این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
نگاهی به رمان «زنانه نیست اثر پی دی جیمز
شغلی که به درد زنان نمی خورد!
مهرداد مراد
فیلیس دوروتی جیمز مشهور به پی دی جیمز مانند بسیار از جنایی نویسان همتای خود، ابتدا بدون انتظار از شهرت، وارد حرفه نویسندگی شد. پیش از قلم بدست گرفتن، او هم یکی از سیل مشتاقان و خوانندگان رمان های کارآگاهی بود و طی عمر طولانی خود شیفته ژانری باقی ماند که به رمان های کلاسیک عصر طلایی شهرت داشت و از اوائل جنگ جهانی اول آغاز شده بود. اما بعد، خود را فراتر از یک طرفدار ساده نشان داد. او از هوش بالای خود بهره گرفت و با خبره گی خاصی زیر مجموعه ژانر جنایی (ژانر کارآگاهی، معمایی) را توسعه بخشید. خانم جیمز آنقدر به رمان های معمایی و کارآگاهی عصر طلایی علاقه داشت که در مورد ملکه های جنایت (آگاتا کریستی، دوروتی سایرز، مارجری آلینگهام و گایو مارش) مقاله ای مفصل با عنوان «گفتگو در مورد داستان کارآگاهی» نوشت. در مجموعه داستان های کوتاه اخیر وی با عنوان «قاتل دارواش» نیز این حس ارادت محسوس است.
فرمول هایی که او در رمان هایش به کار می برد، در همان اوائل، خوانندگان و منتقدان را به اشتباه انداخت. جیمز کلاسیک نویس بود اما قواعد و اسلوب داستان هایش، او را فراتر از نویسندگان عصر طلایی با آن خاندان باشکوه نشان می داد. اگرچه کارآگاهی نویسان اوائل قرن بیستم نگاهی فانتزی به موضوع قتل داشتند اما جیمز آن را کثیف و خشن می دانست، انگیزه هایش را می شناخت و از رویارویی با چهره تاریک آن ابایی نداشت.
در رمان «شغل نامناسب برای یک زن» که با عنوان «زنانه نیست»، ترجمه شده است، دختری با نام «کوردلیا گری» بر خلاف سنت مردسالار داستان های کاراگاهی و به تقلید از «هریت وین» (یکی از شخصیت های داستان های «دوروتی ساریرز») وارد این حرفه می شود تا مسیر کارآگاه های زن را برای نویسندگان آینده مانند «مارسیا مولر»، «سارا پارتسکی»، «لیزا کودی» و «سو گراتفن» هموار کند.
محوریت داستان بر ماجراهای کوردلیا استوار است. دختری بیست و دو ساله که مادرش را از کودکی و پدرش را به تازگی از دست داده و بعد از خودکشی همکارش «برنی پراید»، مسئولیت دفتر کارآگاهی را به عهده گرفته است. او که به طور اتفاقی پرونده خودکشی مرد جوانی به نام «مارک کالندر» را پذیرفته است؛ با پرده برداشتن از راز مرگ او، در پایان داستان ثابت می کند که این شغل می تواند زنانه هم باشد.
جنسیت زنانگی در عنوان و در طول داستان مورد سوال قرار گرفته و هر ذهن محافظه کاری را در مورد کار و تجارت بازی می دهد. شاید اگر سختگیرانه بخواهیم قضاوت کنیم، این عنوان اصلا مناسب یک داستان جنایی نبود، به خصوص از نوع کارآگاهی. تیتر اصلی به هیچ عنوان یک ماجرای معمایی را القا نمی کرد، ضمن اینکه در همان زمان انتشار هم می توانست همراه با ایجاد توقعاتی خاص، خیل عظیمی از خوانندگان را پس بزند.
اما چنین اتفاقی نیفتاد. عنوان کتاب خیلی زود به عنوان یک متن بی پرده، در ائتلاف با موج فمینیسم، در همان اوائل دهه هفتاد قرار گرفت و ثابت کرد که شغل مناسبی مانند پرستاری برای زنان فقط یک جنبه صوری دارد درحالیکه زنان مدرن دهه هفتاد حتی قادرند در مشاغل نامناسبی مثل کارآگاهی، عدالت را اجرا کنند. بر همین مبنا، از طرف گروه های مختلف فمینیستی مورد استقبال واقع شد.
در داخل متن داستان هم چند بار جمله «این شغل مناسبی برای زنان نیست» توسط افراد مختلف تکرار می شود، گویی که کوردلیا به واسطه نوع جنسیت خودش به حیطه مردان تجاوز کرده است. تنها کسی که این شغل را مناسب زنان می داند، مادر مرده کوردلیاست که آن هم می تواند یک اشاره صوری به موضوع فمینیست باشد. در واقع نقطه اوج این نظریه را می توان در اتحاد بین او و مادر واقعی مارک دانست. همانطور که در متن آمده: «آنها به غیر از جنسیت هیچ وجه مشترک دیگری با هم نداشتند».
داستان، باز هم پر از پارادوکس های جنسیتی است. گرچه کوردلیا همه قواعد داستان های پلیسی زمانه خود را می شکند و در مقاطع مختلف با قبول حرفه کارآگاهی؛ به خطر انداختن جان خود در کلبه مارک و نهایتاً همدستی با قاتل نشان می دهد که محدویتی برای جنس خود قائل نیست اما نویسنده در پایان داستان با دخالت کارآگاه بداخلاق و شاعرپیشه خود «آدام دالگلیش» این تابوشکنی را زیر سوال می برد. صدای «برنی پراید» و راهنمایی های او همه جا همراه کوردلیاست و به نوعی بر داستان، سایه مردانه افکنده است. ضمن اینکه، اسلحه یادگاری از برنی هم به نوعی در خواننده حس مردانه القا می کند.
جیمز در این داستان برخلاف رویه معمول رمان های کلاسیک عمل می کند و نقش دیگری برای کارآگاه داستان در نظر می گیرد. گرچه او کوشیده تا رمان با روال کلاسیک نویسان عصر طلایی همگام باشد اما نقش کوردلیا به شیوه پلیس های ژانر «هاردبویلد»، تنهایی و عدالتخواهی را به نمایش می گذارد و هنجارشکنی هایش در پایان داستان، این گونه ادبی (کلاسیک) را تأیید نمی کند چرا که کارآگاهان کلاسیک بعد از نقاب افکنی چهره قاتل، او را تسلیم عدالت می کردند و هیچ ایدئولوژی یا عقیده فلسفی هم از زبان کاراکترها تفسیر نمی شد، درحالیکه خانم جیمز در چند جای داستان علناً در باره فلسفه رواقی گری سخن به میان اورده است و از چیستی و چرایی مرگ می گوید. کوردلیا نیز تحت تأثیر همین عقاید، بر خلاف رمان های معمایی عصر طلایی رفتار می کند و در انتها، با تکیه بر فانتزی های خیالی مادرش، به خود روحیه می دهد تا بر مشکلات غلبه کند.
بر همین اساس، رمان با ترکیبی از ژانرهای «کلاسیک» انگلیسی و «هاردبویلد» آمریکایی دنبال می شود و ما در پایان ماجرا، بر خلاف اول داستان، بلوغ، پختگی و اعتماد به نفس کوردلیا را در تحقیقات پلیسی شاهد می شویم.
پی دی جیمز به همان اندازه که با شرارت آشناست، به حس مسئولیت نیز اهمیت می دهد. در رمان های او قاتلان برای مسائل مالی یا مبتذل آدم نمی کشند بلکه می خواهند از شهرت و محبوبیت خود دفاع کنند. نثر زیبا و روان این نویسنده، خواننده را به بازی می گیرد و خیلی آرام، امنیت کاذبی را القا می کند که قاتلان داستان انتظار دارند. پشت این چهره های خونسرد، کینه و شقاوت خوابیده و ما را به فضای تکان دهنده ای هدایت می کنند که خانم جیمز با شیوه ای بسیار عالی توصیف کرده است.
‘