این مقاله را به اشتراک بگذارید
نا امیدی مردم از پهلوی، به دلیل فساد شریف امامی
گفتگو با مرتضی رسولی پور
شریف امامی کابینه اش را روی گسل بنا کرد؛ در روزهایی که هر روز شکاف بین ملت و حکومت عمیق و عمیق تر می شد. شاه رییس مجلس سنا را فرا خواند تا به جای آموزگار دولت تشکیل دهد؛ دولتی که ۷۵ روز بیشتر دوام نیاورد. چرایی این اتفاق را با مرتضی رسولی پور، تاریخ دان و عضو شورای سردبیری فصلنامه تخصصی «تاریخ معاصر ایران» به بحث نشسته ایم.
رسولی پور که به واسطه مصاحبه با بیش از ۴۰۰ نفر از صاحب منصبان، وزیران، نمایندگان پیشین مجلس شورای ملی، استانداران و درباریان رژیم پهلوی به تحولات این دوره تسلط دارد، ترکیبی از شرایط جسمی و روحی شاه، شخصیت شریف امامی و اشتهارش به فساد، ناتوانی متحدان رژیم در ارائه اطلاعات درست از تحولات و تصور اشتباه از قدرت روحانیت را از دلایل عدم موفقیت دولت آشتی ملی می داند.
یک هفته پس از فاجعه سینما رکس آبادان، جمشید آموزگار جای خود را به جعفر شریف امامی داد. هم محمدرضا پهلوی و هم خود شریف امامی تغییر دولت را در جهت آشتی با مردم عنوان کردند اما سلسله حوادث بعدی نشان داد مردم سر آشتی ندارند. چرا کابینه شریف امامی نتوانست مردم را با حکومت آشتی دهد؟
– به نظر من ابتدا باید شخص شریف امامی را بیشتر بشناسیم. به عبارت دیگر باید ببینیم کسی که دولت خود را کابینه آشتی ملی نامید، چگونه شخصیتی بود و چقدر وجاهت داشت. به نظرم از اصلی ترین دلایل ناکامی حکومت پهلوی در راضی کردن مردم، انتخاب همین آقای شریف امامی برای نخست وزیری بود. همان طور که می دانید در پنجم شهریور ۱۳۵۷ شریف امامی دومین بار بود که نخست وزیر می شد.
بار اول در پنجم شهریور ۱۳۳۹ به این مقام رسیده بود. در این فاصله او با احراز مشاغلی همچون ریاست مجلس سنا، مدیرعاملی بنیاد پهلوی، ریاست هیات مدیره بانک توسعه صنعتی و معدنی، عضویت در هیات امنای ۱۰ دانشگاه و چندین شغل دیگر، به یکی از چهره های متنفذ رژیم تبدیل شد.
همان طور که می دانید یکی از دلایل اصلی بالا گرفتن اعتراضات مردم در سال ۱۳۵۶ و اوج گیری نارضایتی ها در سال ۱۳۵۷، فساد دولتمردان بود. اتفاقا خود شریف امامی هنگام معرفی کابینه اش به مجلس گفت که برنامه اش رسیدگی به حساب ها و برخورد با فساد است. البته چنین کاری از او بر نمی آمد و به شوخی بیشتر شبیه بود چون در مورد فعالیت های ناسالم اقتصادی او، حرف و حدیث های زیادی وجود داشت و چنانچه قرار بود به حساب ها رسیدگی شود، قبل از هر کس، شخص شریف امامی باید محاکمه می شد تا مشخص شود سرمایه ای که در دامداری عظیم کرج به گردش انداخته از کجا آمده؟ یا سهم او از کازینو «واریان» و کازینوی بابلسر چقدر بوده است؟
برای خیلی ها سوال بود که رابطه شریف امامی به عنوان شریک با یکی از بزرگ ترین سرمایه داران زمان خود یعنی آقای کهبد چه بود؟ علاوه بر اینها، او از سردمداران اصلی جریان فراماسونری در ایران بود و شهرت داشت که مورد پشتیبانی دولت انگلستان است. در دوره اول زمامداری اش ملکه انگلستان و شوهرش به ایران سفر کردند.
برای همین هم وقتی که دموکرات ها در انتخابات آمریکا پیروز شدند و آقای کندی رییس جمهور شد، با توجه به فشار ایالات متحده بر حکومت ایران، او مجبور به کناره گیری از قدرت شد و جای خود را به علی امینی داد که رابطه صمیمانه ای با دموکرات های ایالات متحده داشت.
نکاتی که می گویید با اطلاعات امروز است که اسناد و مدارک زمامداران رژیم پهلوی را در اختیار داریم اما آن روز مردم کوچه و خیابان که از زد و بندهای پشت پرده شریف امامی خبر نداشتند. چرا با او کنار نیامدند؟
– اتفاقا بخش زیادی از آنچه گفتم اطلاعاتی بود که همان زمان بسیاری از مسئولان کشور داشتند. مضافا این که شریف امامی در نزد عموم مردم هم خوشنام نبود. او از سال ها پیش و از زمانی که وزیر صنایع شد، به مهندس ۵ درصدی معروف بود. زمانی که در مقام رییس هیات مدیره بانک توسعه صنعتی و معدنی یا وزیر صنایع مشغول کار بود، شهرت داشت که برای دادن اعتبار به صنایع، حتما حق و حساب می گیرد.
یکی از صاحب منصبان پیشین سازمان برنامه برای من تعریف می کرد که وقتی شریف امامی وزیر صنایع و معادن بود، از محل پشتوانه جواهرات، مبالغی را به صنایع وام می داد و همه می دانستند که تقسیم اعتبارات بانکی بدون چشمداشت آقای وزیر ممکن نیست. باز یکی از اقدامات او تشویق آقای هوتن، سهامدار و رییس هیات مدیره کارخانه نجف آباد، به خرید ماشین آلات از ژاپن برای کارخانه بود. مدتی بعد مشخص شد ماشین آلات فروخته شده به ایران، مستعمل است و شریف امامی برای جوش دادن معامله، ۵ درصد از ژاپنی ها پورسانت گرفته است. این روش را در معاملات دیگر هم اجرا می کرد.
شریف امامی به عنوان مدیرعامل در بنیاد پهلوی هم به زد و بند و فساد مشهور بود و مردم می دانستند بسیاری از کاباره ها و کازینوهای بزرگ و فعال با سرمایه بنیاد پهلوی فعالیت می کند. بنابراین فساد مالی شریف امامی نکته پنهانی نبود که پس از انقلاب آشکار شود. ضمن آن که اسناد مربوط به عضویت او در فراماسونری و ریاست تعدادی از لژها در همان زمان در کتاب رائین هم منتشر شده بود.
منظورتان کتاب فراموشخانه است؟
– بله. سه جلد کتاب رائین در مورد فراماسونری سال ها پیش از انقلاب منتشر شده بود و بسیاری می دانستند که نخست وزیر دولت آشتی ملی از بزرگان این تشکیلات است.
فقط فساد مالی مانع آشتی مردم با دولت شریف امامی شد؟
– اشتهار او به فساد مالی، خیلی موثر بود اما تنها عامل نبود. برای نمونه یکی از نخستین اقدامات دولت شریف امامی پس از تشکیل کابینه، برگرداندن تاریخ رسمی کشور از شاهنشاهی به هجری شمسی بود اما روشن بود که سه سال قبل خودش از عناصر اصلی و موثر در تغییر تاریخ از هجری به شاهنشاهی بوده. بنابراین تلقی جامعه از این قبیل حرکات و اقدامات نمایشی، چیزی جز عوام فریبی نبود و در نتیجه مردم، دولت او را باور نمی کردند.
ضمنا توجه داشته باشید که اصولا غالب مردم در همه کشورها و در اغلب رویدادها، از امور پشت پرده آگاهی کافی ندارند لذا در کنش های سیاسی و اجتماعی، آنان از سوی رهبران، جریانات و احزاب سیاسی به صحنه کشانده می شوند. لازم نبود همه مردم از جزییات زندگی و مفاسد شریف امامی اطلاع داشته باشند. همین اندازه که رهبران مورد اعتماد آنان و گروه های موثر و با نفوذ اجتماعی با دولت همراهی نکنند کافی است تا این نافرمانی به همه اجزاء جامعه رسوخ کند.
اگر درست متوجه شده باشم بر این عقیده اید که شریف امامی گزینه مناسبی برای نخست وزیری نبود؟
– حتی از نظر کسانی که با نگاهی درونی و پیروی از منطق سیاست عملی، خواهان بقای حکومت پهلوی بودند، انتخاب شریف امامی در آن ایام بحرانی، بدترین انتخاب و بزرگ ترین اشتباه شاه بود. در مدت ۷۰ روز نخست وزیری، دولت او هیچ کاری جز امتیاز دادن به مخالفان خود نکرد. طبیعی بود که دادن امتیاز مداوم به مخالفان، بدون داشتن برنامه ای برای کاهش اعتراضات، بر ابعاد بحران می افزود.
شاه متوجه نبود که گزینه انتخابی اش برای اداره دولت، از نظر مردم یکی از عوامل تصویب لایحه مصونیت قضایی مستشاران آمریکایی در مجلس سنا بود. مردم خوب به یاد داشتند که شریف امامی در جلسه ای که تا پاسی از شب طول کشید و بیشتر سناتورها خواب بودند، چگونه رأی موافق آنان را برای این لایحه گرفت.
گفتید شریف امامی مورد حمایت انگلستان بود اما شواهد تاریخی نشان می دهد او بعد از شهریور ۲۰ به دلیل گرایش به آلمانی ها توسط متفقین دستگیر شده است.
– او در سال ۱۳۲۱ مدتی را به اتهام طرفداری از آلمان ها در زندان متفقین در کمپ اراک گذراند و اتفاقا یادداشت های روزانه ای از آن ایام دارد که متاسفانه تاکنون منتشر نشده است. این یادداشت ها کمک شایانی می کند که با شخصیت او بیشتر آشنا شویم. به هر حال در آن روزها دستگیری افرادی که به گرایشات ژرمنوفیلی معروف بودند، پیچیدگی های زیادی دارد که موضوع بحث ما نیست.
خیلی مختصر بگویم که اتفاقا افراد دستگیر شده عمدتا گرایشات انگلیسی داشتند و این دستگیری ها بیشتر تمهیدی برای برکنار ماندن افراد خاص از جریانات سیاسی روز بود تا در موقع مناسب به کار گرفته شوند. بله، یکی از دستگیر شدگان همین آقای شریف امامی بود اما زندگی سیاسی او نشان می دهد که همیشه جهت گیری های حساب شده و دقیقی داشته و همواره سیاست های انگلستان در کانون توجهات او بوده و بر اساس آن ملاحظات گام بر می داشته است.
یکی از اقدامات دولت شریف امامی آزاد کردن زندانیان سیاسی بود. قاعدتا باید چنین امتیاز بزرگی به آرام شدن جو و کاهش التهاب کمک می کرد اما نه تنها چنین نشد که بر شدت و حدت تظاهرات اعتراضی افزوده شد؛ چرا؟
– به نظر من بخش عمده اقدامات دولت به اصطلاح آشتی ملی مطابق نظر شاه بود و به طور قطع بین نخست وزیر و شاه توافقی صورت گرفته بود. شاه از اواخر ۱۳۵۶ با توجه به بیماری اش قدرت تصمیم گیری خود را به شکل بی سابقه ای از دست داده بود و تقریبا خلق الساعه تصمیم می گرفت. به ویژه پس از واقعه ۱۷ شهریور، شاه کاملا غافلگیر شد و تصور کرد با دادن امتیازات بیشتر می تواند آب رفته را به جوی بازگرداند. یکی از این امتیازات، آزاد کردن زندانیان سیاسی بود.
وقتی مخالفان حکومت دریافتند هر چه بیشتر ایستادگی کنند، امتیازات بیشتری می گیرند، طبیعی بود که نه تنها مخالفت خود را ادامه داده بلکه بر شدت آن اصرار می ورزند. برای همین هم به قول شما آزادی زندانیان سیاسی نه تنها از التهاب نکاست بلکه روند فروپاشی حکومت پهلوی را تسریع کرد. البته در درون نظام گذشته افراد عمل گرایی مانند پرویز ثابتی و تیمسار غلامعلی اویسی بودند که برخلاف نظر شاه بر شدت عمل حکومت اصرار داشتند اما روند حوادث نشان داد که شاه به توصیه های آنان توجه ندارد.
هیچ کس به شاه مشاوره نمی داد که باید مشی خود را تغییر دهد؟
– جریانی که او را به ایستادگی در برابر مخالفین تشویق می کرد در اقلیت قرار داشت. ضمن آن که شاه از اوایل دهه ۴۰، تقریبا همه رجال با سابقه لشکری و کشوری را به معاذیر مختلف برکنار و بازنشسته کرده بود، بنابراین وقتی حکومت با بحران مواجه شد، کسی از رجال در قد و قامت مصاف با بحران ظاهر نشد.
جالب است که تعدادی از صاحب منصبان حکومتی در تظاهرات اعتراضی ۱۳۵۷ شرکت کردند و همین نکته نشان می دهد چه اندازه وفاداران به نظام کم بوده اند. جالب است که توجه کنید به مناسبت چهلمین روز واقعه ۱۷ن شهریور، دولت شریف امامی در یک اقدام بی سابقه، خودش عزای عمومی اعلام کرد و با این اقدام نشان داد تا چه اندازه مرعوب و تسلیم مخالفین شده بود.
بودند کسانی که شاه را به برخورد قاطع تشویق کنند؟
– بله. پرویز ثابتی در شمار این افراد بود. مطابق آنچه که او در خاطرات خود که ندو سال پیش انتشار یافت، آورده در آذر ۱۳۵۵، مدت کوتاهی بعد از انتخاب کارتر به ریاست جمهوری آمریکا گزارشی تحلیلی به شاه نوشت و به او هشدار داد که کارتر در جریان مبارزات انتخاباتی اظهاراتی علیه رژیم شاه کرده و مخالفین داخلی به حمایت آمریکا از خود امیدوار شده اند و در ادامه گزارش به شاه یادآوری کرد که سناریوی زمان کندی در شرف تکرار شدن است و پس از ذکر دلایلی، مدعی شد اگر مخالفین به این نتیجه برسند که شاه تحت فشار آمریکا قرار دارد و به اصطلاح دستش زیر ساطور است، حوادثی می آفرینند که نهایتا به سقوط رژیم منتهی خواهد شد اما شاه گزارش او را بی پایه و ناشی از منفی بافی و برداشت های نادرست ثابتی تلقی کرد.
در ۱۳۵۶ نیز ثابتی راه حل های متعددی برای کنترل اوضاع پیشنهاد کرد که شاه نپذیرفت تا این که در اواخر مرداد ۱۳۵۷ بر اساس شواهدی که ثابتی به دست آورده بود، به شاه پیشنهاد می کند خبرنگاران خارجی به ویژه خبرنگاران بی بی سی از ایران اخراج و سفارت خانه های آمریکا و انگلستان در تهران بسته شوند. با روحانیون مخالف برخورد قاطع صورت گیرد و ۱۵۰۰ فعال سیاسی دستگیر شوند اعلام حکومت نظامی و انحلال مجلسین خواسته ها و پیشنهادهای دیگر او بودند.
به این ترتیب او به این نتیجه رسیده بود که بدون اقدامات شدید، رژیم سقوط خواهد کرد. وقتی که شاه توصیه های او را نپذیرفت، مدتی بعد ثابتی ایران را برای همیشه ترک کرد. اذعان می کند که مخالف آزادی زندانیان سیاسی بوده و می گوید به وسایل مختلف به شاه پیغام داده است که اگر اجازه بازداشت ۱۵۰۰ نفر از مخالفان را صادر کند، همه سروصداها می خوابد اما شاه زیر بار نمی رفت.
چرا شاه پیشنهادهای او را نپذیرفت؟
– یکی از دلایل اصلی آن بود که تصور می کرد اردوگاه غرب و به خصوص آمریکا از حمایت او دست بر نمی دارند. او در مدت ۱۵ سال گذشته به اندازه ای با غرب و آمریکا تعامل و روابط صمیمانه برقرار کرده بود که گمان می کرد آنها تامین منافع استراتژیک خود را با حفظ رژیم او گره زده اند و همواره از او حمایت خواهند کرد. بر این اساس خیال می کرد این بار هم مشابه زمان به قدرت رسیدن کندی می تواند با چند مانور سیاسی و نرمش در برابر مخالفین به تدریج بر اوضاع مسلط شود. قبول توصیه های ثابتی به معنی اعلام موضع در مقابل رییس جمهور جدید آمریکا بود، در حالی که او نمی خواست اقدامی کند که با شعارهای حقوق بشری کارتر در تضاد باشد.
دلیل مهم دیگر به روان شناسی شاه مربوط می شد و این که اصولا او کسی نبود که بتواند با بحران مواجه شود. اشخاص قوی و برجسته ای هم که بتوانند در اوضاع بحرانی به او کمک کنند، از خود دور کرده بود. برخلاف تصور بعضی، او نه مستبد بود و نه دموکرات. من خیال می کنم پس از واقعه ۱۷ شهریور، شاه به کلی اعتماد به نفس خود را از دست داد و به جای چاره اندیشی، کاملا منفعل شد و ساده ترین راه را که قهر کردن بود برگزید.
فرزند دکتر علی امینی از قول پدرش برایم نقل منی کرد که در همان ایام دکتر امینی، عبدالله انتظام و دکتر غلامحسین صدیقی در جلسه ای حضور شاه نشسته و مشغول مذاکره بودند که آجودان کشیک وارد شد و به شاه گفت سفیر آمریکا آمده؛ آقایان خواستند اجازه مرخصی بگیرند اما شاه گفت همین جا باشید، فوری بر می گردم. چند دقیقه بعد شاه با چهره درهمی برگشت و گفت مثل این که باید برویم!
همانجا دکتر صدیقی خطاب به شاه گفت چه کسی این مطلب را گفته؟! شاه جواب داد سفیر آمریکا. دکتر صدیقی گفت جسارت چاکر را ببخشید اما سفیر آمریکا گه خورد که این حرف را زد! اهمیت مطلب این است که شخصیتی مانند دکتر صدیقی هنوز امیدوار بود که می توان اوضاع را کنترل کرد به شرطی که شاه در کشور بماند و اراده مقاومت داشته باشد، در حالی که شاه به کلی امید خود را از دست داده بود. همان طور که می دانید دکتر صدیقی شرط اصلی پذیرفتن نخست وزیری را ماندن شاه در ایران عنوان کرده بو د.
نکته مهم دیگر ضعف تحلیل مقامات آمریکایی از تحولات داخلی ایران در سال های ۵۶ و ۵۷ بود. آنها خودشان اعتراف کرده اند که از درک مسائل ایران عاجز بودند. ابتدا بر این باور بودند که طرفداران انقلاب در سراسر ایران بیشتر از ۵۰۰ هزار نفر نیستند و هنگامی که با تظاهرات میلیونی مردم مواجه شدند اعلام کردند ما گیج شده ایم. گری سیک در خاطرات خود می گوید دنبال کسانی بوده که در مورد امام خمینی اطلاعاتی به او بدهند. از یک سو سایروس ونس وزیر خارجه و هارولد براون دیدگاهی کاملا مغایر با برژینسکی در مورد ایران داشتند. این نکته هم نشان می دهد در سیاست خارجی آمریکا هیچ گونه انسجامی نسبت به آنچه در ایران می گذشت وجود نداشت.
یعنی معتقدید که آمریکایی ها هم غافلگیر شدند؟
– بله، همین طور است.
چه عاملی موجب شده بود دستگاه های اطلاعاتی آمریکا شناخت خود را نسبت به تحولات ایران از دست بدهند؟
– می دانید که در سال های آغازین دهه ۱۳۴۰ جنگ سرد بر سیاست قدرت های بزرگ سایه انداخته بود، لذا برای ایالات متحده کنترل آزمایشات موشک های دوربرد شوروی سابق بیش از هر چیز دیگر اهمیت داشت و تنها راه کنترل آنها ایجاد مرکز استراق سمع در سرخس ایران بود. شاه چون می دانست ایجاد این مرکز چه اندازه برای آمریکا اهمیت دارد، به سازمان سیا اجازه داد تا این مرکز را در شمال خراسان دایر کنند و پس از آن از این موضوع در مناسبات خود بهره برد و به آمریکایی ها گفت اگر مایل به حفظ این مرکز هستید، نباید مرا تحت فشار بگذارید.
آمریکایی ها پس از موافقت با خواسته شاه به تدریج اشراف خود را به تحولاتی که در درون ایران می گذشت از دست دادند. تا قبل از آن، ماموران آمریکایی مانند ریچارد کاتم با مخالفان در تماس بودند اما حالا شاه با دادن امتیاز فوق ضمن آن که موفق شد تماس آمریکایی ها را با مخالفان قطع کند، دیگر مایل نبود سازمان سیا در ایران اطلاعاتی از اپوزیسیون جمع آوری کند. در نتیجه سیا در اواسط دهه ۱۳۴۰ بیشتر فعالیت های خود را در ایران متوقف کرد به طوری که از آن پس در سفارت آمریکا هیچ کدام از ماموران نمی توانستند به زبان فارسی تکلم کنند و چنانچه اطلاعاتی نیاز داشتند مجبور بودند از ساواک کمک بگیرند. به این ترتیب در وضعیتی کاملا متفاوت از قبل، این شاه بود که می توانست در بعضی موارد از آمریکایی ها بخواهد که چه کار کنند!
از سوی دیگر چون بیشترین تلاش آمریکایی ها به مبارزه با کمونیسم معطوف بود، اگر نگوییم آمریکایی ها از وجود گروه های رادیکال اسلامی بی خبر بودند، چنین گروه هایی را چندان مهم تلقی نمی کردند و از نحوه فعالیت آنها اطلاع کافی نداشتند. بر این اساس در اظهارنظرهای مقام های وزارت جنگ، وزارت خارجه و سیا نوعی سردرگمی را می توان مشاهده کرد تا جایی که هر کدام نظر متفاوتی درباره تحولات ایران داشتند. لذا به عنوان پشتیبانان اصلی شاه اصلا نتوانستند اطلاعات کافی و درست به او بدهند چون جامعه ایران را نمی شناختند.
اطلاعات آمریکایی ها از روحانیون چه اندازه با واقعیت تطبیق می کرد؟
– شناخت آنان از روحانیون بیشتر بر این باور استوار بود که علمای دینی در پی تکریم شعائر مذهبی هستند. به ویژه آمریکایی ها تا قبل از انقلاب، درکی از اسلام سیاسی نداشتند. یعنی به مخیله آنان خطور نمی کرد که اهل منبر بتواند رهبری جریان برانداز را بر عهده بگیرد. دریک سطح بالاتر تحلیل می کردند که روحانیت می تواند بار مخالفت با کمونیسم را بر دوش بکشد و جوانان و خانواده ها را از گرایش به مارکسیسم و شوروی منع کنند. به همین دلیل در سال های پیش از انقلاب به کسانی مانند شهید مطهری، شهید مفتح و شهید باهنر میدان داده می شد که فعالیت کنند یا نسبت به فعالیت های حسینیه ارشاد حساسیت شدیدی وجود نداشت.
از سوی دیگر شاه بیشتر به دلایل شخصی هرگز اجازه نمی داد احزاب ملی مانند جبهه ملی و نهضت آزادی عهده دار امور شوند. بنابراین در سال ۵۷ تصور این بود که توده ای ها منکوب و کاملا تحت کنترلند، روحانیون و چهره های مذهبی اصلا داعیه مدیریت کور را ندارند و احزاب و چهره های ملی هم ضعیف تر از آن هستند که بتوانند در فضای سیاسی نقش آفرینی کنند. اتفاقا در دوره شریف امامی مشخص شد این تحلیل بی پایه و نادرست است.
در جلسات شورای عالی امنیت ملی در شهریور و مهر ۵۷ شریف امامی چندین و چند بار گفته که باید همه انرژی خود را روی جدا کردن کمونیست ها از مذهبی ها بگذاریم. آن جلسه در سطح خیلی بالایی برگزار می شد و بعید به نظر می رسد که نخست وزیر بخواهد خود یا دیگران را گول بزند. چگونه ممکن است کسی در سطح رییس دولت آشتی ملی اعتراضات را ناشی از فعالیت کمونیست ها بداند؟
– البته این باور به شکل سنتی وجود داشت که آلترناتیو حکومت پهلوی، جمهوری کمونیستی خواهد بود. با آغاز جنگ سرد در اواسط دهه ۱۳۲۰ تا زمان انقلاب، در بیش از ۳ دهه این موضوع دائما تبلیغ می شد که با براندازی حکومت پهلوی، زمینه برای پیوستن به اردوگاه چپ و رفتن زیر چکمه های ارتش سرخ فراهم می شود. دستگاه های تبلیغاتی در گذشته با همین فرمول توانسته بودند به خصوص در دوره زمامداری دکتر مصدق، بین نیروهای ملی و مذهبی شکاف عمیقی ایجاد کنند.
شما می دانید که بسیاری از نیروهای مذهبی با سقوط دولت مصدق خشنود شده و ابراز رضایت می کردند چون باور کرده بودند که با ادامه حکومت مصدق، سرانجام کمونیست های ضد مذهب، مصدر امور خواهند شد. این فرمول لااقل یک بار امتحان شده بود و موفق بود و شریف امامی هم می خواست آن را به کار بندد. واقعیت این بود که بسیاری از مردم ایران همواره از کمونیسم هراس داشته و با آن سازگار نبودند. بنابراین حکومت با حربه کمونیسم هراسی توانسته بود جوانان را به کنترل خانواده ها در آورد. شریف امامی نیز در پی آن بود با ترساندن مردم از قدرت گرفتن کمونیست ها مانع حضور جوانان در اعتراضات شود.
ما داریم درباره آبان ۵۷ صحبت می کنیم که دیگر مشخص شده رهبری اعتراضات را امام خمینی بر عهده دارد. چطور شریف امامی این قدر جدی از خطر کمونیسم صحبت می کند؟
– در این مورد باید دو نکته را مد نظر داشت. اول این که شریف امامی به محض تصدی منصب نخست وزیری، تبلیغات گسترده ای کرد که بگوید دغدغه های روحانیون و مراجع دینی را درک می کند و با نظرات آنان بیگانه نیست. البته خودش هم به خانواده ای معمم منصوب بود. هم زمان تماس با برخی روحانیون بلندپایه چون آیت الله شریعتمداری را در دستور کار قرار داد.
نکته بعدی بهره گیری از این تجربه تاریخی بود که بنا به سنت قدیمی وقتی که روحانیون وارد جریانی سیاسی می شدند، پس از گرفتن نتیجه بلافاصله صحنه را به سیاستمداران واگذار می کردند. بنابراین به باور او اگر روحانیون قانع می شدند که دولت آشتی ملی حسن نیت دارد، از اعتراض دست کشیده و دست دولت برای برخورد با مارکسیست ها باز می شود.
او با چنین رویکردی می گفت آن قدر به مخالفان امتیاز می دهم که دیگر چیزی نخواهند. این باور در شریف امامی و سایر صاحب منصبان خیلی عمیق بود که روحانیت دغدغه گرفتن قدرت سیاسی ندارد و مایل نیست نظام جدیدی سر کار بیاید. تا آن زمان مواضع امام در پاریس هم این نظر را تقویت می کرد چون ایشان هنوز از شکل، ماهیت و محتوای نظام سیاسی آینده مطلبی نگفته بودند.
اولین بار به طور علنی در قطعنامه تظاهرکنندگان راهپیمایی ۱۶ شهریور در میدان شهیاد که همان روز از سوی تظاهرکنندگان به میدان آزادی تغییر نام داد، از سرنگونی رژیم شاهنشاهی صحبت شد. تا قبل از آن، درخواست ها بیشتر حول اصلاح رویه هاست و نه سرنگونی رژیم شاهنشاهی. واقعه ۱۷ شهریور سبب شد که سرنگونی نظام در رأس خواسته های معترضین قرار بگیرد.
دولت آموزگار یک هفته بعد از حادثه سینما رکس سقوط می کند اما دولت شریف امامی هنوز به مجلس معرفی نشده که حادثه ۱۷ شهریور رخ می دهد. عدم کناره گیری شریف امامی پس از این واقعه، نشان می دهد که او ترسی از خونریزی ندارد. سوال این است که چه اتفاق سهمگین تری رخ می دهد که سبب می شود دولت او در ۱۴ آبان سقوط کند؟
– او در چاهی افتاد که خود کنده بود. به بیان دیگر به دنبال فضای باز سیاسی، اعلام ناگهانی رفع سانسور از مطبوعات و رسانه ها و آزادی احزاب موجب شد فعالیت های منکوب شده در سال های بعد از واقعه ۲۸ مرداد دوباره از سر گرفته شود و رسانه ها هم جرأت کنند خیلی از خبرها و گزارش های منفی علیه رژیم را در اختیار مخاطبان خود قرار دهند. نمونه آشکار این رویکرد، پخش تظاهرات روز ۱۳ آبان ۱۳۵۷ و حمله نیروهای نظامی به درون دانشگاه تهران از تلویزیون ملی بود. انتشار چنین خبری و نمایش کامل درگیری ها نمی توانست بدون بازتاب باشد. ما این که بلافاصله رییس دانشگاه تهران آن را محکوم کرد و وزیر علوم از سمت خود استعفا داد. علاوه بر این شهردار وقت تهران نیز در سخنانی شریف امامی را آماج تندترین انتقادات قرار داد.
ترسیم چنین فضایی جز سقوط برای دولت شریف امامی راه دیگری باقی نگذاشت. از طرفی دولت او به دلیل اشتهار به فساد، مقبول مردم نبود. از سوی دیگر، با اعلام آزادی احزاب و رفع سانسور از رسانه ها و مطبوعات، مخالفت ها با او علنی و تیغ تیز انتقاد مطبوعات هم متوجه دولت او شد. دیگر ادامه کار این دولت ممکن نبود. به فاصله یک روز پس از برکناری شریف امامی، شاه آن سخنان معروف و منفعلانه خود را در تلویزیون ایراد کرد و با اعلام این سخن که صدای انقلاب مردم را شنیدم، سقوط خود را تسجیل کرد.
گفتید شریف امامی بدترین گزینه برای مدیریت بحران بود. به نظرتان چه کسی می توانست جایگزین او شود و رژیم را از سقوط نجات دهد؟
– به طور کلی شاه فرصت های تاریخی زیادی در اختیار داشت که همه را به جهات مختلف از دست رفت. در پاسخ شما اجازه دهید به نقل از شماره ۳۹ فصل نامه رهاورد، (شهریور ۷۴) خاطره ای را که جمشید آموزگار بیان کرده، بگویم.
می دانید که او از معدود صاحب منصبان دوره پهلوی بود که پس از انقلاب در خارج از کشور زندگی کرد و خاطرات کاملی هم از او منتشر نشد اما خاطره ای که از او در مجله رهاورد درج شده به جهاتی حائز اهمیت است که متاسفانه خیلی مورد توجه مطبوعات داخلی قرار نگرفت و انعکاسی نیافت. او می گوید ۶-۵ هفته از استعفای من گذشته بود که یکی از دوستانم که استاد دانشگاه ملی بود با من تماس گرفت و گفت: «سه نفر از اعضای جبهه ملی؛ دکتر سنجابی، دکتر بختیار و دکتر رزم آرا مایلند شما را ببینند.
بعدازظهر پنج شنبه ای ساعت ۱۸:۳۰ بختیار و رزم آرا با نیم ساعت تاخیر به دیدنم آمدند و گفتند: «دکتر سنجابی برای ملاقات با آیت الله شریعتمداری به قم رفته و چون نرسیده ما هم تاخیر بیشتر را جایز ندانسته و خودمان آمدیم.» و بعد افزودند: «وضع کشور بحرانی است و بعد از واقعه ۱۷ شهریور وخیم تر شده و شریف امامی قادر نیست کاری کند. به اطلاع شاه برسانید دولت را به جبهه ملی واگذارد، شاید بتوانیم راه حلی پیدا کنیم. آموزگار بلافاصله از شاه وقت ملاقات خواست و به دیدنش رفت و موضوع را به شه گفت. شاه پس از شنیدن مطلب گفت: «منظور آنها این است که ایران را جمهوری کنند و می خواهند من با دست خودم این نقشه را عملی کنم.»
آموزگار اجازه گرفت در این باره از جبهه ملی بپرسد و در بازگشت از دربار به بختیار تلفن کرد. او هم اطمینان داد که چنین قصدی ندارند. سپس تاکید کرد که جبهه ملی با سلطنت مخالف نیست و فقط می خواهد کشور را از بحران خارج کند و حتی حاضر است حمایت خود از سلطنت را بی پرده اعلام کند.
شاه پس از اطلاع به آموزگار گفته بود: «بسیار خوب، نامزدشان برای نخست وزیری کیست؟» دوباره آموزگار با بختیار تماس گرفت و او گفت: «به احتمال زیاد الله یار صالح را پیشنهاد می کنیم و تصمیم باید از طرف همه باشد اما چون سنجابی و بازرگان به پاریس رفته اند، بدون حضور آنها نمی توانیم تصمیم بگیریم.»
آموزگار می گوید وقتی که شاه نام الله یار صالح را شنید، خوشحال شد و گفت: «هر چه زودتر اطلاع دهند.» دو سه روز گذشت اما از بختیار خبری نشد. بالاخره پس از چند روز معلوم شد که سنجابی به دلیل نیافتن بلیت برای مراجعت به ایران در پاریس مانده است. آموزگار گفته با این که آن زمان اختیار و مسئولیتی نداشتم به بختیار گفتم: «هواپیمای دولت را برای ایشان می فرستیم و بعد که گزارش اقدامات خود را به شاه داد، شاه به او گفته بود خوب کاری کردی.» اما دو سه روز دیگر گذشت و خبری نشد و معلوم شد سنجابی دیگر آماده مراجعت و گفتگو نیست و ماجرا به این شکل ختم شد.
آموزگار در پایان نوشته از اینجا من متوجه شدم که از یک سو در میان یاران قدیمی جبهه ملی شکاف عمیقی افتاده و همین غفلت جبهه ملی موجب روی کار آمدن دولت نظامی و وقایع پس از آن شد.
با توجه به این که دولت مشروعیت نداشت، جانشین یا جایگزین شریف امامی کاری از پیش می برد؟
– بقای نظام سیاسی تنها به مشروعیت نیست و همان طور که قبلا هم اشاره کردم، قدرت سرکوب عامل مهم بقاست. از آن مهم تر اراده برای اعمال قدرت، شرط اصلی است. کافی است توجه کنیم که اتحاد جماهیر شوروی هیچ گاه مشروعیت نداشت یا اگر در دوره لنین مشروعیتی داشت، قطعا در دوره استالین نداشت اما این نظام برای چند دهه باقی ماند چون اراده لازم برای اعمال قدرت سرکوب مخالفان را داشت. شاه هم از قدرت سرکوب برخوردار بود اما جرأت اعمال آن را نداشت و هیچ وقت مرد مصاف با بحران نبود. شریف امامی هم آنقدر نقطه ضعف داشت که نمی توانست بحران را مدیریت کند. همین دو نقطه ضعف برای تعمیق و گسترش بحران در مقطع مورد بحث ما کافی است.
نکته پایانی این که همه چیز حتی اوضاع ارضی و سماوی دست به دست هم داد تا دولت شریف امامی عملا توان هیچ کاری نداشته باشد. برای مثال زلزله طبس، در همین دوره اتفاق افتاد. طبق اعلام مطبوعات در این زلزله ۱۸ هزار انسان جان خود را از دست دادند و مناطق زیادی تقریبا با خاک یکسان شد.
در این شرایط ادارات دولتی، ارتش و کلیه سازمان های امدادی با همه امکانات و طول و عرض وسیع خود نتوانستند در امداد رسانی به مناطق زلزله زده، موفق عمل کنند در حالی که گروه های داوطلب مردمی و خیرین و نیکوکاران در مدت کوتاهی توانستند نبض امداد رسانی را در دست بگیرند. این حادثه طبیعی به وضوح نشان داد که این دولت و این نظام کارآیی لازم برای اداره کشور را ندارند. به بیان دیگر مردم باور کردند که رژیم پهلوی، شایستگی حکومت ندارد. مخالفین و در رأس آنان حضرت امام هم بهترین استفاده را از این موقعیت کردند و اعتراض ها را به سمت فروپاشی آن نظام سوق دادند.
کارآمد نبودن دولت شریف امامی به حدی بود که حتی آمریکایی ها اعتماد خود را به دولت ایران از دست دادند. می دانید که در همین زمان دولت آمریکا وضعیت امنیتی ایران را قرمز اعلام کرد و از اتباع خود خواست این کشور را ترک کنند و به این ترتیب دولت حاکم در اثر ناتوانی، اصلی ترین متحد خود را هم از دست داد.
نسیم بیداری