این مقاله را به اشتراک بگذارید
طرح اولیه یک رؤیا
«برای اندک لحظهای هر آنچه را که دلیل گریستن است،به دست فراموشی بسپارید، باید بر روی روش صحیح گریهکردن تمرکز کنیم. به دیگر سخن، مویهکردن نباید که رسوایی به بار آورد، و نیز نمیبایست که بهخاطر شباهت همپایه و احمقانهاش به لبخند به آن توهین کند. بهطور معمول، هر گریه متعارف معجونی است از انقباض ماهیچههای صورت و هقهقهای که با قطرات اشک و آب بینی درهم آمیخته است – هقهقهای که نقطه پایانی است بر گریه آدمی آن هنگام که بینی با شدت و حدت خالی میگردد. برای آنکه بتوانید گریه کنید، قوه خیال را به سوی خودتان پرواز دهید. و اگر قادر به انجامش نیستید – از آنرو که اسیر عادتی چون تخیل دنیای بیروناید- به اردکی بیندیشید که پوشیده از مورچگان است، و یا خلیجهای دوردست تنگه ماژلان را تصور کنید که تاکنون هیچکس نتوانسته است بر آبهایشان براند. آن هنگام که اشکها سرازیر میشوند، صورتتان را به آراستگی با کف دو دست بپوشانید؛ آنچنان که کف دستها رو به داخل قرار بگیرد. کودکان میتوانند در هنگام گریستن چهرهشان را با آستین لباس و یا پیراهنشان –ترجیحا درحالی که کنج اتاق نشستهاند- بپوشانند. میانگین زمان گریه سه دقیقه خواهد بود.» این بخشی از کتاب «داستانهای کرونوپیوها و فاماها»ی خولیو کورتاسار است که به تازگی با ترجمه طلوع ریاضی و شهروز عمیدی در نشر نی منتشر شده است. ا
ین اثر یکی از شناختهشدهترین و پرطرفدارترین کتابهای این نویسنده ادبیات آمریکایلاتین است. کتابی در چهار فصل که مرزهای واقعیت و خیال را درهم مینوردد و امروز را با روزگاران امپراتوری روم درهم میآمیزد. مترجمان کتاب در بخشی از یادداشت ابتدایی کتاب نوشتهاند: «بیشک ترجمه این کتاب به دلایل مختلف کاری بس دشوار بوده است. اول اینکه کورتاسار تاریخ و هنر را بهخوبی میشناسد و کتابش پر از ارجاعاتی است که بدون فهمیدنشان نمیتوان متن را درک کرد. دوم اینکه تاکنون هیچ شرحی بر نسخه اصلی و حتا نسخه انگلیسی کتاب نوشته نشده است. از آنجایی که مترجمان این اثر سعی در تسهیل کتاب برای خواننده داشتهاند، بنابراین در این ترجمه بهکرات سعی شده است با ارائه پانوشتهای مبسوط خواننده را در درک بهتر این اثر کمک کنند. به علاوه شیوه نوشتاری کورتاسار و بازی او با زبان کتاب را از نوشتهای بس معمولی و کلاسیک به اثری تبدیل کرده که در آن شیوههای نوشتاری سنتی دگرگون شده است.» کتاب عنوانش را وامدار فصل آخرش است که داستان موجودات کوچکی است که کورتاسار برای اولینبار هنگامی که مشغول گوشدادن به اپرایی در پاریس بوده است، خلق میکند و نامهایی عجیب برایشان انتخاب میکند: کرونوپیو، فاما و اسپرانزا. موجوداتی که اگرچه خیالیاند اما تصویر دقیقی از دنیای واقعی ما به دست میدهند. در بخشی از فصل دوم کتاب با نام «احتمالات انتزاعی» میخوانیم: «علیرغم اینکه سالیان سال است در یونسکو و دیگر سازمانهای بینالمللی مشغول به کارم، هنوز نتوانستهام کمی حس شوخطبعی و بهخصوص قابلیت چشمگیر تجسم انتزاعی را در خود حفظ کنم؛ به دیگر سخن، برای مثال اگر از کسی خوشم نیاید او را از روی نقشه روزگار پاک میکنم، تنها اراده میکنم که انجامش دهم، و هنگامی که او حرف میزند و هی حرف میزند من غرق در فکر ملویل میشوم و این انسان بینوا گمان میکند که مشغول گوشدادن به حرفهایش هستم… دوشنبه گذشته نوبت گوشها بود. به هنگام ورود به ساختمان، شماره گوشهایی که از در ورودی سرازیر میشدند، حیرتانگیز بود. در دفتر کارم با شش گوش مواجه شدم؛ ظهر هنگام در کافهتریا بیش از پانصد گوش دیده میشد که بهطور متقارن در دو ردیف قرار گرفته بودند. بعضی وقتها دیدن یک جفت گوش جالب بود که از جا برمیخاست، صف را ترک میکرد و دور میشد. گویی بالهایی پرنده بودند. برای روز سهشنبه چیزی انتخاب کردم که تصور میکردم منحصربهفرد است: ساعتهای مچی. در اشتباه بودم، زیرا به هنگام ناهار متوجه حدود دویست ساعت شدم که بر روی میزها میچرخیدند و عقب و جلو میرفتند، که مشخصا بریدن بیفتک را به یاد من میآورد. برای روز چهارشنبه ترجیح دادم (با کمال شرمساری) چیز اساسیتری انتخاب کنم، بنابراین دکمهها را برگزیدم. وای، چه نمایشی! فوجی از چشمان کدر که افقی میخرامیدند، فضای سالنها را پر کرده بود، در حالی که در کنار هر گردان کوچک افقی، دو، سه یا چهار دکمه مانند آونگ در نوسان بودند. اشباع دکمهها در آسانسور وصفناپذیر بود: صدها دکمه که یا بیحرکت بودند یا به دشواری در یک مکعب بلورین حیرتانگیز به حرکت درمیآمدند. مشخصا پنجرهای را به یاد میآورم (در یک بعدازظهر) که رو به آسمان آبی بود. هشت دکمه قرمزرنگ خط عمودی فوقالعاده زیبایی رسم کرده بودند، و اینجا و آنجا چند صفحه اسرارآمیز مرواریدگون با ظرافت حرکت میکردند. او میبایست زن بینهایت زیبارویی بوده باشد». داستانهای کوتاه کورتاسار از بهترین نمونههای داستان کوتاه در ادبیات آمریکای لاتین بهشمار میرود. کورتاسار، نویسندهای آرژانتینی است که در بلژیک متولد شد و سالها در آرژانتین زندگی کرد و به دلیل مخالفت با دولت آرژانتین به اجبار تن به مهاجرت به فرانسه داد. کورتاسار موسیقی را بهخوبی میشناخت و جز این، دانش تاریخی زیادی هم داشت. او امروز نماد نسلی از نویسندگان آمریکای لاتین بهشمار میرود و از برخی از داستانهایش اقتباسهای سینمایی صورت گرفته است.