این مقاله را به اشتراک بگذارید
معرفی ژان پل سارتر به ایرانیان نخستین بار توسط صادق هدایت انجام شد، با داستان «دیوار» که در مجله سخن به سال ۱۳۲۴ منتشر شد. کمی بعد از آن هم عبدالحسین نوشین که چهره ای پیشرو در شکل گیری تئاتر نوین ایران بود، نمایشنامه «روسپی بزرگوار» سارتر را ترجمه و در نشریه نامه مردم (۱۳۲۵)منتشر کرد. «دوزخ» سومین اثری بود که از سارتر به فارسی ترجمه ور در ۱۳۲۷ منتشر شد. توسط مصطفی فرزانه که آن زمان جوانی دبیرستانی بود که شانس ملاقات و همصحبتی با صادق هدایت را پیدا کرده بود. او بعدها شرح این خاطرات را در کتاب آشنایی با صادق هدایت نوشت. دمخور بودن با کسی که سارتر را در ایران معرفی کرده و با ادبیات مدرن جهان و به ویژه فرانسه آشنایی داشت، فرزانه را که برای نشریات ترجمه هایی کوچک می کرد به سمت انجام کاری جدی تر سوق داد که همانا نمایشنامه «دوزخ» بود.
حاصل کار فرزانه اگرچه برای مخاطب امروز کهنه شده و خالی از ایراد نیست؛ اما برای آن زمان که تازه چهار سال از زمان انتشار این اثر در فرانسه می گذشت کاری پذیرفتنی بود، بخصوص که فرزانه در مقدمه ای کوتاه کوشیده بود در حد بضاعت آن روز، سارتر با به مخاطب فارسی بیشتر معرفی کند. آنچه می خوانید مقدمه اسن کتای است که در واقع یکی از اولین معرفی هار ژان پل سارتر به زبان فارسی است. (ح ر امیدی سرور)
****
زندگی و آثار ژان پل سارتر نویسنده نمایشنامه دوزخ
به قلم مصطفی فرزانه
اهمیتی که ژان پل سارتر (مترجم ژان پول سارتر نوشته بوده!) در ادبیات امروزه ی جهان و مخصوصاً فرانسه پیدا کرده بی نظیر است. وی در ادبیات، فلسفه تئاتر و سینما دست دارد و فلسفه اش اگزیستانسیالیسم مورد گفتگوی بسیاری می باشد. تمام آثار سارتر چه داستان های کوتاه و بلند، چه تئاتر و سینما، چه روزنامه نویسی و تحقیق چون رشته ای به فلسفه اش پیوسته است. او از شعار «هنر برای هنر» پیروی نمی کند و بدین لحاظ در تمام آثار خود کوشیده است فلسفه ی خودش را بگنجاند و یا اصولاً می توان گفت که فلسفه ی اوست که بصورت های دیگری جز کتاب تئوری فلسفی ظاهر می شود.این موضوعی است که در ادبیات تازگی دارد و به همین جهت او را صاحب سبکی می نامند بنام ادبیات فلسفی.
"دوزخ" نمونه ی درخشانی از اینگونه آثار اوست. در عین اینکه از لحاظ ادبی از امروزی ترین نمایشنامه های دنیاست نکات مهمی از فلسفه اگزیستانسیالیسم را در بردارد. در کتاب "وجود و عدم" (L'etre et le néant) بخش بزرگی است به نام «آزادی دیگری» که در این نمایشنامه این قسمت بطور بسیار برجسته ای دیده می شود. تا اندازه ای که حتی می توان گفت پایه و اساس و هدف اصلی نمایشنامه برهمین است. سارتر می گوید که آزادی ما مربوط به دیگران است و آزادی دیگران نیز مربوط به آزادی ماست. ما و دیگری همیشه بهم وابسته ایم هیچ گاه نمی توانیم از هم جدا شویم. نگاه او مثل داسی ما را می شکافد و ما را مجبور می کند که همان باشیم که هستیم. «هر ناستودگی و نیرنگی که داریم با خود داشته باشیم». این وضع جهنمی در "دوزخ" به بهترین صورتی برصحنه آورده شده است: «گارسن»، «اینس» و «استل» هریک برای دو نفر دیگر، دیگری محسوب می شود. این سه به هم نیازمندند. بی دیگری نمی توانند وضع خودشان را دریابند و نه هیچ بدانند ولی چه سود که همدیگر را مانند شیئی به نظر می آورند.
نمی توانند آن باشند که دیگری هست «جز من کسی نیست که من باشد». پس هریک می کوشد که خودش وجود داشته باشد. اینجاست که مبارزه در می گیرد. می خواهند طفره بروند ولی نگاه دیگری پیوسته در تنگناشان می گذارد. در روی زمین برای ستیز با این نگاه، این نگاه دیگری سلاح هایی برمی گیریم که مفر نامیده می شود، چون؛ گوشه نشینی موقت، پرهیز و کناره گیری، صمیمیت، گریز، خواب، آسایش و سکوت. اما بالاخره باز می بینیم که با این نیرنگ ها با این اسباب چینی ها نمی توانیم خودمان را از هم سوا بکنیم؛ بهم مربوطیم، همه ی این دست آویزها یکی پس از دیگری از دستمان بیرون می شود؛ دوزخ نیز چنین است که در "دوزخ" به ما عرضه می گردد. در این دوزخ از شکنجه های جهنمی، «سیخها، گرزهای آتشین و قیفهای چرمی» خبری نیست. دوزخی، به ناگاه خود را در برابر شکنجه ای می یابد که از تمام این عذابها دردناک تر است. برنده تر، کاری تر و کشنده تر است و خودش آن را آزار دیگران می نامد.
در "دوزخ" سارتر موفق شده است که موضوع مهم دیگری از فلسفه اگزیستانسیالیسم را با زبردستی بگنجاند و آن عبارت است از وضعیتهایی که چون در زبان فارسی سابقه ندارد به ترجمه ی تحت اللفظی آنها یعنی «در خود En – Soi:» و «برای خود Pour – Soi:» اکتفا می شود. لزوماً مراد از این دو اصطلاح بیان می گردد:
- موجود خام (das seindes) یعنی شیئی، چیزیست که وضعش ثابت است، تغییر نمی کند. جسم است، پر است، هر چه که هست همیشه هست، «با خودش بر می خورد»؛ این موجود را به لفظ «درخود» نشان می دهند. سارتر در "وجود و عدم" (که برخی آن را هستی و نیستی هم ترجمه کرده اند) در تعریف آن می گوید این همان چیزیست که در لفظ مردم شناسی «چیز زیادی» نامیده می شود. یعنی مطلقاً از هیچ نیامده است و مولود قانون لازمی نیست، دلیل زیستن ندارد، نه به چیزی بسته است و نه به موجود دیگری.
-
انسان (Pasein) که متغیر و شکننده است؛ شب هنگام دیگر آن نیست که صبح بوده، تغییر می کند و مسبب این تغییر، این مسخ خودش است. ثابت نیست، با خودش برنمی خورد. سارتر می گوید که «چیزی است که نیست و چیزی نیست که هست». چون این موجود انسانی هنگامیکه وجود دارد می اندیشد که هست، به اصطلاح «برای خود» نشان داده می شود، این اوست که چون شرط لازم عدم جلوه می کند، خود شکنندگی او آشکاراً نشانه ی «امکانیت لاوجود» است و هگل در مورد آن می گوید:«من موجودی برای خود می باشم که جز به وسیله ی دیگری این وضع را ندارم.»
باری در "دوزخ" سارتر توانسته است صحنه ای بیاورد که در عین حال هر دو این وضعیت ها را داشته باشد، زیرا او موجوداتی را نشان می دهد که هم مثل ما زندگی می کنند و هم موجوداتی مرده می باشند. زمان در اینجا یکجور دوام مافوق پایان و کش دار دارد که به زمان زندگی پیوسته است. اشخاص در "دوزخ" بر اثر این امر، در عین حال که هم وضع «در خود» را دارند (هنگامی که با یک جور پنجره ای ناپیدا آنچه را که در روی زمین جا گذاشته اند، نگاه می کنند) و هم وضع «برای خود» یعنی اینکه مثل آدم های معمولی در اطاق شان بسر می برند.
گارسن[یکی از شخصیت های نمایشنامه ست][، سرباز فراری که مرده است برای مردم مکزیکو تنه لشی است و این فقط از آن جهت می باشد که در وقت بریدن از هستی این صفت، این بزدلی را داشته است و این قسمت از زندگیش به حالت «در خود» در آمده است (تغییر ناپذیر می باشد.) اما گارسن هم از گروه همین مردمی است که توفیر میان هستی «در خود» و «برای خود» را نمی دانند. او افسوس می خورد چرا بیشتر نزیسته است تا بتواند عنوان «تنه لش» را از خودش بردارد، او نمی داند که «آدم هر وقت بمیرد زود است یا خیلی دیر. در هر صورت زندگی تمام شده است و خط را رویش کشیده اند، باید مجموع را در نظر گرفت»
و همچنین نمی داند برای دو نفر رفقیش، اینس و استل [ دو شخصیت دیگر نمایشنامه] نیز تنه لش می باشد که وضع «برای خود» را به وجود می آورد و چنین معلوم می شود که این موضوع را خوب نفهمیده است. چونکه در این باره پریشان است و دست و پا می زند که اگر او را تنه لش می دانند عقیده شان را تغییر بدهد. اما این صفت عوض نشدنی است و چون به موجودی «در خود» مبدل شده تا ابد باقی می ماند. او می کوشد به اینس نشان دهد که مردم مکزیکو درباره اش خطا کرده اند، اما استل و اینس نمی توانند در این باره تصمیمی بگیرند، تنها چیزیکه اجازه میدهد دیگران در این مورد قضاوتی بکنند مرگ است، گذشتن به طرف دیگر دیوار است و برای همین است که می کوشد در را باز بکند اما خارج نمی شود؛ با خروجش به خود توهین خواهد کرد و بدون اینکه تلاشی کرده باشد اینس را با عقیده ای که درباره اش دارد باقی خواهد گذاشت. ترجیح می دهد به همان وضع خود که بطور خاصی بشری است ادامه بدهد: مداومت یعنی آزادی
نکته هایی که در بالا اشاره شد. مهمترین مسائلی بود که سارتر در این نمایشنامه در نظر گرفته است. وگرنه بسیاری موضوع دیگر است که درآن به میان آمده و شایان توجه است….
مقدمه نمایشنامه دوزخ ژان پل سارتر ترجمه م. فرزانه / ۱۳۲۸