مصدق دست برد به سمت دستگیره در. شاه هلش داد. خدمتکارها دواندوان آمدند، و مصدق با همان روش معمولش سروته این موقعیت معذب را هم آورد. غش کرد. بههوش که آمد، روی مبل بود. شاه کنارش نشسته بود و حسین علا هم بود». (صص١-٢٢٠) البته در نتیجه چالش فوق، مصدق استعفا میدهد و قوام جانشینش میشود، اما بهواسطه قیام ٣٠ تیر، مصدق پیر کهنهکار سیاست را کنار میزند و دور دوم نخستوزیریاش را آغاز میکند. گهگاهی هم نویسنده کتاب سخنان طنزآگین مصدق را بازگو میکند که حتی تا دادگاه نظامی هم ادامه مییابد. او در ملأعام دادستان بدقلق، سرتیپ آزموده را دعوت به کشتی میکند و میگوید: «میتوانم بهتان اطمینان بدهم درجا زمینش بزنم و اگر او من را شکست داد، میتواند سرم را قطع کند. حتی بدخواهترین ناظران هم از خنده رودهبر شدند». (ص ٢٨۶) «هرقدر اعتمادش به کسی کمتر بود، بازیگوشتر میشد [و] بیشتر جملات حکیمانه میگفت… ورنون والترز نوشت: آدم یکآن حس میکرد مصدق واقعا تلاش دارد راهحلی برای معضل نفت پیدا کند، که رسیدن به توافق نزدیک است. اما سر مکالمه بعدی چیزی میگفت که آشکارا ازش برمیآمد رسیدن به هر توافقی دور است. به نظر میآمد از این قضیه لذت میبرد. وضعیت آدم عین ماهی معلقی بود آویزان از قلاب». (ص١٩٢) باز هم در جریان دادگاه نظامی وقتی آزموده «کلمات خیلی معمولی را اشتباه میگفت، تصحیحش میکرد و متلکهای ملایمی میانداخت». (ص ٢٨۶)
کتاب طوری نوشته شده که خواننده را از دوگانه خیر و شر که گریبانگیر اکثر ما ایرانیهاست، خلاص میکند و خصوصیات فردی نخستوزیر اسبق ایران را پیش چشم قرار میدهد؛ جاهایی که میتوانیم با او همدل باشیم، از تردیدهایش آگاه شویم و به او حق دهیم و از حس غرور و شجاعتش، روحیه پیدا کنیم یا برعکس نسبت به او موضعی انتقادی بگیریم. این در جایجای زندگی مصدق – مثل هرکس دیگر – وجود دارد؛ جاهایی که شجاعانه برای ملیکردن نفت ایستاد و جاهایی که با سماجت، پیشنهادهایی را رد کرد که میتوانست ایران را از کابوس کودتا رها کند. «استوکز به دولت بریتانیا گفته بود ضروری است ما در جهت منافع آتی شرکت، افکار عمومی داخل کشور و تعادلبخشیدن به پرداختها، نظارت موثری روی توزیع و پخش نفت ایران در بازار جهانی داشته باشیم. مطابق طرح او – حساب کرده بود که – ایران سهبرابر مقدار عایدی سال ١٣٣٩ درآمد لازم داشت. اما مصدق چشم به انعقاد قراردادی بهتر نداشت. او جز ملیکردن نفت، زیر بار هیچچیز دیگری نمیرفت». (ص ١٨۶) اما درعوض طوری نظام اقتصادی را سامان داد تا کشور را از ورطه قحطی و سقوط نجات دهد. «برای او واکنش فقط میتوانست مقاومت باشد، و برایش برنامهای هم داشت. ایرانیها جوری سازوکار اقتصادشان را اصلاح کنند که بتوانند در برابر تحریم نفتی نامحدود تاب بیاورند. مصدق کمی بعد رسیدن به قدرت، پایهای اقتصادی را ریخته بود کوچکشده و «غیرنفتی». دولت او ارزش ریال را پایین آورد، عَلَم صادرات غیرنفتی برداشت… و واردات کالاهای غیرضروری را جُرم خواند. این اقتصادِ تازه فارغ از مصایب نبود. تورم بالا رفت، رشد متوقف شد و کارخانههایی تعطیل و کسانی بیکار شدند، اما کشور به گِل ننشست- چنانکه کسانی منتظر بودند… نه قحطیای اتفاق افتاد نه آشوبهای عظیمی در کارخانهها. در فاصله سالهای ١٣٢٠ تا ١٣٣٢ که دیگر نفت کمابیش سهمی در درآمدهای دولت نداشت، کسرِ حسابِ مملکت عملا پایین هم آمد». (صص ٩-٢٢٨)
یکی دیگر از اشکالاتی که به مصدق وارد میکنند، انحلال مجلس از جانب وی است. گرچه این رفتار غیردموکراتیک مینماید، اما از نظر شکلی اینطور نیست. این ایرادی به قانون اساسی مشروطه بود که طبق آن صرفا شاه – و نه رئیس قوهمجریه – قدرت انحلال مجلس را داشت. برعکس در کشورهای دموکراتیک جهان شاهدیم نخستوزیر – یا رئیسجمهور – قادر است پارلمان را منحل و بلافاصله انتخاباتی مجدد برگزار کند. این راهبردی است که در صورت بهبنبسترسیدن راهحلها میان قوای مجریه و مقننه، عمل میکند. رئیس قوهمجریه در صورت پیروزی حزب متبوعش در انتخابات میتواند به کار ادامه دهد و در غیر این صورت از آن استفاده میکند. مصدق هم دقیقا میخواست اینگونه عمل کند. «از طریق همهپرسی از مردم میخواست رأی به انحلال مجلس بدهند. اگر پاسخ مثبت بود، انتخابات مجلس هجدهم برگزار میشد، اگر منفی بود، نخستوزیر کنار میکشید». (ص ٢۵٠) البته ایرادی که میتوان به مصدق وارد کرد، این است که بهجای چنین انتخاباتی چرا موضوع را به شکل ایجاد متممی در قانون اساسی و گنجاندن ماده مزبور در آن پی نگرفت، اما از سوی دیگر هر نوع تغییر شکلی یا محتوایی در قانون اساسی میتوانست از جانب دربار حرکتی جمهوریخواهانه تلقی و با بمباران تبلیغاتی منفی مواجه شود- چراکه اکثریت مردم در آن زمان پذیرای جمهوری نبودند: چنانکه بعدها مشخص شد، یکی از عوامل پیروزی کودتا، تندروی جمهوریخواهان بود که ترس مردم را برانگیخت. علاوهبراین خود مصدق هم خواهان جمهوری نبود. میتوان انتقاد را از زاویه دیگری به مصدق وارد دانست که چرا از طریق شاه، حکم انحلال مجلس را نگرفت! این ایراد هم چندان وارد نیست؛ چراکه مصدق – حداقل بعد از سوءقصد نهم اسفندماه ١٣٣١ به جانش – دیگر اعتمادی به شاه نداشت و رابطهشان بهشدت تیره شده بود. او همان شب بعد از نهم اسفند درباره شاه به پسرش غلامحسین میگوید: «امروز پاک ناامید شدم… فکر میکردم این جوان با تجربهای که از سرنوشت پدر به دست آورده، به کشورش، به مردم این مملکت خدمت میکند. چهقدر او را نصیحت کردم و به گوشش خواندم که با مردم باشد، به بیگانگان تکیه نکن. در روزگار سخت، این مردم هستند که از تو حمایت میکنند… امروز متوجه شدم چگونه آدمی است! او به من دروغ گفت، فریبم داد، و قصد داشت به کُشتنم دهد… دیگر اطمینانم از او سلب شد». (ص٢٣٨)
اما نویسنده کتاب، ایراد را به شکلی دیگر بیان کرده است: «ایراد اصلی به حرکت مصدق در بستن مجلس نه اخلاقی بلکه کارکردی است. معلوم شد این اقدام، محاسبه اشتباه و هولناکی بود که به سرنگونی دولت کمک کرد. حتی اگر برآورد بدبینانه مصدق را از میزان حامیانش در مجلس بپذیریم، دستکم نیمی از کرسیها هنوز دست حامیان او بود و او احتمالا میتوانست درصورتیکه پای رأی اعتماد وسط بیاید، زمامداریاش را دوام بدهد». (ص٢۵٢) بههرحال این کتاب کمکمان میکند که از دوقطبی عشق و شیدایی یا نفرت و انتقامجویی به درآییم. اگر رویکردمان همدل با ناسیونالیسم نیست، ملیگرایی مصدق را نقد و اگر با خشونتپرهیزیاش همدلیم، از او دفاع کنیم. این کتاب میتواند نگاه کلیتبخش و همهشمولمان نسبت به ملتها را – که در قالب مَثَلهایی مانند «کار، کار انگلیسیهاست» متبلور است – تعدیل کند و واقعگراییمان را جهت بخشد. با این فرایند، نه ما انتظار رفتار معصومانه از سیاستمداران داریم و نه آنان به خود حق میدهند که از ما خواهان پذیرش بیچونوچرای تصمیمات خویش باشند.
شرق
‘