این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
به بهانه چاپ «دوزخ» سارتر
در تیررس نگاه دیگران
نادر شهریوری (صدقی)
آدمی را فرض کنید که در راهروی یک هتل از سوراخ کلیدی به اتاق نگاه میکند. چنین آدمی قاعدتا خیال میکند، کسی به او نگاه نمیکند، اگر که جز این بود از سوراخ کلید به اتاق نگاه نمیکرد، اما به ناگاه متوجه میشود یکی از کارمندان هتل و یا یکی از میهمانان هتل در گوشهای ایستاده و به او نگاه میکند. او به یکباره شرمسار میشود و خود را در موقعیتی نامناسب میبیند. حس میکند بر موقعیت خود مسلط نیست. «دیگری» جهان او را دزدیده و او دیگر تسلطی به جهان خود ندارد، به بیانی دیگر او در این شرایط خود را ابژه یا موضوعی برای دیگری میبیند و «دیگری» را هنگامی که به او نگاه میکند در موقعیت سوژه مییابد. آن وقت آن فرد خود را در زیر سنگینی نگاه معنیدار و موشکافانه دیگری بسی آسیبپذیر میبیند. پیش خود میاندیشد وحدت درونی و انسجام شخصیتیاش خدشهدار شده زیرا نقاب از چهرهاش برداشته شده است.
ایده «دوزخ حضور دیگری است» ایده اساسی و مشهور سارتر است. او این ایده را در نمایشهای خود اجرا میکند، دوزخ یکی از این نمایشهاست. صحنه نمایش دوزخ است و شخصیتهای این نمایش همگی مردگاناند، آنان پیشاپیش امکان هرگونه نجاتی را از دست دادهاند، مرگ امکان هر نوع رهایی را ناممکن کرده است، چنانکه وقتی درهای اتاق باز میشود آنان قادر به نجات خود نیستند فیالواقع درهای نجات بسته شده است. «در بسته» عنوان دیگر اما بامسمای نمایشنامه دوزخ است. سه شخصیت اصلی نمایش یک مرد (گارسن) و دو زن (اینس و استل) هستند، آنان هر سه به عذاب محکوم شدهاند اما در اتاق بسته درمییابند که گرچه از عذاب خبری نیست، اما چیزی بیشتر از عذاب آنها را معذب میکند و آن همانا حضور هر یک از دیگری است. در ابتدا گارسن تصمیم میگیرد سکوت پیشه کند و حرفی نزند تا به حساب خود آزادی عمل داشته باشد اما خیلی زود درمییابد چنین روشی- سکوت پیشهکردن- کاری سخت و تقریبا ناممکن است. نگاه بهانهجو و قضاوتگر دیگری هریک از آنان را در موضع محکوم و به یک تعبیر در موضع اعتراف قرار میدهد. گارسن میخواهد خود را ذاتا شجاع معرفی کند. هرچند در لحظه آخر مرتکب عمل بزدلانه فرار شده است اینس این را به او یادآوری میکند. همچنین به او میگوید که ذاتا -ماهیتا- شجاعبودن معنا و مفهومی ندارد و انسان در نهایت چیزی نیست جز «عملی» که انجام میدهد و او (گارسن) که موقع نشاندادن شجاعتش سوار ترن شده و به مکزیکو فرار کرده فیالواقع آدم ترسویی است. اینس با این سخن پیام دردناک اصالت وجود* سارتری را به او ابلاغ میکند.
کشمکشها، اذیت و آزارها و بهانهجوییهایی پیدرپی اتفاق میافتد و گارسن مستاصل به در اتاق میکوبد تا شاید مفری برای گریز از دوزخ دیگران پیدا کند ناگاه دری که باز نمیشد به یکباره گشوده میشود اینس به گارسن میگوید خب منتظر چه هستید بروید. گارسن در پاسخ میگوید: نه نمیروم و در جای خود میماند. استل نیز از جایش تکان نمیخورد «اینس مثل همیشه کشف اصلی را بیان میکند. ما از هم جداناشدنی هستیم گارسن در را میبندد باید بماند چون به جز اینس و استل که از رازهای او باخبر شدهاند دیگر کسی به او فکر نمیکند، اینس میگوید ما تا ابد با هم هستیم و گارسن چنین نمایش را به پایان میرساند: باشد ادامه میدهیم»١
«گوشهنشینان آلتونا» آخرین نمایش مهم سارتر و یکی از مشهورترین آنها میباشد به جای گوشهنشینان میتوانیم از کلمه زندانیان استفاده کنیم زیرا خانواده فون گولاخ نیز به یک تعبیر خانوادهای منزوی در یک باصطلاح جزیرهای جداشده هستند که همچون آدمهای نمایش دوزخ یکدیگر را آزار میدهند، آنها نیز به یک معنا گروگان قضاوتهای دیگران درباره خود هستند. سارتر گفته بود «گوشهنشینان آلتونا» همان «دوزخ» است منتهی با پنج شخصیت –پدر و سه فرزند با عروسش- و به جای آنکه در اتاقی دربسته زندانی باشند در قصری بزرگ با اتاقهای متعدد زندانیاند. اما مضمون گوشهنشینان همان مضمون دوزخ است.
ماجرای این نمایش در ١٩۵٩ در آلمان غربی اتفاق میافتد. فرانتس فرزند ارشد هیندبورگ فون گولاخ است او که قبلا افسر نازی بوده خود را در اتاقی حبس میکند تا وانمود کند که آلمان هنوز نیز خرابهای بیش نیست خرابهای که او آن را پس از فرار از جبهه شرقی- روسیه- در ١٩۴۵ دیده است و از آن به بعد هیچ تغییری نکرده است این خرابی در آلمان را متفقین به وجود آوردهاند. او اینها را میگوید و یا در واقع تصور میکند تا بتواند برای جنایات جنگی خود در اسمولنسک روسیه توجیهی داشته باشد.
«فرانتس: بله (مکث) کشتهها و خرابهها اعمال مرا توجیه میکردند، خانههای غارتشده را، بچههای زخمی و ناقص را دوست میداشتم. من ادعا کردم که چون نمیخواهم شاهد احتضار آلمان باشم خودم را در اتاق زندانی میکنم دروغ است من آرزوی مرگ وطنم را میکردم و برای این گوشهنشین شدم که شاهد تجدید حیاتش نباشم»٢
آنچه زندگی فرانتس، «گارسن» را به دوزخی تمامعیار بدل کرده دیگری و به تعبیری دقیقتر قضاوت دیگری درباره آنهاست: دیگری که بیشمار متعدد و همواره حاضر است شاید اگر اینس در دوزخ حضور نمیداشت گارسن میتوانست با ارتباطی عاطفی با استل زندگیاش را طوری بسازد که دوزخ نباشد اما چنانکه گفته شد دیگران بیشمار و متعدد و همواره حاضرند درصورتیکه فرد تنها وابسته به خودش است. فرد از نظر سارتر همواره تصویری از خود در ذهن دارد که میخواهد دیگران آن تصویر را قبول کنند و به آن صحه بگذارند. بههمیندلیل نیازمند تأیید دیگران میشود. فرد آدمی در این شرایط همواره از خود میگریزد، از خود بیگانه میشود- تا مورد تأیید قرار گیرد از قضا در این موقعیت هیچگاه مورد تأیید قرار نمیگیرد زیرا «من»- سوژه- شکل نمیگیرد که بالعکس منِ از خود بیگانه در موقعیتی قرار میگیرد که موضوع- ابژه- نگاه دیگری میشود، دیگری او را کنترل میکند و تحتنظر قرار میدهد. دوزخ سارتر به این تعبیر قربانی قضاوت دیگرانشدن نیز معنا میدهد «فرانتس: تنهایی روی من سنگینی میکرد (مکث) اگر مرا آنطور که هستم قبول کرده بود…
پدر: خودت خودت را قبول میکنی؟
فرانتس: شما چطور؟ شما مرا قبول میکنید؟
پدر: نه»٣
بهنظر سارتر به یک تعبیر حاکمیت پدر، به معنای نگاه ناظر که اسرار فرزندان خود را میداند- پدر علیرغم تصور فرانتس از جنایات وی بهعنوان افسر نازی در اسمولنسک باخبر است- سرچشمه ازخودبیگانگی و مسخ آدمیان است در این صورت قهرمان اصلی گوشهنشینان آلتونا برخلاف تصور رایج نه فرانتس بلکه پدر او هیندنبورگ فون گولاخ است زیرا این او است که وقایع و برنامهها را قدمبهقدم هدایت میکند تا کار آنچنان که باید به انجامی که وی میخواهد برسد اما تراژیکبودن ماجرا این است که پدر نیز در گوشهنشینان آلتونا خود قربانی است- اگرچه خودکشی وی با فرانتس خود بیانگر قربانیشدن پدر- هیندبورگ – است اما قبل از آن نیز پدر قربانی کارخانههایی است که به وجود آورده، او بهرغم موقعیتش عملا به یک ماشین امضا تنزل پیدا کرده است. او جایگاه خوبی حتی در میان فرزندان خود -گوشهنشینان آلتونا- ندارد.
«لنی: (خطاب به برادرش ورنر) انتظارکشیدنهای ما یادت نیست- خطاب به یوهانا- ورنر همیشه میلرزید و میگفت آیا پدر این دفعه کی را توبیخ میکند.
ورنر: تو خودت نمیلرزیدی، لنی؟
لنی: من؟ من از ترس میمردم اما با خودم میگفتم: آخر عقوبتش را پس میدهد»,۴
«دیگری دوزخ است» «من همواره قربانی قضاوت دیگران هستم» و… اینها ایدههای نمایشهای سارتر هستند اما نمایشنامههای سارتر را نمیتوان به همین ایدهها فروکاست و اساسا سارتر را نمیتوان در چنین موقعیت ایستایی قرار داد. سارتر مضامین دیگری را نیز مورد توجه قرار میدهد چنانکه از ایدههای اگزیستانسیالیستی و زندگی سارتر برمیآید دوزخ از نظرش جهانی است که در آن همهچیز همچون اتاق بسته، ثابت، ایستا، غیرقابل تغییر باشد. از نظر سارتر دیگران دوزخ نیستند مگر آنکه من به نگاه تسخیرکننده آنها تسلیم شود.
پینوشتها:
* اصالت وجود: مبتنیبر تقدم وجود بر ماهیت است بنابراین نمیتوان آدمی را ماهیتا شجاع، ترسو و… معرفی کرد بلکه انسان در موقعیتها ساخته میشود. سارتر پیرو چنین ایدهایی است.
١. سارتر که مینوشت، بابک احمدی
٢، ٣، ۴، گوشهنشینان آلتونا، سارتر، ابوالحسن نجفی
شرق
‘