این مقاله را به اشتراک بگذارید
فروغی، سیاستمدارِ روشنفکرِ اعتدالی
شادی معرفتی
در این مطلب به زندگی دوگانه محمدعلی فروغی پرداخته ایم که یک پا در سیاست و قدرت و پای دیگر در فرهنگ و روشنفکری داشت.
محمد علی فروغی ذکاءالملک (۱۳۲۱-۱۲۵۴ شمسی) تاجگذار تخت طاوس است، بانی اصلی انتقال قدرت از قاجار به پهلوی و تداوم آن در شهریور ۱۳۲۰٫ فروغی هم اهل هنر و فرهنگ بود و هم اهل سیاست. چهره او در منشوری هزار رنگ تبلور می یابد. برخی او را به «سیر حکمت در اروپا» می شناسند و تصحیح گلستان و دیوان خیام، برخی دیگر او را نخست وزیر عصر پهلوی می دانند و فراماسون مجری سیاست های بریتانیای کبیر.
معمول این است آنان که در حوزه قدرت و سیاست نقش آفرین می شوند، کمتر به فرهنگ و اندیشه و اخلاق می پردازند و دیپلماسی و موازنه قدرت و نظامیگری و پول و ثروت در نظرشان تعیین کننده تر می آید. اندیشه ورزان و اهل فرهنگ نیز از معادلات قدرت و زد و بندهای سیاسی فاصله می گیرند و دامان خود را بدان نمی آلایند.
اما فروغی در این میان شخصیت ویژه ای دارد. او در طول عمر شصت و هفت ساله خود شخصیتی چند وجهی بود. سیاست و فرهنگ را به موازات هم پی می گرفت. در حالی که در کاخ شاهی تاج بر سر رضا خان می نهاد، از فلسفه غافل نبود و می کوشید فیلسوفان را بشناسد و به جامعه بشناساند.
در پست وزارت به امور اجرایی و سیاسی مشغول بود و هم زمان به تصحیح دیوان شعرای بزرگی چون فردوسی، خیام و سعدی سرگرم بود. این چند وجهی بودن او و در هم تنیدن عرصه سیاست و فرهنگ در فروغی عجین شده بود؛ چنان که در حوزه های خاص تر نیز این چند بعدی بودن را با خود داشت. در سیاست، در صحنه ها و نقش های متفاوت و گوناگونی حضور یافت.
سه دوره در مجلس اول، دوم و سوم شرکت داشت و وکیل مردم شد. قانونگذاری را تجربه کرد و حتی به ریاست مجلس شورای ملی رسید. در دوران احمدشاه ریاست دیوان عالی تمییز یا دیوان عالی کشور را عهده دار شد. با روی کار آمدن رضا شاه، فروغی اولین کابینه دوره پهلوی را در ۱۳۰۴ تشکیل داد. همین کابینه بود که انتخابات مجلس مؤسسان را برگزار کرد و قاجاریه را از سلطنت خلع و آن را به سلسله پهلوی بخشید.
مراسم تاجگذاری رضا خان نیز در چهارم اردیبهشت ۱۳۰۵ توسط دولت فروغی برگزار شد. در کابینه بعدی فروغی وزیر جنگ و سپس وزیر خارجه شد. در سال ۱۳۱۲ بار دیگر به نخست وزیری رسید و دو سال در این سمت باقی ماند.
فروغی همین تنوع و تکثر و چند بعدی بودن را در عرصه فرهنگ و ادب نیز به نمایش گذاشت. به زبان های فرانسوی، انگلیسی و عربی آشنایی داشت، منابع خارجی را مطالعه می کرد و از روشنفکرترین جوانان روزگار خود به شمار می رفت. خوب هم تربیت شده بود و پدرش محمد حسین خان فروغی (ذکاءالملک اول)، از برجسته ترین مترجمان دارالترجمه ناصری و نویسنده و ویراستار زبانی و ادبی به معنای امروزی کلمه، در تربیت او به راستی سنگ تمام گذاشته بود.
او هم فلسفه قدیم و جدید را می شناخت و به شرح و تبیین فلسفه های غرب می پرداخت. هم در نسخه های دیوان شاعران کهن ایران چون فردوسی و حافظ و خیام و سعدی تنبع و تحقیق می کرد. در حالی که در مدرسه علمیه با مدیریت مخبرالسلطنه هدایت فیزیک درس می داد، چندی بعد در دارالفنون برای تدریس تاریخ دعوت به کار شد. همچنین وی از فعالان عرصه مطبوعات شمرده می شود. فروغی در بیست و یک سالگی سردبیر و نویسنده و مترجم مجله هفتگی تربیت شد که پدرش آن را راه انداخته بود. این ادیب جوان به مدت یازده سال انتشار هفته نامه را ادامه داد.
سیاستمدار اعتدالی
فروغی در ۱۳۲۷ ق برای نخستین بار در مقام نماینده به مجلس شورای ملی راه یافت و به ریاست مجلس رسید. فرهنگ دوستی او در تمام وجوه زندگی اش تبلور یافته بود و از او انسانی معتدل و به دور از هرگونه تندروی ساخته بود.
او در جنبش عدالت خواهی از عرصه آرمانی سیاست بیرون آمد و وارد عرصه سیاست عملی شد. زمانی که جزو گردانندگان مجلس شورا قرار گرفت و مسئولیت پذیرفت، باید برای مشکلات روز جامعه انقلاب زده و دستخوش کشاکش ها و زد و خوردها و تصادم منافع، راه حل عملی پیدا می کرد.
فروغی از هواداران تاسیس حکومت پهلوی بود اما اینکه چرا در سال های متلاطم پس از جنگ اول، روشنفکرانی چون فروغی به رضا شاه روی آوردند، ریشه در همین اعتدال دارد، شاید بتوان او را به خواجه نظام الملکی تشبیه کرد که در حکومت مغولان به وزارت رسید.
فروغی از هواداران انقراض حکومت قاجارها و به قدرت رسیدن رضا خان سردارت سپه (بعدا رضا شاه) بود. او البته بعدها پیشمانی خود را از این بابت به محارمش ابراز کرد، زمانی که رضا شاه قدرت گرفت، خودکامه و سرکوبگر شد و حکومت پلیسی خفقان آوری بر کشور حاکم کرد اما اینکه چرا روشنفکرانی چون فروغی به سلطنت قاجار پشت کردند، را باید در اوضاع و احوال زمانه جستجو کرد.
روشنفکران در مشروطه به امید قانون و پیشرفت، انقلاب کرده بودند اما چیزی که نصیب شان شد، گلوله و بمباردمان بود، اختلافات و بیدادگری، خبرهای قتل های هولناک، قتل عام ساکنان توسط نیروهای محمد علی شاه، صفیر گلوله و فریاد، بسیاری از روشنفکران آن روزگار در حقیقت با بن بست هایی روبرو شده بودند که راهی برای برون رفت از آنها سراغ نداشتند.
گروهی که روشنفکرترین و کتاب خوانده ترین و تحصیلکرده ترین جوانان روزگار خود بوده و در پی راه حلی برای کشور بودند؛ اما قدرتی در اختیار نداشتند که بتوانند تغییری ایجاد کنند، آنان این قدرت را در چکمه های نظامی رضا خان میرپنج جستجو کردند.
وقتی رضا خان گامی به سوی روشنفکران ترقی خواه کشور برداشت و این وعده را به آنها داد که «فکر و پیشنهاد از شما، عمل از من» در آن موقعیت، گزینه های دیگری وجود نداشت. تنها انتخاب پیش رو، پهلوی بود. آنها به جنبه هایی از توانایی های رضا خان توجه کردند که به نظرشان در آن موقعیت به سود کشور بود؛ اما جز شماری بسیار اندک، بقیه با این خطر آشنا نبودند که قدرت بی مهار بعدا چه دماری از روزگار خود آنها در وهله نخست و از بقیه در وهله های بعد درمی آورد.
در میان روشنفکران و حامیان سلطنت پهلوی، فروغی یکی از خوش اقبال ترین ها بود، چرا که نه گرفتار نظمیه و شکنجه شد، نه حبس و آمپول هوا و مرگ دردناک، تنها و تنها خانه نشین شد.
دوستان نزدیکش مثل تیمور تاش، داور، فیروز، سردار اسعد و شماری دیگر که پایه های قدرت رضا خان را تحکیم کردند، زیر آن پایه ها له شد ند. اینها جان خود را به سبب ناآشنایی با پیامدهای قدرت بی مهار از دست دادند. عده بسیار دیگری هم بودند که به قتل نرسیدند، به زندان نیفتادند یا تبعید نشدند؛ اما به قهقرای انزوا سپرده شدند، مطبوعاتی که به محاق فراموشی فرو رفتند و روزنامه نگارانی که در تبعید چشم به راه نیروی بیگانه ماندند.
به نظر می رسد اشتباه فروغی این بود که زمانی که متوجه شد آن قدرت، لگام گسیخته شده و به هیچ مرجعی پاسخ نمی دهد، در برابر رضا شاه نایستاد. او نه رشادت لازم را برای این کار داشت و نه اینگونه مقابله ها در توان و روحیه او بود؛ اما در جنگ جهانی دوم و شروع یورش به سوی ایران و اشغال این کشور، که به گواهی برخی اسناد درباره برکنار کردن یا بیرون بردن رضا شاه از کشور، اتفاق نظر نبوده، فروغی به مذاکره کنندگان انگلیسی یا فرستادگان آنها توصیه کرده بود رضا شاه در ایران نماند؛ زیرا با حضور او، ارتش به فرماندهی کس دیگری تن نمی داد و معلوم نبود حضور او به آرام شدن اوضاع کمک کند.
رضا شاه در شهریور ۱۳۲۰ که با حمله نیروهای متفقین روبرو شد و ادامه حکومتش را ناممکن دید، به سراغ فروغی مغضوب و خانه نشین شده و بیمار در بستر رفت و از او مشورت و کمک خواست. آنچه مسلم است اینکه فروغی به رضا شاه نگفت چقدر از شیوه های حکومتی او منزجر بوده، چقدر از دست او خون دل خورده و زجر کشیده و تا چه حد مایل بوده است که نیروهای متفقین دُم او را بگیرند و مانند موش مُرده ای از کشور بیرونش بیندازند.
به رغم این دیدگاهش درباره رضا شاه، او از تغییر یافتن رژیم سیاسی در ایران حمایت نمی کرد، چون مشروطه خواه و سلطنت طلب بود. در سامانه فکری اش، حکومت جمهوری را در آن زمان برای ایران مناسب نمی دانست ولو آنکه خود او را در مقام رییس جمهور در رأس نظام می گذاشتند. از این رو بود که پذیرفت مسئولیت انتقال سلطنت از پدر به پسر را به عهده بگیرد. رژیم را حفظ و ایران را از خطر نابودی در جنگ دور کند. این کارها را هم با پختگی سیاسی و همکاری شماری از سیاستمداران ورزیده و از طریق مذاکرات و توافق انجام داد. این کارها به طور قطع از کمتر کسی برمی آمد.
روشنفکر لیبرال
فروغی با وجود حضور در رأس هرم قدرت، اندیشمندی لیبرال است که به حضور مردم در عرصه های مختلف اجتماع معتقد است. وی صادقانه می کوشد تا مردم، خود داعیه دار سرنوشت خود باشند و معتقد است که چاره کار مردم، اصلاح خودشان است.
فروغی در یک نامه خصوصی که برای محمود وصال (وقار السلطنه) در ۱۷ دسامبر ۱۹۱۹ از پاریس نوشته ضمن تشریح اوضاع اروپا که در حال دگرگونی و التهاب است به اوضاع ایران اشاره کرده و از اینکه عرق ملی و همبستگی ملی در ایران وجود ندارد، شکوه دارد و عقد قرارداد ۱۹۱۹ را آسیب شناسی می کند: «به عقیده بنده ما هیچ کار نباید بکنیم جز اینکه خودمان را درست بکنیم. عجالتا ما در کار نیست. ما نیستیم. ما وجود نداریم و فقط همین عیب را داریم. یعنی عدم صرف هستیم که بدتر از وجود ناقص است… ملت ایران اگر وجود داشت، اگر در ایران افکار عامه موثر بود آیا دولت ایران جرأت می کرد این قرارداد اخیر را با انگلیس ببندد؟ آیا دولت انگلیس جرأت می کرد چنین ترتیبی را به دولت ایران تحمیل کند؟» (مقالات فروغی، ج ۲، ص ۷۴)
«اگر مردم مملکت، خودشان درصدد اصلاح کار و متناسب ساختن اوضاع خویش با کیفیات خارجی نباشند، قهرا در تحت هدایت دیگران خواهیم بود. انگلیس نباشد، آمریکا خواهد بود یا مملکت دیگر. تصور نکنید با این فسادی که در ما هست، اگر از آمریکا استمداد کنیم، بهتر از انگلیس است. هر کس باشد اختیارات را از ما سلب کند و به اراده خود عمل نماید، در آن صورت که ما استقلال را از دست داده باشیم مرا چه ابن یامین چه یهود!» (همان، ص ۷۷)
«نتیجه ای که از این مقدمات می خواهم بگیرم این است که باید کاری کرد که ملت ایران ملت بشود و لیاقت پیدا کند، والا زیردست شدنش حتمی است. زیردست ترک نشود، زیردست عرب می شود و اوضاعی که امروز در ملت ایران می بینم، جای بسی نگرانی است. افراد مردم ایران مطلقا یک منظور و مطلوب دارند و آن پول است…» (همان، ص ۶۸)
او که سیاستمداری ادیب بود، به نقش فرهنگ در تربیت جامعه تاکید داشت و می گفت: «اگر بپرسید چه باید کرد و چاره چیست، بی تأمل عرض می کنم باید ملت را تربیت کرد. اما تربیت ملت قسمت مهمی از آن البته به نشر معارف است… مهمتر از اینها آن است که فکری برای تقویت مایه اخلاقی ملت بشود.» (همان، ص ۶۹ و ۷۰)
این نگرانی فروغی به موقعیت فرهنگی و اخلاقی آن روز مردم ایران برمی گردد. تصویری که از وضعیت جامعه ارائه می دهد، نام آن را بی حقیقتی گذاشته است. «مردم ایران مطلقا یک منظور و مطلوب دارند و آن پول است و برای تحصیل پول از هر طبقه و جماعت و صنف باشند، گذشته از دزدی و مسخرگی و هیزی فقط یک راه پیش گرفته اند که به اسامی مختلف آنتریگ بازی و حقه بازی و تملق و هوچیگری و شارلاتی و غیره خوانده می شود و اسم جامع آن بی حقیقتی است و از این جهت است که ایرانی ها هیچ وقت با هم اتحاد و اتفاق نمی کنند و شما که از اوضاع گذشته و حال دنیا خبر دارید می دانید که هیچ وقت بی حقیقتی و نفاق هیچ قومی را به جایی نرسانده و هر وقت هر ملتی به مقامی رسیده، امری معنوی را در نظر داشته و حقیقت طلبی و فداکاری و همت و غیرت و شهامت او را به حرکت آورده است.» (همان، ص ۶۹-۶۸)
این تحلیل از وضعیت جامعه ایرانی آنقدر عینی و واقعی بود که بعد از گذشت چند دهه هنوز کارکرد خود را از دست نداده است. آنچه فروغی به عنوان اساس درد می شناسد هنوز درمان نیافته است. هنوز آن «ما»یی که او می گوید، هویت واقعی نیافته و نتوانسته بر کرسی بنشیند. هنوز آن اتحاد و اتفاق که او برای استقلال و منافع ملی لازم می دانست، بروز و ظهور نیافته است. آیا انقلابیون، آزادیخواهان، میهن دوستان و روشنفکران در چند دهه گذشته هدفی غیر از این داشتند؟ کوشش او بر این بود که به ملت بفهماند خود باید سرنوشت خویش را بسازد و به هویت و اصالت خویش متکی باشد. فروغی هم آن زمان چاره کار را در تربیت ملت می داند اما این مهم چگونه به عمل درمی آید و فروغی خود در این زمینه چه کرد، موضوعی است در خور تأمل و مورد اختلاف.
صدا
1 Comment
رضا
“زیر دست ترک نشود، زیر دست عرب می شود”. عجب چیزی گفته!؟