این مقاله را به اشتراک بگذارید
ما، نقد ادبی حسین پاینده
سمیه مهرگان
وقتی از نقد ادبی حرف میزنیم از چه حرف میزنیم؟ پرسشی که وقتی از درون ادبیات فارسی، آن را جستوجو میکنیم، به نامهایی میرسیم که هر کدام در دورهای بر زمینهای ناهموار آن را بسط دادهاند. شاید یکی از نخستین نامهایی که در نشریات دهههای چهل و پنجاه با نوشتن ریویوها و نقدهای ادبی ما را با این حوزه آشنا کرد، قاسمهاشمینژاد باشد. او روزگاری نخستین نقدها را بر آثار نویسندگانی نوشت که بعدها بسیاری از آنها جایگاهی ویژه در ادبیات ایران یافتند: هوشنگ گلشیری، سیمین دانشور، رضا براهنی، گلی ترقی و نامهای دیگری که به سینما ره گشودند، مانند ناصر تقوایی. هاشمینژاد در دهههایی که هنوز کتابهای تئوریک به شکل امروزی در دسترس نبود، با این باور که «نوشتن نقد هیچ ارتباطی، چه مستقیم چه غیرمستقیم، با «کتابهای تئوریک و نظری نقد» ندارد»، به نوشتن نقد ادبی یا ریویو روی آورد: «نوشتن نقد مستقیما به اثری مرتبط میشود که ارزش نوشتن نقد را داشته باشد. آن اثر باارزش عشق را در شما برمیانگیزد که دربارهاش حرف بزنید. اگر چنین اثری نباشد، همان بهتر که حرمت حرفه را نگه داریم و با نقد خداحافظی کنیم و برویم دنبال یک شغل شرافتمندانه.» بازنشر نوشتههایهاشمینژاد بعد از چهار-پنج دهه در کتابی با عنوان «بوته در بوته» شاید دلیلی بر اثرگذاری این ریویوها و نقدها در زمانه خود و حتی امروز باشد.
در همان زمان، رضا براهنی هم بود که کتاب «قصهنویسی»اش را نشر داده بود؛ هرچندهاشمینژاد او را به «کپیبرداری» از دست غربیها متهم کرده بود، اما بااینحال«طلا در مس»اش شاید آنطور که خود براهنی هم میگوید آغازگر نقد ادبی در ایران باشد؛ شاید نقطه شروع و طلایی نقد ادبی در ایران. و همین کتاب و تاثیرگذاریاش در ادبیات معاصر بود که بعدها خیلیها را به سمت جدیگرفتن نظریه و نقد ادبی کشاند، از جمله علی باباچاهی در نقد شعر.
از دهههای چهل و پنجاه که بگذریم، در اواخر دهه شصت و سپس دهه هفتاد، دو قطب رضا براهنی و هوشنگ گلشیری بار دیگر در کارگاههای داستاننویسی و نقد ادبی توانستند بار دیگر مبانی نظری و تئوری داستان و شعر را زنده کنند. رشد نقد ادبی در این دو دهه که به تاثیر از ترجمهها و البته تجربهاندوزی این دو در نوشتن داستان و شعر بود، موجب گشودن دریچههای تازهای به ادبیات معاصر فارسی شد.
جدا از ترجمه آثار تئوریک که از دهه هفتاد به بعد، رو به فزونی داشت، ما از این دهه به بعد، رشد چشمگیر کتابهای تالیف نقد ادبی و مبانی تئوری و نظری داستان و شعر را هم داشتیم، از جمله آثاری که علی باباچاهی، رضا براهنی، جمال میرصادقی و دیگران در این دهه تالیف و منتشر کردند. هرچند در همین دهه بود، که با اتفاقهایی که در شعر فارسی افتاد، عملا دوره بحران شعری معاصر را آغاز کردیم، و شعر عملا به دوره رو به زوال خود رسید. اما داستان بهعکس شعر، دوره بهتری را پشت سر گذاشت و توانست مخاطبان بیشتری را به سمت خود سوق دهد. شاید یکی از دلایل آن کجفهمی نظریهپردازان و منتقدان ادبی شعر بود. اما از سوی دیگر، رشد کارگاههای داستاننویسی و مبانی تئوری و نظری داستان، و تدریس نظریه و نقد ادبی در دانشگاهها، گرایش به داستان را بیشتر کرد، و همین موجب شد تا هرچند با سرودن و چاپ و نشر شعرهای زیادی مواجه باشیم، اما مخاطب آن نزول یافت.
در دهه هشتاد، بسیاری از نویسندههایی که از دهه هفتاد با حضور در کارگاههای گلشیری و براهنی نامی دستوپا کرده بودند، تجربیات خود را در قالب کتابهایی به نگارش درآوردند، که بیشتر تجربههای آنها در نوشتن داستان بود، از جمله حسین سناپور، ابوتراب خسروی و دیگران. در این بین، جمال میرصادقی با نگارش کتابهای بسیاری در حوزه نقد ادبی و مبانی داستان، ما را با دوره دیگری از تالیفات نویسندههای ایرانی مواجه کرد که جای این پرسش را باز کرد که خاستگاه این مبانی و نظریهها کجاست، و آیا اگر روزی قاسمهاشمینژاد به رضا براهنی اتهام کپیبرداری از روی دست دیگران زده بود، برای دیگر نویسندههای ایرانی که دست به تالیف چنین کتابهایی زده بودند، همین امر مصداق دارد؟ در کنار این نویسندهها، فتحاله بینیاز هم بود که صادقانه، به دور از حاشیه و جنجال، به این مقوله به صورت جدی پرداخت. شاید ایشان یکی از معدود منتقدان ادبی ایران باشند که با تالیف چندین کتاب در این حوزه، کمک شایانی به نقد ادبی کردند.
اما یک نام در این گذار بیش از نیم قرن که از نوشتن نقد و مبانی داستان و اصول داستاننویسی میگذرد، برجسته است: دکتر حسین پاینده. پاینده از شاخصترین چهرههای نقد ادبی ایران است که بیش از دو دهه از حضور او در این عرصه میگذرد. هرچند حضور جدی او را در دهه هشتاد و دهه نود باید دید. کتابهای ترجمه ایشان در این حوزه، و مهمتر از همه، تالیفات ایشان موجب گشودن دریچه نظریه و نقد ادبی در ایران شد تا داستاننویسان و منتقدان و روزنامهنگاران ما، به شکل حرفهایتر و جدیتری با مبانی نظری و تئوری نقد آشنا شوند.
اعتلای داستاننویسی معاصر ما، که امروزه از ادبیات جهان، به نوعی دور افتاده است، شاید یکی از دلایل عمده و مهمش، همین فقر نظریه و نقد ادبی است. و اکنون میتوان این حضور – حسین پاینده- را قدر دانست: حضوری که با ترجمههای پاینده از یکسو، و با تالیفات ایشان از سوی دیگر، باب گشودن راهی است به سوی اعتلای ادبیات معاصر فارسی.
و نباید فراموش کرد، که نقد نوعی تفکر در اثر ادبی است، نه ایجاد تنفر در مخاطب/جامعه یا به نوعی تسویهحسابهای شخصی. نقد همانطور که امروزه مثلا در فوتبال میبینیم که به صورت علمی با اصطلاحات و مبانی مشخص، بررسی میشود، ادبیات و بررسی آن نیز نیازمند همین رویکرد است. چراکه نقد ادبی، اصطلاحات خود را دارد، مبانی خود را دارد، و منتقد، نویسنده و شاعر ما، برای اعتلای این ادبیات، نیازمند این مبانی است.
آرمان
1 Comment
ناشناس
چرا نظرات را حذف میفرمایید؟