این مقاله را به اشتراک بگذارید
گفتوگو با سوزانا کلارک درباره رمان «جاناتان استرنج و آقای نورل»
ابراهیم فتوت
سرویس ادبیات و کتاب: جایزه جهانی فانتزی و جایزه هوگوی ۲۰۰۵ برای بهترین رمان فانتزی سال به اولین کتاب سوزانا کلارک، «جاناتان استرنج و آقای نورل» [ترجمه فارسی: سید مصطفی رضیئی، نشر کتابسرای تندیس] رسید. این شاهکار با ترکیب مضامینی از حساسیت پیشاویکتوریایی انگلستان و به کارگیری زبانی که یادآور چارلز دیکنز و جین آستن است تبدیل به کتاب شگفتانگیزی شده است. گستردگی این کتاب به قدری است که خلاصهکردن آن بسیار دشوار است. اما در یک تلاش برای شروع باید گفت، بسیاری گمان میکنند جادو از شمال انگلستان رخت بربسته و فقط میتوان در تئوری و کتابها سراغی از آن گرفت. اما این تمام ماجرا نیست، آقای نورل وارد بازی میشود و ثابت میکند که جادوی واقعی هنوز زنده است. او یک شاگرد متکبر به نام جاناتان استرنج پیدا میکند اما در ادامه بین این دو اختلافی به وجود میآید. علاقه نورل به پنهانکاری و شیفتگی استرنج به جادو منجر به رخدادن اتفاقات پلیدی میشود. مُردهها شروع میکنند به زندهشدن و آینهها جهانهای دیگر را تصویر میکنند. نگارش کتاب سوزانا کلارک در ۷۸۰ صفحه [ترجمه فارسی: ۱۲۸۰ صفحه] با پاورقیها، بیش از یکدهه به طول انجامید. از روی این رمان دو اقتباس سینمایی و تلویزیونی نیز صورت گرفته است. در کنار جایزه جهانی فانتزی، هوگو، نامزدی نهایی جایزه بوکر، جایزه ویتبرد و کتاب اول گاردین، سایر موفقیتهای کسبشده توسط این رمان عبارتاند از: بهترین رمان book sense، جایزه کتاب شماره یک مجله تایم، جایزه کتاب سال بریتانیا، جایزه Locus برای بهترین رمان و بسیاری جوایز دیگر. آنچه میخوانید گفتوگوی مجله سالن است با سوزانا کلارک درباره رمان «جاناتان استرنج و آقای نورل» که ابراهیم فتوت منتقد، نویسنده و مترجم از انگلیسی ترجمه کرده است.
هنگام نوشتن «جاناتان استرنج و آقای نورل» آیا هیچ ایدهای داشتید که کتاب چقدر قطور خواهد شد؟ و طرفداران شما چقدر متعصب خواهند بود؟
طرفداران جاناتان استرنج و آقای نورل خیلی مودب هستند. آنها بسیار جذاب و باهوش هستند. متعصب؟ البته که نه. جدا از اینکه چقدر مردمی که شروع میکنند به خواندن این کتاب جذاب و مورد علاقه هستند، این نکته عجیب است که خوانندگان از گروههای سنی مختلفی بین آنها دیده میشود؛ از پدربزرگها و مادربزرگها گرفته تا کودکان، و مردان و زنانی از همه سنین. مردمی که همیشه کتابهای فانتزی میخوانند و مردمی که هرگز تا به حال فانتزی نخواندهاند. این نکته بسیار مشعوفکننده است. در مورد انتظاراتم از «جاناتان استرنج و آقای نورل» از من خیلی سوال میشود و واقعیتش این است که هرگز چنین انتظاری را نداشتم. من به مدت بیست سال مشغول کار در عرصه انتشارات بودم و همه آنچه که یاد گرفته بودم و تمامی تجربهام به من نشان میداد که نوشتن کتاب و منتشرکردن آن کار بسیار دشواری است. این تجربه حتی برخی اوقات بهشدت ناامیدکننده میشود. به خاطر همینها، انتظارات من اینها بودند: میخواستم بقیه نویسندگان از کارهایم قدردانی کرده و طرفداران خاص کتاب خودم را به دست بیاورم. این همه آن چیزی است که انتظارش را داشتم.
شما کتاب را به یاد و خاطره برادر خود پائول فردریک گان کلارک تقدیم کردهاید، آیا او پیش از مرگ خود بخشهایی از کتاب را خوانده بود؟
نه، من کتاب را پیش از چاپشدنش به هیچ کسی به جز مدیر برنامههایم نشان نداده بودم. کتاب من به هیچوجه از آن کتابهایی نبود که به مذاق پائول خوش بیاید. پائول علاقه عجیبی به کتابهای کمیک قدیمی انگلیسی داشت. این کمیکها در نوع خود چیز عجیبی بودند و هستند و فکر نکنم هنوز هم که هنوز است بتوان چیزی مشابه آنها را پیدا کرد. این کمیکها در دهه ۸۰ چاپ میشدند اما با وجود این، طنز پسربچه انگلیسی دهههای ۳۰ و ۴۰ را در خود داشتند؛ جایی که در آن هر بچهای در جیب خود یک تیروکمان داشت و در رویاهای خود به انداختن پوست موز زیر پای مدیر مدرسه فکر میکرد. پائول همچنین علاقه زیادی به داستانهای هیجانی داشت. همانطور که میدانید کتاب «جاناتان استرنج و آقای نورل» در هیچ کدام از این طبقهبندیها جای نمیگیرد. ولی میدانم او اگر میدانست اسم او روی کتابی در سراسر جهان چاپ میشود بسیار خوشحال میشد و شاید این نکته را خندهدار میدید. من همچنین این کار را به خاطر پدر و مادرم انجام دادم. کتاب را شاید نخست به آنها تقدیم میکردم اما پس از مرگ پائول میدانستم این کار من برای آنها چه معنایی میتواند داشته باشد. وقتی چندین نسخه خارجی کتاب را به مادرم نشان دادم، او بلافاصله به صفحه تقدیم رجوع کرد تا ببیند آیا اسم پائول چاپ شده یا نه. دیدن اسم او برای مادرم خیلی مهم بود.
آیا هنوز هم این دو کاراکتر – جاناتان و نورل- با شما حرف میزنند؟ بهطور کلی آیا از اینکه دست به خلق آنها زدهاید راضی و خوشحال هستند؟
در حال حاضر ما با یکدیگر حرف نمیزنیم. من و گیلبرت نورل و جاناتان استرنج همانند سه نفری هستیم که مدتی طولانی در اتاقی کوچک با یکدیگر کار کردیم. فکر کنم از اینکه اکنون اندکی با یکدیگر فاصله گرفتهایم راضی هستیم. اما این حرف به این معنا نیست که ما بعدها نیز با یکدیگر حرف نخواهیم زد. در این مدت یک جدایی بزرگ اتفاق افتاده. اما در این مدت آنها به کار خودشان مشغول بودهاند، و من هم به کار خودم.
چه حسی داشتید از اینکه میخواستید برخی از داستانها را همانند جادوگران عصر طلایی در پاورقی تعریف کنید؟
نخست استرنج و نورل را به صورت یک شخصیت قرن هجدهمی تصور کردم و ایده اصلیام این بود که این داستان را به صورت رمانی الفبایی بنویسم. اندکاندک که شروع کردم به نوشتن پاورقیها تا برخی از نکات را توضیح دهم این نکته به ذهنم آمد که این روش خوبی برای تعریفکردن برخی از داستانها و درواقع ورود به جاده فرعی است و این شد که از این روش برای تعریفکردن داستانهای کوتاه دوران قرون وسطی استفاده کردم. حدود ۱۵۰ تا از این داستانها در کتاب وجود دارد.
در مورد وجود جادو در کتابتان باید بگویم که کتاب شما مجموعه گستردهای از خوانندگان را به خود جلب کرد. به نظر شما واکنش این خوانندگان به وجود جادو در کتاب شما چه خواهد بود؟
مطمئنا وجود جادوگران برخی از خوانندگان را ناامید خواهد کرد و حتی شاید آنها را پس بزند. اما خب، این حق آنهاست. این بسیار طبیعی است که فردی خواندن کتابی در مورد جادوگران را دوست نداشته باشد. و خود من نیز هرگز سعی نمیکنم فردی را راضی کنم به انجامدادن این کار. بهتر است اجازه دهیم مردم چیزهایی را بخوانند که جذبشان میکند. گذشته از این، قطعا برخی از افراد وجود دارند که علاقه ویژهای به جادو و فانتزی دارند. چراکه آنها در کودکی کتابهای جادوگران را میخواندند و اکنون هم که بزرگ شدهاند فیلمها و سریالهای مربوط به جادوگران را مشاهده میکنند ولی هیچوقت کتابی در ژانر فانتزی نمیخوانند. اینکه چرا باید اینگونه باشد نمیدانم. شاید دلایل این بحث را بتوان مربوط به تصویر فانتزی و خوانندگان فانتزی به عنوان یک خردهفرهنگ یا شرایط بازار دانست. درهرحال، این دلیلی بود که ما میخواستیم «جاناتان استرنج و آقای نورل» در ردیف کتابهای اصلی چاپ بشود تا شاید بتوانیم برخی از این خوانندگان را جذب این کتاب بکنیم.
تحقیقانجامدادن شما شگفتانگیز است. آیا شما هم از آن کسانی هستید که در تحقیق خود گم میشوند؟ آیا از داستان به عنوان دریچهای برای بررسی مسائل امروز استفاده کردید؟ یا اینکه اعتقاد دارید انجام این کار اندکی زیادهروی و جاهطلبانه است؟
من عاشق تحقیق و پژوهش هستم. حداقل اینکه من عاشق مطالعه در مورد موضوعاتی هستم که ارتباط مستقیمی به موضوعی که میخواهم در موردش بنویسم ندارند. برای مثال، علاقه بسیار زیادی به مطالعه در مورد تاریخ غذا و خصوصیات تزیین روی میز غذا دارم. از بین چیزهایی که در این مورد خواندهام نکات بسیار کمی راه خود را به کتاب باز میکنند اما انجامدادن این کار این حس را به شما القا میکند که شما دورهای را که میخواهید در مورد آن بنویسید به خوبی میشناسید. و البته برخی اوقات هم هست که همین اطلاعات جزئیای که از کتابها به دست میآورید راه خود را به داستان پیدا میکنند. من نمیخواهم در مورد وضعیت حال حاضر جهان در یک شرایط آگاهانه بنویسم. در این رمان میخواستم از پسزمینه تاریخی برای واقعینشاندادن جادو استفاده بکنم. کشاندن خودتان و خواننده به زمان بسیار گذشته بدون پرداختن به مباحث معاصر بسیار دشوار است. خب، من این ایده را قبول ندارم که تاریخ خود را تکرار میکند و همه آن چیزی که ما اکنون شاهدش هستیم نمونهای در گذشته و تاریخ دارد. بلکه از نظر من آن چیزی که گذشته را جذابتر میکند این است که چقدر با وضعیت حال حاضر ما فرق دارد.
نظر شما در مورد فولکلور انگلیسی چیست؟ در اینجا باید بگویم که آنچه ما در فولکلور انگلیسی داریم دختری با دو بال همانند فرشتگان نیست. درواقع در فولکلورهای انگلیسی کاراکترها بسیار بالغ و عاقلانه رفتار میکنند. انگلستان میراث بسیار غنیای از فولکلور دارد که گویی بسیار متفاوت از چیزی است که ما در سایر نقاط دنیا و به ویژه اروپا داریم.
به نظر من سایر فرهنگهای اروپایی نیز افسانهها و اسطورههای پختهتری دارند. این حسی که شما در مورد آن سخن میگویید شاید در فولکلور ایرلندی، ولزی، اسکاتلندی یا انگلیسی تجربه کنید، اما نباید با آن سادهانگارانه برخورد کرد. واضحتر بگویم در مقایسه با حکایتی آلمانی، آنچه که ما در انگلستان داریم کاملا ناپدید میشود و تبدیل میشود به سایهای از درختی تنومند.
آیا شما همهچیز را از تخیل خودتان کمک میگیرید یا به دنبال فولکلور نیز میروید؟
همواره به فولکلور مراجعه میکنم. این تنها گوشهای از جادوی موجود در این رمان است. فولکها و حکایتهای انگلیسی بسیار پراکنده هستند. این درحالی است که حکایتهای ولزی، اسکاتلندی و ایرلندی اندکی کاملتر هستند. تکههای بیشتری برای برداشتن در این گونه از فولکها وجود دارد. البته واضح است شما از تمامی خواندههایتان نهایت برداشت را میکنید، حتی از خواندههایتان در کودکی. پس نمیتوانم بگویم که در این مورد بیش از اندازه سختگیر بودهام. بسیاری از این حکایتها در لحظه خاص مفید و سودمند واقع میشوند.
به نظر شما آیا نبود سنت فولکی قوی در میان انگلیسیها منجر به تقویت تخیل میشود؟
خب این نظریهای است که شاید من در آینده آن را تایید کنم.
اگر اندکی بحث را پیچیدهتر کنیم، بسیاری از نویسندگان معاصر فقط کاراکترهای اصلی خودشان را به پیش میبرند، و این کتاب آنها را به چیزی تبدیل میکند که خوانندگان توان مقاومت در برابرش را ندارند. از یک نقطهنظر «جاناتان استرنج و آقای نورل» را میتوان به عنوان اثری متفاوت دید؛ اثری که بسیار موشکافانه و دقیق نوشته شده. البته این به آن معنا نیست که رمان شما دارای کنش کافی نیست. نظر شما در مورد این تحلیل چیست؟
من با این معیارها فکر نمیکنم. سعی میکنم خواننده را شگفتزده کنم و کار واضح و روشن را انجام ندهم. اگر من بتوانم این چنین کاری را انجام بدهم به این معنا که داستان را جذاب و پرکشش و گیرا بکنم، موفق شدهام و در این صورت دیگر هرگز مهم نیست که داستان کنش داشته باشد یا نه. آنچه که میخواهم بگویم این است که من بیش از آنچه باور به کنش داشته باشم به خود داستان ایمان دارم.
آرمان