این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
نگاهی به «تابوتهای دستساز» اثر ترومن کاپوتی
«تابوتهای دستساز»؛ یک داستان کارآگاهی سینمایی
بهنام حسینی*
«تابوتهای دستساز» نوشته ترومن کاپوتی مانند دیگر اثر این نویسنده، «در کمال خونسردی» خارج از قاعده متعارف داستانهایی است که تابهحال خواندهایم. کاپوتی در نگارش این دو اثر از روشی بهره برده که منجر به سبکی در ادبیات داستانی شده که کاپوتی خود آن را ادبیات غیرداستانی مینامد؛ داستانهایی که همه عناصر و حوادث آن برگرفته از واقعیت محض هستند و بهراستی اتفاق افتادهاند. مشخصه دیگر این سبک شیوه نگارشی سرراست و خالی از ترکیبات و توصیفات ادبی، صنایع لفظی و نزدیک به گزارشهای ژورنالیستی است.
کاپوتی در «تابوتهای دستساز» با عنوان فرعی «گزارش واقعی از یک جنایت آمریکایی»، نهفقط بهعنوان روای، بلکه شخصیتی از شخصیتهای شکلدهنده داستان است. او در دنیای داستان حضور دارد همانطور که در قضیه حقیقی که کتاب برای مخاطب تعریف میکند، نیز حضور دارد. کاپوتی برای روایت از شیوهای ظریف و هوشمندانهای از گزارش/داستانگویی استفاده میکند. او این شیوه را در دیگر اثرش «در کمال خونسردی» نیز استفاده کرده بود، ولی در آن رمان او شخصیت خودش را از داستان حذف کرده و صرفا به روایتی گزارشگونه از ماجرای واقعی دست زده بود.
در «تابوتهای دستساز» ما با داستانی پلیسی روبهرو هستیم و داستان با روایتی گزارشی از یک ماجرای جنایی و چگونگی ارتباط کاپوتی با آن شروع میشود. اما در ادامه برخلاف قاعده آثار پلیسی، نویسنده در صفحات ابتدایی قاتل را به ما معرفی میکند، اما همین گرهگشایی داستان در ابتدای داستان به کاپوتی این اجازه را میدهد که با افسون و شیدایی درک زیرکانه و درعینحال غریبی از ذهنیت قاتل جانی ارائه دهد و در آن استعداد و نبوغی را از خود به نمایش میگذارد.
کتاب مثل هر داستان کارآگاهی معمولی آغاز میشود. جک پپر کارآگاهی در شهری بسیار کوچک در یکی از ایالتهای غربی آمریکا اصرار دارد که هشت قتلی که هر کدام به شیوهای متفاوت اتفاق افتادهاند به هم مرتبطاند و نهمین قتل هم اتفاق خواهد افتاد. او از کاپوتی مشورت میخواهد تا هم مانع از انجام قتل دیگری شوند و هم قاتل را به دام بیاندازند.
در ساختار کلی داستان ما با این چارچوب به ظاهر پلیسی روبهرو هستیم اما نکته اصلی این است که جذابیت اصلی نه فقط تعلیق ناشی از گرهافکنیهای مدام که به خاطر تکنیک روایی منحصربهفرد نویسنده است. روایت و افشای اطلاعات به طور عمده از طریق سوال و جواب ترومن کاپوتی با جک پپر، گفتوگوهای بدون تصنع دونفره یا چند نفره که همیشه خود کاپوتی یک طرف آن است شکل میگیرد. غیر از آن خود کاپوتی است که داستان را روایت میکند و گاهی با وقفههایی در سیر کلی داستان -مثل مسافرترفتن کاپوتی یا قهرکردنش با کارآگاه- مخاطب کاملا از پیگیری روند موضوع قتلها باز میماند و به خاطر این دورافتادن از قضایای اصلی دچار کنجکاوی شده و این خود تکنیکی روایی میشود برای ایجاد تعلیق.
این روایت متکی بر گفتوگو و فلاشبکهایی، که از طریق تعریفکردن خاطرات و ماجراها توسط شخصیتها همراه با شرح موجز و درعینحال قدرتمند مکانها و آدمها و توصیفات ذهنی اندک ساخته میشود، ساختار اثر را بسیار شبیه به یک فیلم سینمایی کرده است. فضای کلی اثر بیشتر با سلسلهحوادثی شکل میگیرد و شرح حوادث چنانکه واقع شده و کوچکترین نکتهای از واقعیت از چشم دور نمانده است، باعث عینیشدن آن میشود و مخاطب را با ذهنیتگرایی بیش از حد و مطول خسته نمیکند. خلاقیت نویسنده در شخصیتپردازی از طریق گفتوگو-به جای توصیف مستقیم- و اشارات ظریف به رفتارهای هر شخصیت از لابهلای اتفاقات باعث شده، کاراکترهای داستان کاملا درست و باورپذیر شکل بگیرند. اینگونه است که خواننده نهفقط از طریق جذابیتهای معمول داستانهای پلیسی بلکه به دلیل شخصیتپردازی و فضای انسانی اثر مشتاق میشود داستان را پی بگیرد.
کاپوتی به واسطه سابقه ژورنالیستیاش مهارت بسیاری برای نقل حوادث و حذف حشو و زوائد رایج در ادبیات داستانی دارد. او از راه سادگی اعجابآور و مستقیم و کوبنده، کلمههای محاورهای، جملههای کوتاه یا مثلا توصیف مختصر یک معاشرت ساده همراه با گفتوگوهای آن، چنان فضای انسانی قابل لمسی میسازد که خواننده گاهی خشونت جاری در اثر را فراموش میکند.اینها همه شباهت سبکی ظریفی بین کاپوتی و نویسندهای چون همینگوی را به دست میدهد.
کاپوتی در جریان تعریفکردن داستانش از تصویرکردن لحظات زیبای انسانی و ستایش زندگی در عین فضای خشن اثر غافل نمیشود. جایی پس از نقل حادثه مشکوک مرگ دردآور یکی از شخصیتها، از زبان شخصیت دیگری میگوید: «مادربزرگم میسن هیچ وقت کلمه مرگ به زبونش نمیاومد. وقتی کسی میمرد، بهخصوص کسی که براش مهم بود، همیشه میگفت دوباره صدا شده، منظورش این بود که نرفته زیر خاک، برای همیشه گمگور نشده؛ بلکه برعکس آدمه دوباره صدا شده که برگرده به سرزمین کودکی خوش و خوشحالی، به دنیایی که توش همهچی زندهس…»
* منتقد و مدرس سینما
آرمان
‘