این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
نقد کتاب «موسیقی برای آفتابپرستها» اثر ترومن کاپوتی
کتابی برای همه زمانها
کریستوفر لهمنهاپت*
مترجم: لیلا عبدالهیاقدم
ترومن کاپوتی در مقدمه مجموعهداستانهای کوتاه خود با عنوان «موسیقی برای آفتابپرستها» قمار و بازی نامتعارفی را در پیش گرفته است. او در این مجموعه با الهام از مشکلات حرفه خود به مرور و بررسی دشواریهای هنر نویسندگی خود پرداخت و بحرانهای هنری را که در طول مدت زمان کار روی آثار نوشتهشده خود تجربه کرده بود به رشته تحریر درآورد. دو اثری که زمان زیادی برای خلق آن ها انتظار کشید و بیشتر از همه مقبولیت عمومی یافت «رمان غیر تخیلی» و «دعا های مستجاب شده» هستند.
بحران زمانی آغاز شد که او احساس میکرد نوشتههایش متراکمتر و غلیظتر از آن است که بتواند روی مخاطبش اثری را که میخواهد بگذارد. این احساس او را واداشت تا هر آنچه را که نوشته دوبارهخوانی کند و این بازخوانی او را از واقعیتی پرآشوب آگاه کرد. او دریافت که بهرغم تجربهها و آموزههای دوران طولانی و متنوع نویسندگیاش هیچگاه با تمام قدرت و توانی که در اختیار داشته ننوشته و از دیگر سبکهای نویسندگی در قالب سبک نگارش منحصربهخودش به اندازه کافی بهره نبرده و آنها را با سبک خود ترکیب نکرده است. با وقوف به این مساله، او «دعاهای مستجابشده» را با سبک نگارشی نوشت که کاملا جدید بود. به گفته خود او در ابتدا «من مانند کودکی بودم با جعبهای مدادشمعی» اما درنهایت «قالبی را یافتم که میتوانستم هر آنچه را در مورد نویسندگی میدانم با آن وفق بدهم. بعدها با استفاده از این سبک اصلاحیافته رمان واقعی کوتاهی با عنوان «تابوتهای دستساز» و چند داستان کوتاه دیگر نوشتم. نتیجه این مکاشفه مجموعهای است با عنوان «موسیقی برای آفتابپرستها»
کاملا طبیعی است که این مقدمه انتظارات زیادی را در ذهن خواننده ایجاد میکند. در ابتدا وقتی متوجه میشویم که سبک بدیع و نوآورانه کاپوتی چیزی جز این نیست که او خودش را در وسط صحنه داستانش قرار میدهد و آن را دوباره بازسازی میکند، کاملا ناامید میشویم. بازسازی او به شکل «اغراقآمیز و مینیمال حاوی مکالمات معمول با افراد عادی است.» مساله بعدی این است که نتیجه این تجربه فروتنانه چیزی نیست جز اینکه مضامین مجموعه «موسیقی برای آفتابپرستها» بلافاصله کسی را تحتتاثیر این واقعیت قرار نمیدهد که کاپوتی این داستانها را با تمام قدرت و توانایی که در اختیار داشته، نوشته است.
از اینها گذشته برخی از داستانهای موجود در این مجموعه بهخصوص عنوان اثر بسیار جالب توجه است. داستانی که نام آن اثر از آن اقتباس شده در مورد بانوی اشرافزادهای اهل کشور مارتینیک است که کاپوتی را قانع کرده که آفتابپرستها به موسیقی علاقه دارند. داستان «موهاوی» در مورد عشق با لطافتها و باریکبینیهای متفاوت آن است. داستان «سلام غریبه» در مورد شهروندی تمامعیار است که به درون بحران میانسالی ناامیدانه سُر میخورد. داستانهای دیگر نیز از تمهید جدید کاپوتی بیبهره نماندهاند. داستان «چراغی پسِ پنجره» بانوی سالخورده ریزاندام و شیرینی را روایت میکند که در شبی سرد به کاپوتی در خانهاش پناه میدهد و مهمان او یعنی نویسنده درمییابد که این بانوی جذاب در آشپزخانهاش فریزری دارد که در آن جسد تمام گربههایی را که در طول دوران زندگیاش حیوان خانگی او بودهاند نگهداری میکند.«آقای جونز» داستان مرد چلاق کوری را روایت میکند که زمانی در آپارتمان کرایهای در بروکلین در اتاق کناری نویسنده زندگی میکرد و کارش سرگرمکردن یک سری از ملاقاتکنندههای هر روزه بود، ولی ناگهان به طرز مرموزی ناپدید میشود. ده سال بعد آقای کاپوتی درحالیکه مرد همسایه سالم و سرحال سوار مترو مسکو است به ناگاه با او رودررو میشود.
در مجموع اگرچه تقریبا تمام این مجموعه داستانی سبک نثر و نگارش کاپوتی را به تصویر میکشد و این سبک مانند «نهر آب روستا شفاف و زلال» است، ولی به گفته خود نویسنده برای نوشتن آنها جان کنده است، اما به ظاهر آنچه را که او در مقدمه این اثر در مورد خلق نوآوری و بدعت ادعا میکند، نمیتوان به وضوح مشاهده کرد. به یکباره، کمی تامل باعث میشود شما به این فکر کنید که چرا این داستانها برای کاپوتی حائز اهمیت است. او برای اولینبار خودش را در وسط صحنه قرار میدهد و در تجلی تمام لایههای شخصیت متفاوت و شایان توجهاش موفق بوده است. با روایت داستانهایی با چنین مضامین دور از ذهن مانند «چراغی پسِ پنجره» و «آقای جونز» او بخشی از وجود خودش را به رخ خواننده میکشد و با صدای بلند و رسا آن را فریاد میزند.
در هر دو داستان «یک روز کاری» و «بچه جذاب» نویسنده بخشهایی از استعداد غیرمعمول خود را برای دوستی با افراد سرشناس و گمنام به نمایش میگذارد. در داستان اول، کاپوتی زنی خدمتکار را در یک روز کاری همراهی میکند و در داستان دوم او همراه با مرلین مونرو هنرپیشه معروف سینما در یک مراسم خاکسپاری شرکت میکند. داستان «درینگدو» در مورد اختفای فردی است که خود را به شکل یکی از اعضای گروه همسرایان پسران «پیرل بیلی» در میآورد تا بتواند از دست حکم احضاریه دادگاه کالیفرنیا برای حضور در دادگاه جهت شهادت علیه قاتلی که با او همصحبت شده و به او اعتماد کرده فرار کند. او در این اثر جنبههای رمانتیک و جذاب و رشتههای خشن و سخت اخلاقیات خود را به همدیگر گره زده و آنها را در کنار هم به نمایش درآورده است.
در مجموع، در داستانهایی که در «موسیقی برای آفتابپرستها» دیده میشود میتوانید ببینید که نویسنده آزادانه خود را در فضای نوشتههایش رها کرده و با اعترافات صریح و بدون ترس از حس ملامتگر و خودستایانه یا به عبارتی به دور از احساس دروغین مردانگی و پهلوانپنبهای مانند کودکی گره از عقدههای علایق پنهان خود را که با احساسش درگیر است میگشاید و آنها را بازگو میکند. اگرچه نمیتوان گفت این داستانها تجلی خودپسندانه شخصیت واقعی اوست. او آنچه را که از دستش برمیآمده برای هنرش انجام داده است. این هنر مانند نوعی موسیقی است و ما در کسوت خواننده، دور هم جمع میشویم تا به موسیقی او گوش دهیم و خود را با دانستههای قبلی و پسزمینه نهانی آهنگساز درهم میآمیزیم، درست مانند آفتابپرستها.
* روزنامهنگار، منتقد و رماننویس آمریکایی
‘