این مقاله را به اشتراک بگذارید
نمونههایی از داستانکهای جهان و ایران
جبران مافات
استنلی بوبین
ترجمه لیلا صادقی
– «به خانوادهم بگو عاشقانه دوستشون دارم»
تحلیل
«بوبین» آمریکایی یکی از مشهورترین داستانکنویسهای دنیاست که سعی میکند در کمترین کلمات، قال قضیه را بکند. البته هوش انسان امروزی بههرحال بیشتر است و باید اهمیت حرفهای نگفته را بداند و فورا آن را درک کند. باید تخیلش را به کار ببندد. چرا طرف میگوید: «به خانوادهام بگو…»؟ و چرا اسم داستانک «جبران مافات» است؟ میشود حدس زد کسی درحال خودکشی یا ترک خانه و خانواده است و این جمله آخرین وصیت او است. «بوبین» سعی میکند در کمترین کلمات، یک لحظه دراماتیک خلق کند. داستانکهای «بوبین» چندسال پیش به همت «لیلا صادقی» تحت عنوان کتاب «توهم بزرگ» منتشر شدند. در آن سالها (یعنی اواسط دهه٨٠)، داستانکهای زیادی در ایران ترجمه و منتشر شد. داستانکهایی با ترجمه «اسدالله امرایی» (کتاب پلک)، «گیتا گرکانی» (مجموعه داستانکهای ۵۵کلمهای) و… بعدها هم کسان دیگری مثل «ناصر غیاثی» (کتاب داستانکها)، «علی عبداللهی» (یک جفت چکمه برای هزارپا) و… ترجمههای دیگری از این ژانر ارایه دادند. بعضی از این داستانکها بهشدت تأملبرانگیز بودند و بعضی دیگر الحق و الانصاف، لوس و بیمعنی!
***
خاک مادر
بلقیس سلیمانی
پدر گفت: «مادرت رفته تو آسمونها». عمه گفت: «مادرت رفته به یه سفر دور و دراز». خاله گفت: «مادرت اون ستاره پرنور کنار ماهه.» دختربچه گفت: «مادرم زیر خاک رفته». عمه گفت: «آفرین، چه بچه واقعبینی. چقدر سریع با مسأله کنار اومد». دختربچه از فردای دفن مادرش، هر روز پدرش را وادار میکرد او را سر قبر مادرش ببرد. آنجا ابتدا خاک گور مادر را صاف میکرد، بعد آن را آبپاشی میکرد و کمی با مادرش حرف میزد. هفته سوم، وقتی آب را روی قبر مادرش میریخت، به پدرش گفت: «پس چرا مادرم سبز نمیشه؟!»
تحلیل
«سلیمانی» در مجموعه «بازی عروس و داماد» بیش از ۶٠داستانک نوشته بود که برخی از آنها نمونههای زیبای داستانکهای فارسی هستند. در این راه البته او تنها نبود. پیش از او «کامران محمدی» نیز داستانکهایی با عنوان «قصههای پریوار» به چاپ رسانده بود. پس از او نیز کسانی دیگری مثل «رسول یونان» اقدام به انتشار داستانک کردند.
***
بازی جنگ
ران بست
ترجمه اسدالله امرایی
*«سرجوخه «جان تامس» که در گِل چمباتمه زده بود که با شنیدن نخستین صدای انفجار، خود را باخت. صدای مادرش را واضحتر از صدای انفجار جبهه میشنید: «جانی! شام حاضره!» گریان، تفنگ خود را انداخت و به طرف صدا دوید. مسلسلی چهچه زد و بعد ساکت شد.»
تحلیل
سرجوخه، وسط میدان جنگ، دلش برای کودکی، مادر، خانواده و… تنگ میشود. ناگهان میرود به خاطرات. بعد بلند میشود و انگار بخواهد بازی را کنار بگذارد، تفنگ را میاندازد. غافل از اینکه این بار، بازی بهشدت جدی است. او میمیرد… به نظر میرسد در این داستانک تراژیک و قدرتمند، همه چیز سر جای خودش است اما خب، همه مثل هم نیستند. نویسندگان زیادی داستانک نوشتهاند اما همه نتوانستهاند مثل «بوبین» یا «بست» بنویسند. در ایران هم ماجرا به همین منوال بود. همزمان با انتشار ترجمهها، نویسندگان ایرانی هم دستبهکار شدند و داستانکهایی نوشتند و منتشر کردند که معدودی از آنها قدرتمند و قابل تأمل بود و بسیاری از آنها، کمارزش. مقصودم از «ارزش»، ارزش ادبی است والا بیشک این داستانکها برای خود نویسنده یا حتی عدهای از مخاطبان ارزشمند است.