این مقاله را به اشتراک بگذارید
«ضیاء اشرف»؛ همدم روزهای تنهایی «مصدق»
مسعود کاظمی
«ضیاء اشرف»، دختر ارشد دکتر «محمد مصدق»، کسی که به روایت برخی اسناد تاریخی همدم پدر در سال های سخت تبعید در احمدآباد بود؛ اما از او هم مانند خواهر کوچک ترش منصوره، ردی در تاریخ یافت نمی شود، جز در مواردی اندک در چند کتاب محدود.
شیرین سمیعی، همسر سابق محمود، نوه دکتر مصدق در کتاب «در خلوت مصدق» درباره دختر ارشد نخست وزیر می نویسد: «ضیاء اشرف بزرگ ترین دختر دکتر مصدق از خردسالی در سوییس پرورش یافته بود و خلق و خوی مشرق زمینیان را نداشت. به زبان فرانسه بهتر از فارسی سخن می گفت. رک و راست حرفش را می زد بدون آنکه از کسی پروایی داشته باشد. درویش مسلک بود، دست و دل باز بود و کاری به کار دیگران نداشت.
پر از صفا بود و مهر. به آسانی از معتقداتش نمی گذشت و برای اثباتش سخت پافشاری می کرد. از همان نخستین دیدار، عمه خطابش کردم. دوست می داشت و دوستش می داشتم و تا به آخر دوست ماندیم. صورتش کاملا شبیه به پدر بود و تکیه کلامش این: «خلایق هر چه لایق».
ضیاء اشرف در ۱۸ سالگی همراه پدرش پس از سال ها اقامت در اروپا به ایران بازگشت با آداب زندگی آن دوران رو به رو شد که به هیچ وجه با خلق و خوی او سازگار نبود و تا آخرین روزهای زندگانی اش بیت ترنی را که برای آخرین بار با آن از مرز سوییس گذشته بود، همچو یادبودی از دورانی که در آن کشور به سر برده بود به همراه خودداشت. پس از گام نهادن به خاک وطن، طولی نکشید که به عقد ازدواج عزت الله خان بیات درآمد که از خویشان پدری او بود و مالک ثروتمندی در اراک».
براساس اسنادی که از سوی کتابخانه دانشگاه هاروارد منتشر شده، عقدنامه ضیاء اشرف به این شرح است: «نکاح نامه ضیاء اشرف، دختر زهرا امامی ضیاء السلطنه و محمدمصدق (مصدق السلطنه) و عزت الله (بیات)، پسر سهم الملک، به صداق هفت هزار تومان (۴ هزار تومان جواهر و ۳ هزار تومان وجه نقد) و دو دانگ از قریه ظهیرآباد به مبلغ ۵ هزار تومان».
همسر ضیاء اشرف و داماد مصدق
عزت الله بیات فرزند حاج عباسقلی بیات در سال ۱۲۷۸ (ه.ش) به دنیا آمد. مادرش دختر نجم السلطنه خواهر دکتر مصدق بود. او با ضیاء اشرف مصدق، دختر محمد مصدق، ازدواج کرد. عزت الله خان در بیشتر عمر خود به اداره املاکش در اراک می پرداخت. پس از اینکه برادرش مرتضی قلی سهام السلطان از نمایندگی مجلس کناره گرفت، او توانست مدت دو دوره؛ یعنی در دروه های چهاردهم و پانزدهم به نمایندگی اراک در مجلس شورای ملی برگزیده شود. همچنین او از اعضای اولیه مجلس موسسان بود که در تقسیم بندی اولیه اعضا، جزء شعبه پنجم این مخلس قرار گرفت. بیات پس از اتمام دوره نمایندگی اش به اراک بازگشت و مجدد به اداره املاک فراوانش در این شهر پرداخت. او در ۹۰ سالگی در سال ۱۳۶۸ (ه.ش) در تهران درگذشت.
سمیعی درباره خصوصیات بیات و زندگی مشترک او و ضیاء اشرف می نویسد: «او مرد مهربانی بود؛ اما زن و شوهر هیچ گونه توافقی با یکدیگر نداشتند. ضیاء اشرف در باغ و خانه بزرگی که شوهرش پایین رستم آباد ساخته بود، چندصباحی بیشتر زندگی نکرد، آن باغ و آن خانه را که باب طبع او نمی بود و دوست نمی داشت، برای شوهرش گذاشت و خود به خانه کوچکی در خیابان حافظ که پدرش به او بخشیده بود، کوچ کرد. عزت الله خان پیش از پیوند زناشویی با ضیاء اشرف، از دختر خدمتکار یا دایه ای که صیغه کرده بود، تعدادی فرزند داشت.
ضیاء اشرفحکایت می کرد پس از ازدواجش چه سان چاپلوسان به دورش حلقه زده بودند و تشویقش می کردند که آن کودکان را به نزد خود آورد و بزرگ کند تا به گفته آنان، از او که بانوی محترمی بود ادب و تربیت بیاموزند؛ اما او هیچ گاه دست به چنین کار ناشایستی نزد، نه تنها فرزندان را از مادر نستاند، بلکه بر حال مادر همواره دل می سوزاند که لابد به اجبار تن به یک چنین وصلتی داده بود و چاره ای جز آن نداشت. به من می گفت این کسان از پیشنهادشان شرم نداشتند. من چگونه می توانستم جگرگوشگان یک چنین بخت برگشته ای را که تنها دل خوشی او بودند از او بگیرم، و خون در جگرش کنم. چرا و به چه حق؟ ».
نوه های مصدق از دختر بزرگش
ضیاء اشرف دو پسر به دنیا آورد؛ عبدالمجید و سعید. کتاب «در خلوت مصدق» درباره این دو پسر می گوید: « ضیاء اشرف از شوهرش صاحب دو پسر شد؛ مجید و سعید. سعید در تابستان سال ۱۹۶۰ درگذشت؛ از آن پس هیچ گاه کسی از او در حضور مادرش سخن نگفت و یاد نکرد. مجید در ژنو به سر می برد و بنیان گذار بنیاد مصدق در آن شهر است».
کتابخانه و موزه دکتر مصدق در سال ۱۳۴۵ پس از فوت او، در شهر ژنو تشکیل شد؛ این کتابخانه و موزه در موسسه و بنیادی به همین نام به سال ۲۰۰۰ میلادی شکل گرفت. سرپرستی اینبنیاد با «عبدالمجید بیات» بزرگ ترین نوه دختری مرحوم دکتر مصدق است.»
دختر در آینه خاطرات پدر
در نوشته های به جامانده از محمد مصدق نقش دخترانش چندان پررنگ نیست؛ پیرمرد فقط در دو جا از کتاب خاطرات خود به ضیاء اشرف اشاره کرده است. در صفحه ۷۹ کتاب «خاطرات و تالمات مصدق». او درباره سفر به سوییس نوشته است: «بعد از خاتمه امتحانات و گرفتن دیپلم لیسانس به لوزان رفتم که با بعضی از هم وطنانم معاشرت کنم؛ ولی بیش از یک شب نتوانستم بمانم و برای تهیه مقدمات نزد دکتر ابنوشاتل مراجعت کردم که به علت خستگی نتیجه نداشت… این بود که تصمیم گرفتم اشرف و احمد، دختر و پسر بزرگم را در خانواده ای که دو سال آنجا بودند بگذارم با خانم و پسر کوچکم غلامحسین حرکت نمایم».
پیرمرد در جای دیگری از همین کتاب راجع به اقامت در سوییس می نویسد: «در آنجا بودم ه قرارداد وثوق الدوله بین ایران و انگلیس منعقد گردید… تصمیم گرفتم در سوییس اقامت کنم و به کار تجارت پردازم. مقدار قلیلی هم کالا که در ایران کمیاب شده بود خریده و به ایران فرستادم و بعد چنین صلاح دیدم که با پسر و دختر بزرگم که ۱۰ سال بود وطن خود را ندیده بودند به ایران بیایم و بعد از تصفیه کارهایم از ایران مهاجرت نمایم. این بود که همان راهی که رفته بودم به قصد مراجعت به ایران حرکت نمودم…».
همدم سال های تنهایی
براساس روایت عبدالمجید بیات، فرزند ضیاء اشرف که سال ۹۱ در ماهنامه گزارش نوشته شده، روز کودتا مادرش در ایران بود. او در این نوشتار می گوید: «بیماری خدیجه (دختر کوچک مصدق) در سال ۱۳۱۹ بر اثر شوک شدید عصبی که مشاهده عینی بازداشت خودکامه پدر و شرایطی که ماموران شهربانی وقت با قهر و غلبه و خشونت ایشان را به زندان منطقه کویری بیرجند اعزام می کردند، به وجود آمد، چرا که علاقه عمیقی به پدرش دکتر محمد مصدق داشت.
من شخصا در کنار او شاهد این صحنه بودم. با اطلاعی که دوستی از صاحب منصبان شهربانی به دایی اینجانب مهندس احمد مصدق رسانده بود، همراه ایشان و مادرم ضیاء اشرف، خدیجه و من به شهربانی شتافتیم و پشت شمشادهای مشرف به در بزرگ ماشین رو پشت محوطه شهربانی، شاهد این صحنه تاثرآور شدیم».
اسنادی در بنیاد مصدق تصریح می کند در ایام تبعید مصدق در احمدآباد، بعد از وفات زوجه اش مرحومه خانم ضیاء السلطنه در سال ۱۳۴۲ مادر عبدالمجید بیات یعنی خانم ضیاء اشرف مصدق همدم روزهای تنهایی مرحوم مصدق در احمدآباد بود. براساس همین اسناد فقط افراد درجه اول خانواده اش می توانستند در احمدآباد با او ملاقات کنند. در سال ۱۳۴۲ رقیه خانم ضیاء السلطنه، همسر مصدق درگذشت، از آن پس خانم ضیاء اشرف دختر بزرگ او تا زمان مرگ مصدق در ۱۴ اسفند ۱۳۴۵ مونس و همدم او بود.
در اینجا روایت شیرین سمیعی کمی با اسناد بنیاد مصدق تفاوت دارد؛ سمیعی در کتاب «در خلوت مصدق» تصریح می کند در زمان بیماری و مرگ نخست وزیر در سوییس به سر می برده است. او می گوید: «هم زمان با بیماری پدر، دخترش ضیاء اشرف در سوییس به سر می برد. برایم تعریف کرد که با یکی، دو تن از پزشکان آن دیار درباره بیماری پدرش شور کرده بود و هیچ کدام شان عمل جراحی را در سن و سال مصدق به صلاح بیمار ندانستند».
او در جای دیگری از همین کتاب می نویسد: «به خانواده مصداق اجازه ندادند مرگ او را اعلام کنند، در همان روز دولت یا ساواک، خود از طرف فامیل اعلان درگذشتش را به دو روزنامه عصر داد که در آن نام ضیاء اشرف از قلم افتاده بود. بیشترین آشنایان از چنین واکنشی در برابر مرگ مصدق درشگفت بودند و از خود می پرسیدند این همه واهمه به خاطر یک جنازه از برای چه؟ حتی تنی چند از بستگانم که نه به مصدق وابسته بودند و نه به سیاستش دل بسته، از جمله ناپدری من، انتقاد می کردند که حق بود دولت، از او که نخست وزیر این کشور بود همانند دیگران، تشییع جنازه رسمی به عمل می آورد». این نقطه ابهامی است که با رجوع به اسناد و مدارک موجود نتیجه روشنی از آن بیرون نیامد.
یادگاری های مصدق برای دخترش
دکتر مصدق در وصیت نامه خود ضیاء اشرف را فراموش نکرده است. در بند «الف» از این وصیت نامه آمده است: «منافع خانه واقع در کوچه ازهری ملک خانم ضیاء اشرف بیات مصدق سند شماره ۴۲۱۵۶ (۲۹ اسفند ۱۳۲۹)».
در پایان وصیت نامه نیز نگاشته شده: «در ۱۴ اسفند ۱۳۴۴ که دفترچه یومیه نوشتجات خود را دیدم، ملاحظه شد که طبق سند رسمی تنظیمی در دفتر اسناد رسمی شماره ۳۹ منافع خانه واقع در کوچه ازهری را به خانم ضیاء اشرف بیات مصدق بخشیده ام و طبق نوشته مورخ ۳ تیرماه ۱۳۳۸ به آقای مجید بیات وکالت داده ام دفتر اسناد رسمی را امضا نماید. بنابراین پرداخت وجه دو سال بعد از حیاتمم ربوط به میل و استطاعتی است که خانم ضیاء اشرف داشته باشد. به طور خلاصه می تواند تمام یا قسمتی یا هیچ پرداخت نکند».
سرانجام مبهم ضیاء اشرف
همان گونه که از زندگانی دختر ارشد مصدق اطلاعات خاصی در دست نیست، از زمان دقیق و علت مرگش نیز خبر درستی وجود ندارد. او در دو سفر مهم پدر به هلند و نیویورک همراه او بود؛ اما از حاشیه ها و علت حضورش در این سفرها حتی یک کلمه نیز نقل نشده است.
بر همین منوال از مرگش نیز اطلاع دقیقی در دست نیست؛ فقط محمود، نوه دکتر مصدق در گفت و گویی با روزنامه «شرق» در سال ۹۰ درباره سرنوشت عمه خود گفته بود: «خانم ضیاء اشرف که با آقای عزت الله بیات ازدواج کردند، بعد از انقلاب، حدود ۲۰ سال پیش فوت کردند». به این ترتیب فقط می توان نتیجه گرفت که دختر نخست وزیر سال های دور ایران، در غربتی عجیب از دنیا رفته است.
جامعه پویا