این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
سیاهِ نوین
پدرام ریاحی
«تا چشمم به زمینهای مسطح و سیاه اطراف شیکاگو افتاد مأیوس و سرخورده شدم، تمام خیالاتم نقش بر آب شد. شیکاگو را شهری دیدم غیرواقعی که خانههای افسانهایش از ورقههای سیاه پوشیده در دود خاکستریرنگ ساخته شده، خانههایی که پیهایشان آرامآرام در مرغزار نمناک نشست میکرد. بخارهایی که به تناوب در زمینه افق پهناور فوران میکردند، در آفتاب زمستانی درخششی مات داشتند. غوغای کرکننده شهر به درونم خزید، خزید تا سالهایسال همانجا بماند. سال ١٩٧٢ بود. در این شهر چه بر سرم خواهد آمد؟ آیا جان به در میبرم؟». «عطش امریکایی» ریچارد رایت با این سطور آغاز میشود. این کتاب اولین ترجمه فرزانه طاهری بهشمار میرود که در سال ١٣۶۴ منتشر شد و بهتازگی نشر نیلوفر آن را تجدیدچاپ کرده است. «عطش امریکایی» جدا از ارزشهای ادبیاش، جایگاهی مهم در تاریخ مبارزات سیاهپوستان آمریکایی دارد. فرزانه طاهری این کتاب را به توصیه و تشویق آذر نفیسی ترجمه کرده بود و مقدمهای از او نیز در ابتدای کتاب به چاپ رسیده است. نفیسی در مقالهاش، به نقش ریچارد رایت در مبارزان سیاهپوست اشاره کرده و «عطش امریکایی» را نماد یک دوران دانسته است. ریچارد رایت را نماینده پدیده اجتماعی جدیدی میدانند که محصول «دهه پرآشوب و بحرانی ٣٩-١٩٣٠ آمریکا و تحولات و دگرگونیهای حاکم بر آن بود.» پدیدهای که از آن با عنوان «سیاه نوین» یاد میشود. تحولات دهه سی باعث شد که جنبش چپ روشنفکری در آمریکا برای اولینبار سیاهان را به خود جذب کند و آنان که اقلیتی پرشمار اما استثمارشده بودند از این پس چهره جدیدی پیدا کردند. نفیسی در مقالهاش درباره این اتفاق نوشته: «در این تصویر، سیاهپوست امریکایی، که به قول بالدوین در سالهای پرشکوه دهه بیست موجود بدوی مضحک و پرشوری بود، به مبارزی ستمدیده، خشمگین و سرکش تبدیل شد.» «عطش امریکایی»، بهعنوان سند تاریخی این تحول مطرح است و به نوشته نفیسی ریچارد رایت بیش از هر روشنفکر سیاهپوست دیگری مسئول پیدایش و تکوین این پدیده جدید بود. «عطش امریکایی» از وجوه دیگری نیز حائز اهمیت است و «از سویی نشان میدهد که چگونه رایت به پایه نویسنده و روشنفکری برجسته رسید؛ و از سوی دیگر شرح سفری است دورودراز در جستجوی هویتی ازدسترفته و مسخشده؛ سفری که آغاز آن را باید نه در روزگار حیات رایت که در نخستین تلاش بردگان سیاه امریکا برای خودشناسی سراغ گرفت. در طول این سفر، تحولات ذهنی رایت و پیدایش و تکوین سیاه نوین را نظاره میکنیم، میبینیم که چگونه نویسنده از مرتبه این سیاه نوین نیز برمیگذرد و پا به عرصه تازهای میگذارد. پایان عطش امریکایی آغاز مرحله جدیدی در زندگی فردی، اجتماعی و ادبی ریچارد رایت است». «عطش امریکایی» که پس از مرگ رایت منتشر شد، روایت ورود او به شیکاگو و عضویتش در حزب کمونیست و بعد بریدنش از حزب است.
عطش امریکایی/ ریچارد رایت/ ترجمه فرزانه طاهری
باختین و داستایفسکی
«پرسشهای بوطیقای داستایفسکی»، عنوان کتابی است از میخاییل باختین که بهتازگی با ترجمه سعید صلحجو در نشر نیلوفر بهچاپ رسیده است. مترجم، این کتاب را به خاطره محمد مختاری و محمدجعفر پوینده تقدیم کرده و در پیشانی کتاب نوشته: «…که بنیادیترین مفهوم اندیشه باختین، درک حضور دیگری را نخست از آنان آموختم». در ابتدای کتاب، نخست یادداشتی از مترجم آمده و سپس مقدمهای از حسین پاینده با عنوان «رهیافت باختین در نقد رمان» منتشر شده است. مترجم در یادداشتش، به مهمترین مفاهیم باختینی اشاره کرده و تحلیل او از کارناوال و مقوله کارناوالگری را از درخشانترین بخشهای کتاب دانسته است. او همچنین فصل پایانی این کتاب را بهنوعی مهمترین فصل آن دانسته و درباره ترجمه برخی اصطلاحات کتاب نوشته: «خواننده هنگام خواندن این اثر با اصطلاحاتی نظیر سخن ابژهگشته یا سخن با گریزگاه و نظایر اینها برخورد خواهد کرد که نویسنده گذرا به آنها اشاره کرده است و شاید در نگاه نخست، نامفهوم به نظر برسند؛ اما همه این مفاهیم در فصل پنجم به تفصیل بررسی خواهند شد و لازم است در برخورد نخست، حوصله به خرج داد و پیشاپیش این نکته را در نظر داشت که همه این واژگان و دیگر پدیدارهای حاصل از مناسبات گفتوگویی، در جای خود و به وساطت گزیدههای گوناگونی از رمانهای داستایفسکی، بررسی و تحلیل خواهند شد.» «پرسشهای بوطیقای داستایفسکی» دارای پنج فصل با این عناوین است: «رمان چند-آوایی داستایفسکی و پردازش آن در ادبیات انتقادی»، «قهرمان، و موضع نویسنده در قبال قهرمان، در هنر داستایفسکی»، «ایده در آثار داستایفسکی»، «ویژگیهای ژانر و ترکیب نگارش پیرنگ در آثار داستایفسکی» و «سخن در آثار داستایفسکی». حسین پاینده در بخشی از مقدمهاش درباره اصطلاح «چندصدایی» نزد باختین نوشته: «باختین در ژانر رمان ظرفیتی برای میدان دادن به صداهای متنافر میبیند که به اعتقاد او در سایر انواع ادبی یافت نمیشود. از نظر او، شعر (بهویژه شعر غنایی) لزوما ماهیتی تکصدایی دارد، حال آنکه رمان از قابلیتی منحصربهفرد برای بازنمایی صداهایی متعدد و چندگانه برخوردار است. هریک از شخصیتهای رمان میتواند به دلیل نگاه خاصش به جهان، یا، بهتعبیری دیگر، به دلیل ایدئولوژی معینی که دارد، نماینده صدایی متمایز باشد. تکثر صداها در رمان به تعداد شخصیتها محدود نیست، بلکه راوی هم صدای دیگری است که میبایست شنیده شود، کما اینکه صدای نویسنده نیز همینطور. در این بین، به اعتقاد باختین، کمترین اهمیت یا برجستگی را میبایست صدای مؤلف داشته باشد و در غیر اینصورت با رمان خشک و بیمحتوایی مواجه خواهیم بود که نویسندهاش شخصیتها را همچون عروسکهای خیمهشببازی برای پیشبرد اهداف خود و اشاعه گفتمان شخصی خودش به کار گرفته است. این قبیل رمانها که باختین آنها را تکصدایی مینامد و مصداقهایش را در آثار تولستوی مییابد، طرحی ازپیشتعیینشده دارند و گویی تمام تلاش نویسندگانشان این است که خواننده را متقاعد کنند دیدگاههای مؤلف واجد حکمتی است که خواننده از آن غافل بوده و اکنون با خواندن رمان به آن وقوف پیدا میکنند».
پرسشهای بوطیقای داستایفسکی/ میخاییل باختین/ ترجمه سعید صلحجو
‘