این مقاله را به اشتراک بگذارید
هنر در یونیفورم ایدئولوژی
یادداشتی بر رمان "هیاهوی زمان" اثر جولین بارنز
پرتو مهدیفر
"هنر از آن همه کس است و هیچ کس .
هنر متعلق به همه وقت است وهیچ وقت .
هنر از آن کسانی است که می آفرینندش و آنان که گرامی اش میدارند .
هنر نجوای تاریخ است که از فراز هیاهوی زمان به گوش می رسد ."
" هیاهوی زمان " آخرین اثر نویسنده و منتقد ادبی انگلیسی ، جولین پاتریک بارنز است که درسال ۲۰۱۱ برای رمان " درک یک پایان " موفق به دریافت جایزه من بوکرشد . بعلاوه اودر فاصله سالهای ۱۹۸۴تا۲۰۰۵ سه بار دیگر نیز نامزد دریافت این جایزه بوده است .
این کتاب نمونه ای از ادبیات هیبریدی است . زندگینامه دیمیتری شوستا کوویچ موسیقیدان برجسته روس و نابغه پر آوازه ی قرن بیستم که با مقداری خیالپردازی در تاریخ و بیوگرافی ، دراماتیزه شده و به بررسی اثرات تحمیل منطق ایدئولوژیک بر هنر و هنر مند در حکومتهای توتالیتر می پردازد .
رابطه هنر و ایدئولوژی همواره از موضوعات چالش برانگیز بین سیاستمداران و اهالی هنر بوده و این سوال که آیا ایدئولوژی اعم از سیاسی و دینی یا فلسفی حق ورود به محدوده هنر را دارد وآیا با این ورود اصالت هنر تهدید نمیشود و مورد مصادره قرار نمیگیرد ، از دیر باز مورد مناقشه قرار گرفته .اما بدیهی است باید ها و نباید ها و موضع گیری سلطه جویانه نسبت به هنر و دیکته کردن دستور العمل به هنرمند قطعا از صداقت و شفافیت و درنتیجه تاثیر گذاری آن خواهد کاست .چرا که هنر در ذات خود گسترده و حصر گریز است و در غیر اینصورت هیچگاه موجودیتی متعالی پیدا نخواهد گرد . از اینرو در طول تاریخ تضادی آشتی ناپذیر میان آفرینش های هنری و الگوهای آمرانه ی ایدئولوژیک برای تعیین هنجارها وجود داشته .
کشور شوراها خصوصا در عصر استالین از مصادق بارز این دخل و تصرف هاست .جایی که مضامین جذاب تبلیغات سیاسی برای رسیدن به آرمانشهر سوسیالیستی ، تبدیل به ابزارهای حکومتی گشته تا از طریق نفوذ در باورها منجر به تغییرات رفتاری همسو با سیستم شوند. در این رمان بارنز با دیدی به شدت انتقادی زندگی هنرمندی شاخص را دستمایه قرار داده تا به توصیف دیستوپیای استالینی بپردازد . پاد آرمانشهری تک افتاده و " آتلانتیسی واژگونه " .
دیمیتری شوستاکوویچ چه در زمان حیات وچه پس از مرگ به عنوان یکی از بزرگترین آهنگسازان قرن بیست مطرح بوده و گرچه موفق به دریافت پنج جایزه استالین شد اما رابطه تاریک و پیچیده اش با استالین و حزب کمونیست ، مملواز ممنوعیت ها و محدودیت ها است . او برای حفظ بقا مجبور به سازشی حقارت آمیز میشود . تسلیمی که روح زندگی شخصی و هنری اش را تا واپسین لحظات عمر مخدوش میکند .موسیقی وی تحت تاثیر پروکوفیف ، مالر و استرا وینسکی است ودر سبک ترکیبی از هارمونی نئو کلاسیک و پست رمانتیسیسم آهنگسازی کرده . از آثار معروف او سمفونی شماره دو با عنوان " به اکتبر " به مناسبت دهمین سالگرد انقلاب و نیز سمفونی شماره هفت به نام " لنینگراد " باتم میهن پرستی در جنگ جهانی دوم ، همچنین سمفونی های پنج و یازده برای ایرانیان آشناست . بین ساخته های مردم پسند او والس شماره ۲ را که در فیلم "چشمان کاملا بسته " استنلی کوبریک استفاده شده ، تقریبا همگان شنیده اند . آثار او بسیار پرتعدادند بطوری که تنها در آرشیو رسمی دولت روسیه ۲۳۷ اثر به نام او ثبت شده است .
آغاز ماجراهای تلخ بر می گردد به اجرای یکی از آثار برجسته اش به نام اپرای " لیدی مکبث ناحیه متزنسک " که قبلا بارها در لنینگراد و مسکو و با موفقیت به روی صحنه رفته بود اما در ژانویه ۱۹۳۶ پس از اجرا در حضور استالین و اعضای حزب با واکنش شدید و غیر قابل انتظاری مواجه شد . هم متن و هم موسیقی مدرن اپرا خشم قدرت را به شدت بر انگیخت . روز بعد نقدی جنجالی در روزنامه " پراودا" ارگان رسمی حزب کمونیست به چاپ رسید با تیتر " هیاهو به جای موسیقی " و رسما پیکانهای اتهام به سوی او نشانه رفت . این مقاله شخصا توسط استالین یا یکی از دستیارانش نوشته شده بود :
"مقاله آنقدر غلط دستوری داشت که معلوم بود به قلم کسی نوشته شده که هرگز نمی شود غلط هایش را گرفت "
شوستاکوویچ متهم شدکه به جای " بازتاب احساسات خلق قهرمان شوروی " هنر خودرا در خدمت " دشمن طبقاتی" قرار داده . روزنامه پراودا که تنها چندماه پیش خبر از اجرای درخشان همین اثر در سالن اپرای مترو پولیتن آمریکا داده بود حالا می نوشت :
" اپرا بیرون از اتحاد جماهیر شوروی موفق بوده ،تنها و تنها بدین خاطر که اثری غیر سیاسی و سردرگم است و با آن موسیقی بیقرار و نژندش ، سلیقه منحرف بورژوازی را قلقلک می دهد ."
به این ترتیب نابغه جوان با چنان شدتی مورد اتهام فرمالیسم منحط بورژوایی قرار گرفت که چندین سال آثار او ممنوع الاجرا شدند . از دیدگاه ممیزان ، هنرمند در نظام یا همسو با اهداف متعالی سیستم است (به عبارتی ترس خورده اما زنده )یا اساسا فاقد حیات .این تخریب ها جنبه انفرادی نداشت و جز او گریبان بسیاری از هنرمندان و نویسندگان را گرفت . تعداد تبعید شدگان یا کشته شدگان در جامعه هنری و ادبی به قدری زیاد بود که عده ای از جمله شوستاکویچ را مجبور به سازش و همراهی با گرایشات ایدئولوژیک و پارانوئید حکومت کرد . به همین سبب است که زندگی و کارنامه هنری این موسیقیدان بحث انگیز ماهیتی دوگانه یافت . بخشی پنهان ،در نقش آهنگسازی آوانگارد و جسور و صاحب ایده و بخشی آشکار ، به شکل هنرمندی کامفورمیست با آثاری عامه پسند و تابع فرهنگ جمع باورانه پرولتری .
البته که در سالهای ابتدایی پس از اکتبر ۱۹۱۷ زمانی که موج نوگرا و رهایی بخش انقلاب به آثار هنری تزریق شد ، بالندگی و شکوفایی در پی داشت اما در دوره دوم پس از به قدرت رسیدن استالین رو به افول گذاشت . نوبت به ارتودکس جدیدی رسیده بود که مانع ظهور ایده های نوگرا می شد ، آفرینش آزاد جای خود را به قواعد تحمیلی داد و سیاست گذاری موسیقی هنرمندان شوروی را به سمت ملودیهای ساده روستایی و آواهای مردمی و فولکلوریک سوق داد . از نظر اتحادیه آهنگسازان فدراسیون شوروی هر اثری جز این برچسب مسامحه و دشمنی با خلق می خورد . اما آیا رادیکالیسم با این راهکارها موفق به پیشبرد جامعه خواهد بود ؟
سه سال پس از مرگ استالین در بیستمین کنگره حزب کمونیست ، در سال ۱۹۵۶ خروشچوف به" کیش شخصیت "شکل گرفته حول استالین می تازد و آنرا انحراف آشکار از دمکراسی حزبی معرفی میکند ، نوعی سیاست عقیم برای پوشش کمبودها و معکوس جلوه دادن واقعیات . همچنین به مکتوبی از لنین در سال ۱۹۲۲ اشاره می کند که گویای نگرانی وی از به قدرت رسیدن استالین است :
"پس از در اختیار گرفتن مقام دبیر کلی ، رفیق استالین قدرت بی اندازه ای در اختیار گرفته و من مطمئن نیستم او همواره بتواند از این قدرت با مراقبت کافی استفاده کند . پیشنهاد میکنم رفقا در پی روشی برای حذف استالین از این مقام باشند و کسی را انتخاب کنند که در درجه اول در یک ویژگی با او متفاوت باشد مهربانتر ، وفادارتر با مداراگری بیشتر ."(از متن سخنرانی )
حالا زمانی رسیده که حکومت متوجه اشتباهات خود شده و در صدد دلجویی است اما شوستا کوویچ دیگر نزدیک به خط پایان است . تمام صداقت و فضیلتش را پای برائت نامه ای قربانی کرده . حتی تا پای خیانت و امضای اتهام نامه بزرگانی همانند " چخوف " پیش رفته و فاصله اندک زندگی و مرگ را پشت نقابی حقیرانه سپری نموده . گویا حضورش به مثابه خطا بود ، فرمالیستی با فرد گرایی تباهگرانه که سریعاً در نظامنامه استالینی تصحیح شد و حریم فکرش ، شرافتش ، عزت نفس وحتی کلاویه های پیانو و نت هایش بارها در معرض هتک حرمت قرار گرفت :
"شرافت ، مثل بکارت است ، اگر از دست رفت دیگر بازیافتنی نیست ."
حزب حالا به " خود انتقادی سازنده " روی می آورد و قصد احیای قربانیان "کیش شخصیت" را دارد . اما این بازی هم هدفمند است ازاو می خواهند ریاست اتحادیه ی آهنگسازان فدراسیون روسیه را بپذیرد و " خب البته که نمی شود رئیس اتحادیه عضو حزب نباشد !!! " زیرسنگینی بار این ضربه مهلک وبا مرگ اخلاقی که دچارش شده بود او دیگر رسما موجودیتی خاتمه یافته به حساب می آمد . اگرچه با نخبگان سیاسی کشور بپرد و همچنان مشهورترین آهنگساز روسیه باشد و پراودا با ژست پارسا مآبانه ی خود بنویسد اپرای او به ناحق بدنام شده است ." اینک او درگیر خلائی است که تنها با مرگ پر می شود .
" زنده ها را همیشه می توان به سطح پایین تری کشید ، مرده ها را نه ."
مرگ، موسیقی اش را رهایی خواهد بخشید و از بند زندگی و سرشکستگی او آزاد خواهد کرد . موسیقی که هرگز با همهمه و کلام لکه دارنشد . اقتدار ذاتی هنری که گوشهای ناشی حکومت ، هرگز استهزای کنایه آمیزش را نشنید وبه حس ظفرمندانه تحمیل بسنده کرد . او تمام شجاعتش را به پای موسیقی اش ریخت به قیمت زندگی که سراسر مهر سازش خورد .
"چه چیزی می توانست با هیاهوی زمان پنجه در افکند ؟تنها و تنها موسیقی درون که بعضی به موسیقی واقعی تبدیلش می کنند ، موسیقی که پس از دهه ها ، اگر آنقدر نیرومند و ناب و حقیقی باشد که بلندتر از هیاهوی زمان به گوش برسد ، به نجوای تاریخ بدل خواهد شد ."
خلاصه شده مطلب در روزنامه آرمان نیز منتشر شده