این مقاله را به اشتراک بگذارید
شرلی جکسن در ادبیات زمانه ما ماندگار خواهد شد
مترجم : آزاده فانی
آنچه میخوانید گفتوگوی نیویورکر با فرزند شرلی جکسن درباره مادرش و جهان داستانیاش است که آزاده فانی، از انگلیسی ترجمه کرده است.
داستان «مرد در جنگل» در میان دستنوشتههای مادرتان در کتابخانه کنگره پیدا شد. این هم از جمله داستانهایی بود که در طول زندگی مادرتان هرگز منتشر نشد. چه میزان مطالب تازه دیگری در کتابخانه پیدا کردید؟ آیا از این کشف غافلگیر شدید؟
مادرم نویسنده بسیار پرکاری بود و وقتی در چهل و هشت سالگی درگذشت گنجینه عظیمی از کارهای منتشرنشده به جای گذاشته بود. چند سال پیش یک جعبه کهنه و دربوداغان بدون نشانی فرستنده روی ایوان خانهام ظاهر شد، و بالاخره بعد از چند ساعت دوریگزینی آمیخته به بدگمانی با بازکردنش به دستنویس یکی از رمانهای مادرم، بسیاری از یادداشتها، و نیم دو جین داستانهای منتشرنشدهاش دست یافتم. من و خواهر برادرهایم چند سالی را صرف فهرستبرداشتن و جمعآوری داستانهای او کردهایم. آنچه باعث حیرتمان شد، تنها پرکاری و کارهای دیدهنشده بهجامانده از او نبود، بلکه، کیفیت کارها بود. رویهمرفته، بیش از یکصدوپنجاه داستان پیدا کردیم، که بیشترتان هرگز منتشر نشده بود، بعضی از آنها هم در مجلات عامهپسند به چاپ رسیده و هیچگاه جمعآوری نشده بود و از یاد رفته بود. در ۱۹۹۶، من و خواهرم برخی از آنها را ویرایش و در مجموعه «فقط یک روز معمولی» منتشر کردیم. اخیرا، بر آن شدیم که به عقب بازگردیم و جدیتر کندوکاو کنیم، و توانستیم مجموعه جدید دستنخوردهای از داستانهای شرلی جکسن، از جمله «مرد در جنگل» و «پارانویا» را کشف کنیم، که همراه با تعدادی از سخنرانیها و نامهها و بسیاری از طراحیهای شرلی، در کتابی به ویرایش ما، به نام «سیر تا پیاز داستان» در انتشارات رندومهاوس منتشر شد.
در «مرد در جنگل» مرد جوانی به نام کریستوفر بیدلیل زندگی دانشجوییاش را رها میکند و درمییابد در راه رفتن به اعماق جنگل است، و در آنجا به کلبه سنگی اسرارآمیزی برمیخورد. به نظر میرسد شرلی جکسن در اینجا به ترسیم اسطورهها و کهنالگوهای متفاوتی روی آورده است. این امر تا چه حد در کارهایش معمول بود؟
شرلی در نوشتن به انواع گستردهای از سبکها و صداها نظر داشت. در «مرد در جنگل» داستانی را بر اساس اسطورهشناسی، به شیوه قصه پریان، با پایانبندی معلق معمولش، خلق کرده است، هرچند در این مورد سرنخها با وضوح تمام بر چگونگی پایانیافتن آن دلالت دارد. شرلی علاقه بسیاری به اسطورهشناسی داشت، و مسلما به مطالعه اسطوره و مناسک و شعایر گرایش داشت، همینطور که پدرم، استنلی ادگار هایمن، شوروشوق بسیاری دراین باره داشت و در دهه چهل و پنجاه همراه کِنِت برک و دیگران در دانشگاه بنینگتن به جرح و تعدیل نظریاتش پرداخت. در این بین، البته، شرلی در ۱۹۴۸ «لاتاری» را نوشت و مناسک باستانی را به طرزی حیرتآور به روزگار مدرن و امروزی آورد. برک اغلب اشاره میکرد، درحالیکه استنلی محقق جدی اسطوره و مناسک است، آثار شرلی بدان تجسم میبخشد.
در زمان بچگی، چه اندازه از علاقهاش نسبت به اسطورهشناسی و جادو اطلاع داشتید؟
اسطورهشناسی و فرهنگ عامه، علاوه بر مطالب دیگر، همواره بخشی از تاروپود گفتوگوی خانوادگیمان را تشکیل میداد. پدر و مادرم هر دو در اسطورهشناسی خبره بودند، و به یاد دارم در کودکی کتابهای اساطیر یونانی و رومی و نورس (مربوط به اسکاندیناوی) و سرخپوستان آمریکا را به من میدادند. پدر و مادرم یکریز در حال نوشتن و خواندن بودند، و اغلب بحثهای ادبی طولانی و پرشور و حرارتشان، وقت غروب با مهمانان، به گوشمان میرسید. از همان کودکی، در گفتوشنود پیچیده وقت غذا وارد و با حجم وسیعی از اطلاعات تصادفی، نکات نغز و حکیمانه، معماها، سرودها، لطیفهها، چیستانها و لغزها و بازی با الفاظ رویارو میشدیم. بخشهایی از آن گفتوگوهای سر میز شام در دو رمان طنزآمیز و بسیاری از داستانهای کوتاه شرلی درباره خانوادهمان راه یافت.
در «مرد در جنگل»، دو زن- یکی جوانتر، به نام فیلیس، و دیگری پیرتر، که به عمه سیسی معروف است، اما اصرار میکند که نام واقعیاش سِرس است- آشپزی میکنند و تمیزکاری و به امورات خانه میپردازند، با وجود این در آشپزخانه میخوابند و فرمانبردار مرد خانه، آقای اوکز، هستند. به نظر شما این دو زن نشاندهنده چه هستند؟ نقش عمه سیسی را باید تا چه اندازه همپایه سِرس در اساطیر یونان بدانیم؟
گمانم استفاده شرلی از نام سِرس به دلیل خاطرجمعشدن از توجه خواننده به مولفههای اسطورهشناختی است، مبادا کسی به مطلب پی نبرده باشد. سمبلها فراوان و تاحدودی به قصد شوخی است. مادرم به نام شخصیتهایش دقت بسیار میکرد. وقتی نامهایشان، به عمد، معمولی است، و آنها را سامرز و گریوز و کنستانس و اوکز مینامد، از این کار منظور بسیار دارد.
علت بیشتر آن چیزهایی که کریستوفر در این خانه میبیند بیان نمیشود. در آشپزخانه دیواری هست با علامتها و اندازهها؛ آقای اوکز او را به کتابخانهای از انواع و اقسام چیزها میبرد، که پر است از کتابهای جلد چرمی، لوحههای سنگی و نسخههای خطی، بااینحال آقای اوکز نمیداند چهطور از آنها استفاده کند. به نظر شما شرلی جکسن تا چه حد میخواست چیزها را ناگفته و بدون علت باقی گذارد؟
شرلی اطلاعات زیادی را با کلماتی اندک به ما منتقل میکند؛ تصاویر او پیچیده و سمبلیک است. داستانهایش را با جدیت و مهارت سازمان میدهد. نوشتنش بسیار موجز است، و کلمهها را هدر نمیدهد و چیزها را به طرزی بیهوده درنمیاندازد. قصدش از تکرار کلمات آن است که اطمینان حاصل کند خواننده به علتی از آنها محروم نشده باشد. انتظار دارد خوانندهاش از سواد معین، یا دستکم توانایی توجه و دقت برخوردار باشد، چراکه او نویسنده و خواننده را همارز میشمارد.
در اواخر داستان، آقای اوکز چاقویی دراز و درخشان درمیآورد و آن را با عشق و محبت پیش از ترک خانه تیز میکند. کریستوفر دنبالش میرود. بیتردید قرار است نوعی رویارویی در جنگل رخ دهد. فکر میکنید برنده کیست؟
سرنخهای داستان بهوضوح احتمال نبردی تشریفاتی و آیینی را در خود دارد، و نتیجه، آنطور که از پیروزی پیشبینیشده گربه سیاه کریستوفر برمیآید، اجتنابناپذیر است. شرلی همیشه قاطعانه از توضیح و تشریح رمانش سر باز میزد؛ معمولا لبخندزنان به مردم میگفت: «اینها همهاش داستانه.» اعتقاد راسخ داشت که کتابهایش زبان گویای خودشان را دارند. پس از مرگش، در ۱۹۶۵، پدرم در مقدمه «جادوی شرلی جکسن» نوشت: «گمانم آیندگان به بینشهای مهم و بیش از پیش شاخص و معنادار او درباره رنج و جور و ددمنشی پی میبرند، و به نظر میآید کارهای شرلی جکسن در میان مجموعه کوچک ادبیات مخلوق زمانه ما ماندگار خواهد شد.» داستانها و رمانهای شرلی، و اندیشههای او در باب نوشتن، در همین رهگذر ادامه مییابد؛ این داستانها، که در اواسط قرن پیش نوشته شده، هنوز هم تاثیر عاطفی عمیقی دارد.
داستان «پارانویا» درباره تاجری است که در راهِ رفتن به خانه در روز تولد همسرش، اطمینان مییابد که کسی در تعقیب اوست. نظرتان درباره سال نوشتهشدن این داستان چیست؟ داستانهای مادرتان در آن زمان به طور معمول چگونه بود؟
این داستان هم بهراحتی با بدنه آثار مادرم هماهنگ است، خصوصا داستانهای کوتاه اوایل دهه چهل. مادرم اغلب درباره ازخودبیگانگی و اعتزال، ترس، هراس و تشویش، گسست و پارانویا و شکاکیت مینوشت، آنهم به طریقی که خواننده نامطمئن از واقعی یا خیالیبودن آنها به حال خود رها میشد. او خالق یکی از مشهورترین داستانهای ترسناک و ارواح قرن بیستم «ارواح خانه هیل» است، بیآنکه اثری از ارواح در آن نمایان باشد. او در رمان «ما همیشه قلعهنشینان» و بسیاری از داستانهایش، آشکارا راویهای نامطمئنی را پیش چشممان میگذارد تا خود خواننده به اجبار معلوم کند چه چیز برایش باورپذیر است. و شرلی بدون تردید پایانبندیهای غیرمنتظره را، که درواقع مشخصه کارش بود، میپسندید. «پارانویا» امروز ارتباطی آشکار و عاری از احساس در خود دارد. باآنکه پرداخت و ظرافت کارهای بعدیاش را ندارد، هنوز همان جکسن ناب است. در کشوقوس اوضاع و احوال رویاگونه است و بعد، وقتی خواننده برای مدتی کوتاه آرام میگیرد، شترق! داستان به جستوجوی یکی از آن مضامین همیشگی شرلی برمیآید، فهم تدریجی آنکه راه فراری نیست، هیچکس به کمک وحشتزدهها نمیآید، هیچ راه گریزی نیست، و خلاصی از هیچ سو ممکن نیست. گویا داستانگویی در «لاتاری» موجب پدیدآمدن این تصور در بسیاری از مردم شده که قرار است تسی هاچینسون برنده یک دستگاه ماشین ظرفشویی یا چمنزنی بشود.
شرلی جکسن قابلیت استادانهای دربرگرفتن تجربههای روزمره و تبدیلشان به وضعیتی عمیقا نگرانکننده داشت. در اینجا هم، مسافر هرروزه مترو و اتوبوس از خانه تا محل کار آکنده از نگرانی و تهدیدی محتمل است. آیا میتوانید امروز به منظره خیابانی نگاه کنید و تجسم کنید مادرتان چگونه چنین منظرهای را در داستانش منعکس میکرده است؟
شرلی معمولا صحنههایی از سکون و آرامش ظاهری را به نمایش میگذاشت، خواه در شهر، خواه روستا، گاه در میان شخصیتهایش و گهگاهی هم میان ساختمانها و اشیای بیجان دیگر. او از صحنههای خیابانی خوفانگیز مینوشت. خصوصا توصیفات هولناکش از مردمی که سوار وسایل نقلیه عمومیاند بسیار روشن بود. اغلب از تنهایی در شهرها، شخصیتهای گمگشته و میزان قلب واقعیت پیرامون مینوشت. بیشتر زندگی جمعوجور شهرهای کوچک را میپسندید.
مادرتان بسیاری داستانهای بهمراتب صلحآمیزتر و کمخطرتر هم درباره زندگی خانوادگیتان در ورمونت نوشته است-و خود در آنها نقش همسر، خانهدار و مادر چهار فرزند را دارد-به نظر شما او چگونه قادر بود در نوشتههایش اینقدر بیدردسر و راحت از هول و وحشت به خنده و فکاهی تغییر موضع دهد؟ درمیانگذاشتن حوادث خانوادگیتان در آن داستانهای چاپشده با مردم دنیا به نظر شما و خواهر و برادرهایتان چگونه بود؟
شرلی توانایی عجیبی داشت که بهراحتی در سبکهای گوناگون بنویسد، از گاهشمار خندهدار وقایع خانوادگی و رمانی مانند «ساعت آفتابی»، که سراسر طنز بود، تا کارهای تاریکتری همچون رمان «ما همیشه قلعهنشینان» و داستانهایی که به کندوکاو همه نوع شرارت در مکانهای نامنتظره میپرداخت، حال آنکه مضامین آخرزمانی موردپسندش را هم به بازی میگرفت. اغلب فکاهی و کمدی را با هول و هراس ترکیب میکرد، گاهی کمدی دستمایه وحشت میشد. به نسبت نقشم را در رمانهای خانوادگی میپسندیدم. در کتابها و داستانها خیلی خوب با من تا میکرد و خطوط گروچووار (بذلهگویانه) را به من اختصاص میداد. به یاد ندارم بودن در داستانها برایم آزارنده باشد. شرح و وصف مادرم از وقایع خانوادگیمان -شاید با کمی شاخوبرگ- برایم لذتبخش است. از این فاصله خانوادهای بسیار خوشوخرم به نظر میرسد. دوستان و خواهر برادرهایم و بسیاری از اهالی دهکده و البته دوستان پدر و مادرم به اسم، در کتابها معرفی میشدند، و بار اولی که کتابها منتشر میشد بیشترمان از این یک ذره شهرت سر ذوق میآمدیم. شرلی در زندگی واقعی هم حس شوخطبعی فوقالعادهای داشت، در خانهمان همیشه لطیفه بر سر زبانها بود و مخصوصا وقت غذا، همگی باید یک لطیفه تعریف میکردیم. پدر و مادرم هر دو در لطیفهگویی ماهر بودند. نوشتهها و طراحیهای خندهدار، معماهای ادبی و اشعار بازیگوشانهشان روی در و دیوار خانه جا داشت. نهتنها نویسندهای پرکار بود، هنرمند هم بود و بیش از هشتصد کاریکاتور، آبرنگ و نقاشی هم از او به جا مانده است.
آرمان