این مقاله را به اشتراک بگذارید
هرتا مولر، نویسنده بزرگی است که نامش بیشتر با جایزه نوبل ادبی که در سال ٢٠٠٩ به او اهدا شد بهخاطر آورده میشود. اما اینکه این نویسنده بزرگ و محبوب را صرفا به واسطه نوبلی که گرفته تعریف کنیم، بهنظر بیانصافی است. این نویسنده ۶٣ساله که در یک روستای آلمانیزبان در غرب رومانی به دنیا آمده و خانوادهاش جزو اقلیت آلمانی کشور رومانی بود، بهخاطر تلاش مداومی که برای آفرینش در سرزمینی استبدادزده و تحت شدیدترین برخوردها به انجام رسانده شایسته هر گونه ستایشی است. درواقع هرتا مولر به دلیل به تصویر کشیدن تأثیر خشونت، ظلم و وحشت در آثارش در زمانی که دیکتاتوری نیکلای چائوشسکو تسلطی بیچون و چرا بر رومانی داشت، معروف و محبوب شده؛ با داستانهایی که معمولا بیانگر خصوصیات سرکوبکننده رژیم کمونیست رومانی هستند که خود او با آن روبهرو بوده است.
بسیاری از آثار هرتا مولر پسزمینهای به سرزمین دوران کودکی و نوجوانیاش یعنی رومانی و حکومت کمونیستی تحت ریاست نیکلای چائوشسکو است که از زاویه دید اقلیت آلمانی در رومانی بیان میشوند و درونمایهای از ظلم و تبعید دارند. نیکولای چائوشسکو سیاستمدار کمونیست رومانیایی بود که از سال ١٩۶۵ تا روز اعدامش در سال ١٩٨٩ به وسیله انقلابیون، دبیر کل حزب کمونیست رومانی و در نتیجه بالاترین مقام آن کشور بود…
هرتا مولر کودکی دشواری داشت. وقتی هنوز متولد نشده بود، تمام اموال و زمینهای پدربزرگ ثروتمند هرتا ضبط و مادرش نیز به اردوگاههای کار اجباری روسیه فرستاده شد. او تحصیلات ابتدایی را در روستای محل تولدش گذراند و سپس در جوانی بهعنوان معلم استخدام شد؛ اما به دلیل عدم همکاری با پلیس مخفی حکومت نیکلای چائوشسکو در دهه ۱۹۷۰ شغل معلمی خود را از دست داد. هرتا مولر در دانشگاه رومانی علاوه بر رشته مطالعات آلمانی در رشته ادبیات رومانیایی نیز تحصیل کرد. مولر سال ١٩٧۶ در یک شرکت مهندسی مشغول به کار شد اما سهسال پس از آن به دلیل نپذیرفتن پیشنهاد شغلی پلیس امنیت رژیم کمونیستی وقت در رومانی کارش را از دست داد. پس از آن او معلم مهد کودک شد و بهطور خصوصی در رومانی درس آلمانی میداد. نخستین کتابش را سال ١٩٨٢ به زبان آلمانی و با عنوان زمینهای پست منتشر کرد.
درباره روند انتشار این کتاب باید گفت که زمینهای پست نیز چون دیگر کتابهای اولیه مولر بهصورت قاچاق به بیرون از رومانی برده میشد تا زمینه انتشار آنها فراهم شود. او سال ١٩٨٧ همراه با همسرش ریچارد واگنر، نویسنده کشورش را به مقصد آلمان ترک کرد و برای همیشه مقیم برلین شد. مولر سال ١٩٩۵ به عضویت آکادمی شعر و ادبیات آلمان درآمد. مولر از سال ١٩٨١ تا سال ٢٠٠٩ بیش از ٢٠جایزه ادبی را از نهادها و انجمنهای مختلف در اروپا و خارج از اروپا به دست آورده است…
بزرگترین افتخار زندگی هرتا مولر اما در سال ٢٠٠٩ رقم خورد. وقتی کمیته نوبل ادبیات اعلام کرد نوبل ادبیات به هرتا مولر تعلق میگیرد؛ به کسی که با تمرکز بر شعر و سادگی نثر دورنمای زندگی کسانی را که اموالشان مصادرهشده به تصویر کشیده است و سخنگوی هیأت داوران جایزه نوبل در سخنانی از مولر بهخاطر مقاومت شجاعانه او در برابر دیکتاتوری کمونیستی رومانی قدردانی کرد و گفت مولر از مسائلی حیاتی سخن میگوید که ارزش مبارزه دارند؛ انگار رویای مولر برای زندگی در دنیایی آزاد که در آن بهخاطر نوشتن یک داستان نباید زیر بازپرسی رفت، تعبیر شده بود.
به این دلیل هم بود که هرتا مولر بعد از دریافت جایزه نوبل ادبیات در شهر لایپزیگ ابتدا به این نکته اشاره کرد که هنگام نوشتن نخستین کتابهای خود مجبور بوده با ویراستار آلمانیاش در جنگلهای دورافتاده دیدار کند تا کسی نتواند گفتوگوی آنها را بشنود. وی همچنین در همان روزها گفت یکی از شیوههای سرکوب و ارعاب پلیس امنیتی رومانی این بود که مرا مجبور کنند تا مدرکی را امضا کنم که نشان میداد خبرچین و همکار دستگاه امنیتی کشور هستم.
اعطای نوبل به این نویسنده که تقریبا همزمان با بیستمین سالگرد فروریختن دیوار برلین صورت گرفت هرتا مولر را در دنیای ادبیات نامدارتر کرد. در همان روزها روزنامهای آلمانی نوشت باید به ارزش سیاسی این جایزه هم پی برد، چون هرتا مولر یک نویسنده سیاسی است. او با نوشتن تجربیاتش از زندگی در نظام دیکتاتوری، حسرت برای آزادی را به موضوعات زندگی تبدیل کرده و با این کار راه هاینریش بل و گونتر گراس را ادامه میدهد…
از هرتا مولر تاکنون آثاری چون زمینهای پست، گذرنامه، سرزمین گوجههای سبز، قرار ملاقات و آونگ نفس به فارسی ترجمه شده است. این نویسنده همچنین جایزه فرانتس کافکای سال ١٩٩٩ و جایزه بنیاد کنراد آدناوئر را در سال ٢٠٠۴ در کارنامه دارد. گفتوگویی که در پی میآید درباره علایق و سلایق ادبی این نویسنده با او به انجام رسیده است…
میتوانید به خوانندگان ما بگویید که درحالحاضر چه کتابهایی را مطالعه میکنید؟
من همزمان چند کتاب را با هم میخوانم. یک اسب وارد کافه شد نوشته دیوید گروسمن که حیرتانگیز است. کتاب زندگینامهای زیرکانهای که حتی اگر زیرکی سطحی آن تا اندازهای با یأس معمولا عمیق آثار زندگینامهای تفاوت داشته باشد، اما بههرحال توانسته نظر من را به خود جلب کند. اما هنوز تمامش نکردهام. کتاب دیگری که در دست دارم کتاب جدید پیتر استرهیزی است به نام داستان ساده ویرگول یک صد صفحه که درباره آن البته متاسفانه هنوز چیز زیادی نمیتوانم بگویم. این کتاب روایت داستان خانوادهای در مجارستان است که بعد از سال ۱۹۴۵ بهعنوان دشمن کشور شناخته شده، از شهر به روستایی تبعید و مجبور میشوند در یک اتاق زندگی کنند. پسر جوان خانواده که راوی کتاب نیز هست در این میان وانمود میکند که لال است. کتاب دیگری هم که میخوانمش کتابی است از جورج آرتور گلد اشمیت که درباره کافکا نوشته شده به نام کسی که دنبالشی همین خانه کناری زندگی میکند که نام فرعیاش هم کافکا میخواند است…
یادتان است آخرین کتاب فوقالعادهای که خواندید چه بود؟ کتابی که آن را از همه نظر پسندیده باشید…
کتابی به نام برای یک ترانه و صد ترانه که شاعر چینی لیائو ایوو آن را سروده است. این شاعر همان کسی است که وقتی در سال ۱۹۸۹ قتلعام مخالفان در میدان تیان آنمن چین توسط ارتش چین صورت گرفت، شعر قتل عام را در جواب اتفاق دردبار نوشت و بهخاطر آن به زندان نیز افتاد و ۴سال را کنار زندانیان محکوم به مرگ در یک سلول سپری کرد.
او در دوران زندانیشدن با محکومان به مرگ آخرین وصیتهای آنها را مینوشت. لیائو ایوو نیز در آن زندان مثل بقیه زندانیان شکنجه شد. کتاب یک ترانه و صدترانه با توصیف اینها و خیلی چیزهای دیگر میکوشد بیرحمی و خشونت حکومت دیکتاتوری چین را به تصویر بکشد. ارزش اصلی آن نیز به این دلیل است که در عین حال که دقت و صحت یک مستند نوشتاری را دارد، از زبانی بسیار شاعرانه نیز بهرهمند است. شاعرانگی زیبایی که وقتی کتاب را خواندم از فرط لذت و حیرت زبانم بند آمده بود.
بهعنوان یک نویسنده تحسینشده و پرطرفدار خودتان طرفدار چه نویسنده یا نویسندگانی هستید و به عبارت بهتر کدام نویسنده، رماننویس، نمایشنامهنویس، منتقد و شاعر را تحسین میکنید؟
نویسندگان محبوب من زیاد هستند اما اگر منظورتان به نویسندگانی باشد که هنوز هم فعالیت ادبی دارند باید به نویسنده پرتغالی، آنتونیو لوبو آنتونس و نویسنده جوان مجارستانی گیورگی درگومان که شاهسفید را نوشته اشاره کنم…
در بین نویسندگان رومانیایی چه؟ آیا در سرزمین مادریتان نیز نویسنده محبوبی دارید؟
رومانی نویسندهای داشت به نام گلو نوم که در ابتدای قرن بیستویکم درگذشت. او یکی از آخرین نویسندگان سوررئال بود که پیش از جنگ جهانی دوم در پاریس زندگی میکرد و زیباترین آثار را مینوشت. اما مشکل این بود که او نیز مثل خیلی از نویسندگان دیگر برای سالیانسال نمیتوانست هیچ چیزی در رومانی منتشر کند و غم انگیزتر این بود که حتی در آلمان نیز تعداد کسانی که او را میشناختند و میشناسند اندک شمار بود. در بین نویسندگان رومانیایی محبوبم باید به ام.بلچر نیز اشاره کنم.
او یک یهودی رومانیایی بود که زیباترین کتابش رمان ماجراهای غیرواقعی بلادرنگ نام داشت و درباره یک جوان مالیخولیایی رومانیایی بود که به دلیل اینکه نمیتواند از موجودیتی که با آن زاده شده رها شود، دچار یأس و ناامیدی شده است. بلچر ظاهرا به درد قهرمان کتابش دچار بود، به نحوی که در سال ۱۹۳۸، پیش از دوره فاشیسم در جوانی مرد. ام.بلچر پیشرو بسیار اصیل اگزیستانسیالیست بود- و نکته غمانگیز درباره او اینکه او نیز امروز کاملا فراموش شده است…
اگر کتابی وجود داشته باشد که روح رومانی را در آن بشود دید و از شما بخواهیم آن کتاب را به خوانندگان ما معرفی کنید، چه کتابی را نام خواهید برد؟
همین رمان ماجراهای غیرواقعی بلادرنگ ام.بلچر را…
برای شما بهعنوان یک نویسنده مهمترین عنصر در ادبیات چیست؟
در ادبیات از هر نوعی زیبایی جملات برایم بیش از هر چیز دیگری اهمیت دارد. اگر در صفحات آغازین کتابی به زبانی سست یا عباراتی بیخود و استعارههایی مبتذل و پیشپا افتاده برخورد کنم، دیگر نخواهم توانست خواندن آن کتاب را- حالا هر نامی داشته باشد و نوشته هر نامی باشد- ادامه دهم. مرا فقط و فقط کتابهایی که جملات درخشان دارند میتوانند به دام اندازند…
کتابهایتان را مرتب در کتابخانه میچینید؟
نه؛ هرگونه نظمدادن برایم کار بسیار دشواری است. این درباره هر چیزی در زندگیام صدق میکند، اما وقتی حرف از کتاب به میان میآید، نهتنها دشوار و نفسگیر است، بلکه عواقب آزاردهندهای نیز دارد. بگذارید سادهتر بگویم که هر زمان کتابهایم را مرتب کردهام، وقتی نیاز به کتابی داشتم نتوانستم آن را در میان ریختوپاشهایم پیدا کنم و مجبور شدهام آن کتاب را دوباره بخرم…
یادتان مانده که در سالهای بچگی چه نوع کتابهایی میخواندید؟
در آن سالها ما در خانه هیچ کتابی نداشتیم. هیچ کتابی را به معنای کاملش میگویم. در خانه ما نه کتاب کودک و نه هیچ داستان دیگری پیدا نمیشد. تنها داستانهای شگفتانگیزی که میخواندیم یا میشنیدیم مربوط به کلاسهای دینی بودند که من معنی آنها را خیلی لفظی درنظر میگرفتم. مثلا اینکه خدا همهچیز را میبیند یکجور هراس به جانم میانداخت و همیشه احساس میکردم زیر نظرم. یا مثلا این گفته کتابهای دینی که کسانی که میمیرند، در بهشت و بالای سر ما هستند؛ برای من معنای لفظیاش را داشت و مدام در ابرها به دنبال صورت همسایههایی بودم که مرده بودند و جالب اینکه آنها را پیدا هم میکردم.
اگر قایل به تاثیرگذاری کتاب باشیم، کتابی که هرتا مولر را به چیزی که امروز هست تبدیل کرده، چه کتابی بوده؟
در مورد اینگونه سوالات نمیشود به چیز مشخصی اشاره کرد و در پاسخ شما یک کتاب خاص را نام برد. اما در کل میتوانم بگویم که از کتابهای ایالت اس- اس نوشته یوگن کوگن و زبان رایش سوم نوشته ویکتور کلمپور خیلی چیزها یاد گرفتم. اینکه آلمان نازی که در آن کتابها ترسیم شده بود چقدر شرایطی مشابه با کشور دیکتاتورزده رومانی بود برایم تکاندهنده بود.
اگر از شما بخواهیم کتابی را معرفی کنید که رئیسجمهوری آمریکا آن را بخواند آن کتاب چه کتابی خواهد بود؟
ثانیهشمار زمان اثر اسوتلانا الکساندرویچ برای این منظور عالی است. هرکسی که بخواهد روسیه را بشناسد باید آن را بخواند. این کتاب تأثیر استالینیسم و کمونیسم را تا به امروز توصیف میکند…
مهمترین کتابتان از نظر خودتان چیست؟
کتاب اولم زمین پست خیلی برایم مهم بود. درباره ارزش ادبی این کتاب البته حرف نمیزنم اما ناچارم بگویم که چاپ آن در سال ۱۹۸۴ در برلین از من محافظت کرد. جایزههایی که این کتاب برد به من امنیتی خاص داد و باعث شد دیگر احساس انزوا و تنهایی نکنم و این در آن روزگاران اهمیتی حیاتی داشت…
شهروند