این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
سقوط بهشت؛ اعاده حیثیت ناموفق از شاه
چرا ایرانیان حاضر به دفاع از رژیم پهلوی نشدند؟
آزاده معاونی
ترجمه: شیدا قماشچی
آخرین شاه ایران، تمامی برنامههای مدرنیزاسیون کشور را بر پایه سکولاریسم و بیحجاب کردن زنان سنتی بنا نهاد. او از زنان خواست تا چادرهایشان را از سر بردارند، به دانشگاه بروند و در عرصه جامعه حضور یابند.
شاه، قوانین مربوط به حقوق زن در خانواده را تصویب کرد، زنان را به مقامات بالا منصوب کرد و آزادی غربی را از طریق شوی لباس شنای دیور و پخش برنامه تلویزیونی «مری تایلر مور» ترویج کرد. این تلاشها باعث شدند تا بخش اندکی از فمینیستهای سکولار پیشرفت کنند و در نهایت تا سال ۱۹۷۸، یکسوم از دانشجویان حاضر در دانشگاهها را زنان تشکیل میدادند.
با انقلاب سال ۱۹۷۹، این روند متوقف شد. پس از انقلاب، جمهوری اسلامی ایران تشکیل شد که کشور را مطابق قوانین شرعی اداره میکرد و حجاب برای زنان، شکل اجباری به خود گرفت. در سالهای پس از انقلاب، بیسوادی زنان به شکل چشمگیری کاهش و تعداد زنان دانشجو در دانشگاهها به طرزی باورنکردنی افزایش یافت و حضورشان در مجامع عمومی سر به فلک کشید.
در دهه ۱۹۹۰، تعداد زنانی که از قید رها شده بودند، بسیار بیشتر از دوران حکومت شاه بود. با وجود تجربه زیسته، این تفکر عمومی وجود دارد که دیکتاتورهای سکولار، بیشترین خدمت را به زنان خاورمیانه انجام میدهند. کتاب اندرو اسکات کوپر، «سقوط بهشت» نیز بر اساس چنین تفکری نوشته شده است. این کتاب سعی دارد روایت «تکبعدی» غربی از دوران شاه را تغییر دهد و اکنون که دیکتاتورهای حاضر در منطقه، همچون شاه با «تندرویهای سیاسی و متعصبان مذهبی» مواجه شدهاند، چه انتظاری باید از آنها داشت.
عنوان کتاب، به تنهایی دست نویسنده را رو میکند. کوپر میخواهد فقط بر نکات مثبتی که دوران شاهنشاهی را «بهشت» میکرد، تمرکز کند و همه نارضایتیهایی که به انقلاب سیاسی منجر شدند را نادیده میگیرد: بیزاری شاه از اعتراضاتی که هرچند صلحآمیز بودند، نفرت جاودان مردم از بازپسگیری قدرت شاه بهوسیله آمریکاییها در سال ۱۹۵۳ و بیزاری از رژیم سلطنتی که دستنشانده امپریالیسم آمریکایی بود.
مشکل اساسی با متن کوپر، خصومت واضح و بیپرده او با اسلامگرایی است؛ این موضوع در نهایت باعث شده تا نویسنده از لحاظ تحلیلی، ناتوان و ضعیف باشد. او با همان افاده و تکبری سخن میگوید که نخبگان را بابتش سرزنش میکند؛ بابت اینکه هرگز میزان اهمیت مذهب در ایران را درک نکردند: «[آیتالله] خمینی فهمید که راه به قدرت رسیدن در ایران از خیابان میگذرد.»
کوپر به متون اسلامی شخصیتهایی همچون جلال آلاحمد و علی شریعتی و تأثیر آنها بر اندیشه سیاسی بسیاری از جوانان فرهیخته ایرانی توجهی نمیکند و آنها را نادیده میگیرد و تظاهرات گسترده مردمی که به انقلاب ختم شدند را «ازدحام» مینامد.
کوپر صفآرایی گروههای مختلف انقلابی را تحت لوای «مذهب»، یکسان میشمرد: «[آیتالله] خمینی، هوش و دل را از فرزندان خاندان پهلوی و خانوادههای طبقه متوسط و بالا ربوده بود» که البته هرگز اینطور نبوده است؛ جوانان و طبقات تکنوکرات که آنها را اینگونه توصیف میکند، خواستار برکناری رژیم بودند ولی هر کدام به گروههای مختلف انقلابی از جمله دموکراتها، کمونیستها، ملیگرایان و مشروطهخواهان گرایش داشتند. ائتلاف آنها با [آیتالله] خمینی به این معنا نیست که مسحور «نیروهای اسلامی» شدهاند. مواضع سیاسی آیتالله خمینی واضح نبود و با گذشت چندین ماه پس از بازگشتش روشن شد.
وجود جریانهای سیاسی پیش از انقلاب در تاریخچه پیچیده مشارکتهای سیاسی مردم ایران، حائز اهمیت است و به درک مباحث مربوط به ایران کنونی نیز کمک میکند. مهمترین سؤال در مورد انقلاب ۱۹۷۹ آن است که چرا ایرانیان بسیار زیادی که همه چیزشان بر اساس رژیم شاهنشاهی بنا نهاده شده بود، حاضر به دفاع از آن نشدند؟
کوپر روزهای پایانی حکومت شاه را با جزئیات بسیار زیادی توصیف میکند ولی تحلیلهایش بسیار پیشپاافتاده هستند. او میگوید: «[آیتالله] خمینی به آمریکاییها دروغ گفت، نه به خاطر اینکه یک سیاستمداری بیباک بود بلکه بهعنوان یک شیعه، راه تقیه در پیش گرفته بود. نقشههای ترور بسیار پیچیده بودند نه صرفا به خاطر اینکه به قتل رساندن یک مقام ارشد بسیار مشکل است بلکه به خاطر پیچیدگی «معمول ایرانیان»؛ چاپلوسی شاه صرفا چاپلوسی نیست بلکه هنر تملقگویی ایرانیان برای دربار است.»
یک بخش متفاوت از کتاب «سقوط بهشت»، فصل مربوط به ناپدید شدن امام موسی صدر، روحانی شناختهشده ایرانی – لبنانی است. موسی صدر در سال ۱۹۷۸ حین سفر به لیبی ناپدید شد. نظریههای بسیاری در این مورد وجود دارند که کشته شدن او را به ژنرال قذافی یا فرقههای مختلف فلسطینی نسبت میدهند اما کوپر، انقلابیون ایران را مقصر می داند: «بنیانگذاران جمهوری اسلامی در قتل او شرکت داشتند.» او ادعا میکند که «شاه و صدر، نقشهای محرمانه ریخته بودند تا صدر به عنوان یک روحانی به عنوان جایگزین آیتالله خمینی به ایران بازگردد.»
روایتی که کوپر از این ماجرا تعریف میکند، سرگرمکننده است ولی شواهد اندکی وجود دارد تا ثابت شود صدر یک رقابت جدی با [آیتالله] خمینی داشته است. ادعای از همه بعیدتر، آن است که صدر به تنهایی میخواست «مذهب را با مدرنیته پیوند دهد». افسانه صدر یک افسانه اغفالگر است. همین امروز هم اگر از بسیاری در خاورمیانه راجع به او بپرسیم، در انتظار او با شوق به دوردست خیره میشوند. اینکه بخواهیم متصور شویم صدر میتوانست مسیر تاریخ ایران و شیعه را تغییر دهد، یک خیالپردازی بیش نیست.
اما هدف اصلی کوپر، اعاده حیثیت از شاه است؛ کسی که در اواخر دهه ۱۹۷۰ به ظلم و ستمی محکوم شد که بیش از واقعیت است. این مسأله تا حدی به دلیل توجه بیش از اندازه جیمی کارتر به حقوق بشر در ایران است تا جایی که نماینده کارتر در سازمان ملل، شاه را با آدولف آیشمن مقایسه کرد. کوپر اصرار دارد که در مقایسه با صدام حسین، بشار اسد و حافظ اسد که دهها هزاران نفر را قربانی کردند، «شاه یک دیکتاتور خیرخواه است». (خصومت کارتر با شاه تقریبا با انعطافناپذیری ایران در زمینه قیمت نفت همزمان شد اما عجیب اینجاست کوپر که کتاب قبلیاش راجع به سیاستهای نفتی بود به این نکته نمیپردازد.)
تعداد قربانیان شاه از آنچه کارتر ادعا میکرد، بسیار کمتر بوده است. طبق یافتههای عمادالدین باقی، از صد هزار مرگی که به شاه نسبت داده میشود، فقط نام چند صد نفر موجود است. اگر کوپر چنین به دقت به اعداد و ارقام توجه دارد، باید با وسواس بیشتری آمار ارائه دهد و منابعش برای تعداد کشتهشدگان پس از انقلاب و جنگ ایران و عراق را نیز در اختیار خواننده قرار دهد.
بهترین تصویری که کوپر خلق کرده است به فرح دیبا، همسر سوم شاه مربوط میشود که خود درخور یک زندگینامه مستقل است. او فارغالتحصیل رشته معماری است و فردی بلندپرواز بهشمار میرود. فرح دیبا، بانوی اولی است که در خاورمیانه نظیر نداشته و به گفته کوپر، «موفقترین زن خاندان سلطنتی در قرن بیستم است». او مبتلایان به جذام را نجات داد، موزههای بسیاری ساخت، آثار وارهول را خریداری کرد و تهران را به یک مرکز فرهنگی – هنری برای هنرمندان جهانی بدل کرد. او زنی باهوش، متواضع و بااحساس بود و میتوان گفت ستاره واقعی خاندان پهلوی بود.
کوپر به نکته مهمی اشاره میکند؛ زمانی که [آیتالله] خمینی به قدرت رسید، غربیها بیش از حد شیفتهاش شدند. «او با ریش بلند و چشمان سیاهش همچون سرابی از صحرای عربستان ظاهر شد تا داستان وحشیگری پهلوی را روایت کند.» میشل فوکو، فیلسوف فرانسوی به ایران سفر کرد و شیفته روح سیاست اسلامی شد. روزنامهنگاران «به هر کلمهای که از دهان [آیتالله] خمینی بیرون میآمد، میآویختند.»
کوپر از ما میخواهد که با توجه به دانستههای کنونیمان، خاطراتمان از شاه را بازنگری کنیم و در نهایت در حکمی که برایش صادر کردیم، تجدیدنظر کنیم. به نظر میرسد که در صفحات این کتاب، آرزویی نهفته است؛ اینکه شاه واکنش سنگین نشان میداد اما چنین آرزویی از اساس با شخصیت شاه مغایرت داشت؛ مردی مغرور که حاضر به ابراز خشونت نشد حتی زمانی که انتظارش میرفت. کمی پیش از مرگش در تبعید، دوستی از او پرسید که چرا [آیتالله] خمینی را نابود نکرد؛ شاه پاسخ میدهد: «من چنین آدمی نبودم؛ اگر به دنبال کسی بودید که کشتار انجام دهد، باید فرد دیگری را پیدا میکردید.»
نیویورک تایمز / تاریخ ایرانی
‘