این مقاله را به اشتراک بگذارید
تکملهای بر ماجرای سرقت ادبی از ترجمه رمان بختیار علی؛
مریوان حلبچهای: دستخط بختیارعلی و گفتوگو درباره ترجمه رمان موجود است
مریوان حلبچهای با ارسال یادداشت و مدارکی برای ایلنا؛ به موضوع سرقت ادبی در ترجمه داستان بختیار علی پاسخ داد.
به گزارش مد و مه به نقل از ایلنا، پس از انتشار گزارش ماجرای انتشار رمان «عمویم جمشید خان» نوشته بختیار علی، نویسنده اهل کردستان عراق در ایران، و صحبتهای نشر افزار و رضا کریممجاور؛ نویسنده و مترجم کرد کشورمان که این اثر را ترجمه کردهاست مبنی بر اینکه ترجمه مریوان حلبچهای که توسط نشر نیماژ منتشر شده، به نوعی سرقت ادبی بوده و ناشر پیگیری حقوقی این مسئله را دنبال میکند، حالا مریوان حلبچهای در یادداشت و اسنادی که برای خبرگزاری کار ایران فرستاده، توضیحاتی درباره چگونگی ترجمه خود از این داستان ارایه داده. او همچنین از اسناد خود در رد ادعای نشر افراز رونمایی کرده است.
متن یادداشت مریوان حلبچهای که برای ایلنا ارسال شده، به شرح زیر است:
"آیا باد ما را هم با خود میبرد"
پاسخ یا روشنگری در مورد اتهامهای زنجیرهای "نشر افراز"
از خبرگزاریها گرفته تا گروههای خرد و کلان تلگرامی که بدون سند یا حتی پرسش از شخصی که قبل از هر راستآزماییای، "متهم" خوانده شده؛ اتهامهای نشر افراز چون ویروسی همه جا را احاطه کردهاست.
در این چند سال که هرازگاهی، شعبدهای از زیر نمد پارهی این نشر بیرون میجهید، ترجیحم این بود کار خویش کنم که "کار من تیمار من است" و پاسخ را بگذارم بر دوش مخاطب فهیم. اما چه کنم که زشتی از حد که بگذرد هر جنبندهای را به سخن وامیدارد. اکنون بر خود واجب میدانم علاوه بر آنکه در مراجع قانونی در حال پیگیری هستم، برای شما مخاطبان ادبیات که در معرض این اخبار جعلی قرار گرفتهاید، نیز روشنگری کنم و برخی مسائل را شرح دهم (اسناد به پیوست ضمیمه میباشد).
"قابل ذکر است که در سال ۱۳۸۵ قبل از بازگشت به سلیمانیه، ترجمهی رمانهای "آخرین انار دنیا، غروب پروانه" و در سال۱۳۸۶ ترجمهی رمان "شهر موسیقیدانهای سفید" را به منظور خواندن و ویرایش آنها به آقای درویشیان سپردم. در سفر دیگری که به ایران داشتم، منزل استادعلی اشرف درویشیان بە شخصی بەنام آرش سنجابی آشنا شدم و معلوم شد ایشان بە ترجمەهای چاپ شدە و چاپ نشدەی من آشنا بودند و برخلاف ادعای یادداشت چاپ شدە ایلنا؛ ایشان مرا بە منزل خود دعوت کردەاست و شب خانەاش ماندم و چندین باردیگر دیدار داشتیم. (البته رمان "آخرین انار دنیا" و "جمشیدخان عمویم را…" خودم به ایشان امانت داده بودم که در زیر ماجرا را شرح دادهام) دیگر خبری از این رمانها نشد تا اینکه به ترتیب این رمانها به جزء "غروب پروانه" به نام ایشان و رمان "شهر موسیقیدانهای سفید" به نام همسر آقای سنجابی منتشر شد. نکتهی قابل ذکر دیگر اینکه در مقدمهی کتاب "داستانهای کوتاه از نویسندگان کردستان عراق" ترجمهی علیاشرف درویشیان منتشر شده در نشر چشمه در سال ۱۳۸۳، ایشان به ترجمههای بنده اشارە داشتتند. از جمله رمان "آخرین انار دنیا" و "غروب پروانه" و "حصار و سگهای پدرم" و نوید انتشار آنها را در نشر چشمه داده بودند، قبل از اینکه هیچکدام از این رمانها به نام هیچ مترجم دیگری منتشر شود. مطلب بعدی اینکه آرش سنجابی ادعای کذبی را در مورد اعتراض من به ترجمهی کتابی از آقای درویشیان و آقای ف.ش، منتشر کرده است؛ ادعای کذبی که برای آن هیچ سندی را نمیتوانید پیدا کنید که بنده مدعی چنین مسالهای آن هم از بزرگمردی چون آقای درویشیان و دوست عزیزم ف.ش شده باشم. در همان یادداشت چاپ شدە در ایلنا؛ ادعا کردەاند من شخصی کردی را بە جای بختیارعلی جازدەام تا تلفنی با خانم افراز صحبت کند. گویا بختیارعلی دیداری کە در نشر افراز با آقای سنجابی داشتە است بە آن اشارە کردەاست کە آن شخص ایشان نبودەاند! اگر چنین است چرا دوست بیست سالەی من جناب بختیارعلی هیچ جا کلمەی در اعتراض بە این مسئلە ننوشتەاست و یا بر زبان نیاوردەاست؟ برعکس این ادعا سە گفتگوی مستقیم بندە با ایشان در نشریات فارسی زبان موجود است. درگفتگوی روزنامەی شرق(….) اشارە بە دروغ پراکنیهای نشر افراز و وقیح بودن این رویکرد اشارە کردەاند.
الف) مواردی قابل تامل پیرامون ترجمهی رمان "آخرین انار دنیا"
۱-اولینبار این رمان را در سال ۲۰۰۴(۱۳۸۳) ترجمه کردم و نسخهای از آن را برای ویراستاری به آقای خندان سپردم.
۲-رضا خندان مهابادی در تاریخ ۲۷/۱۱/۲۰۰۶(۱۳۸۵) در فستیوال گلاویژ، سخنرانی مفصلی راجع به ترجمەی من از این رمان کردند که بعدها توسط نشر ثالث در سال ۱۳۹۳ منتشر شد. این سخنرانی روز بعد در نشریه جشنواره نیز به چاپ رسید. اما نشر افراز و مترجم آن، با حذف پاراگرافاول سخنرانی آقای خندان (که در آن به ترجمه بنده، اشاره کرده بودند)، مطلب مذکور را در کتاب منتشر کردند.
۳-در سال ۱۳۸۶ در منزل آقای درویشیان، رمان را برای انتشار به آرش سنجابی (که خود را کارشناس انتشارات مروارید معرفی کرده بود) سپردم. پس از ۸ ماه و چند روز که به تهران بازگشتم، سراغ کتاب را از سنجابی گرفتم اما ایشان مرا به دفتر انتشارات فرستادند. یکی از مترجمان (الهه دهنوی) گفت که این رمان مورد پسند ما نیست! درنهایت مجددا از سنجابی پرسوجو کردم، پاسخشان این بود: "شرمندهام. من کارشناس این رمان نبودەام.
۴-در سال ۱۳۸۸ رمان با صد صفحه کمتر از ترجمهی من در نشر افراز به نام آرش سنجابی منتشر شد. چگونە میشود یک رمان با چنین اختلاف صفحهای (آن هم با فونتی بزرگتر)، منتشر شود با زبان واحد؟
۵-مسئولیت بخش ارتباط با ایران فستیوال "گلاویژ", کە تاکنون بیست دوره برگزار شدهاست, به مدت ۱۱ سال برعهده من بودە و هنوز هست. این فستیوال در این مدت هرگز جایزهای برای هیچ رمانی نداشتهاست و در همان اولین دیدار با خانم کیان افراز، به ایشان این مساله را متذکر شدم.
۶-شکایت موسسهی فرهنگی "گلاویژ" از نشر افراز بهخاطر درج دروغ و سوءاستفاده از نام و اعتبار این موسسه، روی جلد رمان، از طریق مراجع قانونی درحال پیگیری است.
۷-رمان مذکور تا سال ۱۳۸۸ (سال انتشار این رمان در نشر افراز) به هیچ زبان دیگری جزء فارسی که من آن را در سال ۱۳۸۳ ترجمه کردهبودم ترجمه نشده بود. به مطلب درج شده در پشت جلد رمان که کذب محض است توجه کنید: «چنانچه بخواهیم ترجمه به زبانهای مختلف را معیاری برای جهانی شدن یک رمان بدانیم، آخرین انار دنیا رمانی جهانی است، چراکه تاکنون به زبانهای آلمانی، روسی، انگلیسی، عربی، یونانی، ترکی و اخیرا هم اسپانیایی برگردان شده و هنوز هم در نشریات ادبی دنیا نقدهایی میخورد». و اما کذب دیگری که در پشت جلد همین رمان درج شدهاست: «دیوید لینچ: اگر بخواهم ده کتاب برتری را که خواندهام نام ببرم، چهارتایش را بختیار علی نوشتهاست!» چطور دیوید لینچ رمانی را خوانده است که تا آن روز به هیچ زبانی ترجمه نشدهبود؟ مگر اینکه این فیلمساز بزرگ، زبان کردی بداند!
ب) برخی موارد پیرامون ترجمهی رمان "جمشیدخان عمویم، که باد همیشه او را با خود میبرد":
١-در مصاحبهای که در سال ۲۰۱۰ با هفتهنامه "چاودیر" داشتهام اشاره کردهام که من به عنوان اولین مترجم فارسی رمان "جمشیدخان …"، این رمان را حتی قبل از انتشار به زبان اصلی، به فارسی برگرداندهام. (نامە تائیدیه بختیار علی ضمیمە شده است)
٢-اما چگونه شد که رمان مذکور در سال ۱۳۹۴ یعنی پس از سه سال، در نشر افراز با ترجمه رضا کریم مجاور منتشر شد؟
٣-درج "واگذاری حق نشر در ایران" روی جلد کتاب توسط نشر افراز ادعای کذب دیگری است.
۴-طی دستنوشتهای، بختیارعلی اشاره کرده بودند که: "من در جریان ترجمههای مریوان حلبچهای هستم. رمان "جمشیدخان…" را، چند سال پیش با اطلاع من ترجمه کردهاست. مریوان حلبچهای از نظر من، مترجم سرشناسی است و آثار مرا پیش از دیگران به فارسی ترجمه کردهاست" (دستنوشتە ضمیمە شده است)
ج) مواردی پیرامون ترجمهی مجموعه داستان "محلهی مترسکها":
۱-سوءاستفاده از نام و اعتبار موسسهی فرهنگی گلاویژ روی جلد گزیدە مجموعە داستان محلەی مترسکها
۲-جعل جایزهای به نام جایزهی تیشک و درج عبارت "برگزیدهی جایزه تیشک" روی جلدکتاب؛ جایزهای که وجود خارجی ندارد.
۳-روی جلد کتاب نوشتهشده: برگزیدهی داستانهای کوتاه معاصر کردستان عراق. در حالیکه تنها دو تن از این نویسندگان از کردستان عراق بوده و سایر نویسندگان از داستاننویسان قدیم و یا حتی از شاعرانی بودند که در این کتاب بهعنوان داستاننویس نسل جدید معرفی شده و از کردستان ایران هستند.
۴_انتصاب جعلی در٨٠ کتاب محلەی مترسک ها چاپ شعری از بختیارعلی زیرعنوان داستان کوتاە
د) مواردی پیرامون رمان "حصار و سگهای پدرم":
۱-رضا کریم مجاور، با دخل و تصرفی در ترجمهی من از این رمان که سال ۱۳۸۴ حق نشرش به چشمه واگذار شده بود، ترجمه را به نام خود در سال ۱۳۹۴ توسطنشر افراز منتشر کرد.
۳-روی جلد رمان مذکور به دروغ نوشته شدهاست: "با واگذاری حق نشر در ایران"
۴-متن شکایت شیرزاد حسن از نشر افراز و پیگیری ایشان در مراجع ذیربط در جریان می باشد. (دستنویشتەی شیرزاد حسن ضمیمە میباشد)
ذ) موارد دیگری پیرامون ترجمهی رمان "شهر موسیقیدانهای سفید":
۱-ترجمه به فارسی این رمان را در سال ۱۳۸۴ قبل از انتشار به زبان کردی، با اجازهی مولف، شروع کردم.
۲-همانطور که ذکر شد، آقای سنجابی به این رمان که بە آقای درویشیان برای ویرایش سپرده بودم، دسترسی پیدا کردند.
۳-در سال ۱۳۹۰ رمان را به نشر ثالث سپردم ولی کتاب مجوز نگرفت که قرارداد مذکور، موجود است.
۴- رمان با کسر صد صفحه در سال ۱۳۹۵ توسط نشر "دات" با نام "شهر همنوازان سفید"به نام همسر آقای سنجابی؛ خانم الهه قاسمزاده کە حتا جملەی کامل کردی را نمیتواند بنویسد یا بخواند، منتشر شد.
نکاتی را برای تنویر اذهان و رفع ابهام ذکر کردم و اما، اینجانب مریوان حلبچهای باسابقەی بیست سالە ترجمه از زبان کردی به فارسی و از فارسی به کردی، در زمینههای شعر، داستان، رمان، نمایشنامه، فیلمنامه و نقد و روزنامەنگاری که حاصل این تلاش چاپ ۵۰ جلد کتاب در ایران و کردستان عراق میباشد. آیا نیازی به رونویسی از ترجمهی کسی دارم؟ اگر مترجمی دچار ضعف تالیف و اغتشاش متن باشد، یا ناشری بە دروغ پراکنی و انتصاب جوایزی وهمی و پناه بردن بە دیوید لینچ و…آیا باز هم میتواند مخاطبانی به خود جلب کند؟
از شما میپرسم؛ آیا … و منفعت طلبی و کسب شهرت چند نفر میتواند حقیقتی را پنهان کند وقتی که در هر شهری برای رونمایی و نقد کتاب میزبانم میشوید و مهمانتان میشوم با اشتیاق و جان ملتهبم؟
آنچه را که بایستهی گفتن بود گفتم.
اما سخنی با مدیر نشر افراز؛ خانم کیان افراز
در سال۱۳۶۶ که با تنی مجروح به ایران پناه آوردم، در کارخانەهای خاک سفید، هیچ افق روشنی برایم متصور نبود. تا اینکه دست "تقدیر" مرا به سرزمین ادبیات دعوت کرد. روزها کارگر ساختمانها بودم و شبها سر در دامان پر مهر ادبیات به تکههای شهر ویرانم، مردم کشتهشدهدر جان و تنم، التیام میدادم .فراق مادر و خانواده، همنشینان تازه برایم، تحمل پذیر کرده بودند. گمان میکردم این سرزمین، امنترین مرزها برای تمام پناهندگان و جنگزدگان خواهد بود. با خودم میگفتم چرا "ای تمام پناهندگان جهان، به سرزمین ادبیات پناهنده نمیشوید؟". مجالست با علیاشرف درویشیان و پوران فرخزاد و مهر مادریش به این نوجوان، برای پای نهادن به این سرزمین، اطمینان بیشتری داد. من که تاریخ جنگی در شناسنامە داشتم، به هر جایی از این جغرافیای تاریک با خود میبردم، گمان نمیکردم روزی این شناسنامهی خونین، پایش را در سرزمین ادبیات بگذارد. اما درست میگفت: ما مردمان خاورمیانه در هر جایی بلدیم بمیریم" و رسید آن روز شومی که نباید میرسید؛ روزی که مجبور شدم در ادبیات برای ادبیات و به نام ادبیات با ابزار ادبیات جنگیدن آغاز کنم. مانند تاریخ خونین ملتم! ادبیات برای بدیهیترین حقیقت وجودم. ولی من مهمان شما بودم.
یادداشتم را با جملهای از نیمای یوش آغاز کردم و با شعری از او به پایان میبرم:
"من دلم سخت گرفتهاست
از این مهمانخانهی مهمانکش روزش تاریک"
حلبچهای همچنین دستخطی از بختیار علی را در اختیار ایلنا قرار داده که این نویسنده کرد در آن از ترجمه داستان خود توسط مریوان حلبچهای ابزار رضایت داشته و آگاه بوده است.
بختیار علی در این یادداشت نوشته است:
«باسلام واحترام. اینجانب بختیارعلی ترجمههای آقای مریوان حلبچهای را میشناسم. ایشان چند سال پیش رمان «عمویم جمشیدخان» را با اطلاع من ترجمه کرده است. آقای حلبچهای از نظر من مترجم سرشناسی است و آثار من را پیش از دیگران به فارسی ترجمه کرده است.
بختیار علی»
در کنار این دستخط مریوان حلبچهای تصاویری از مصاحبههای خود با رسانههای سلیمانیه عراق درباره کتاب مذکور و آثار بختیار علی را نیز ضمیمه یادداشت خود کرده است تا توضیحی مستند ارائه داده باشد.
به عنوان مثال:
این مصاحبە روزنامە چاودیر درسلیمانیە است با حبچهای که او میگوید مطابق با این گفتوگو که در تاریخ ٩ / ٨ / ٢٠١٠ انجام شده است، بختیارعلی پیش از چاپ کردی جمشیدخان بە ایمیل برایش فرستادە است و او کتاب را سال دو هزار و ۴ سال پیش از تر نشر افراز ترجمە کردە است.
یا دستنوشتە شیرزاد حسن کە رمان حصار و سگهای پدرم را بە مریوان حلبچەای و نشر چشمە واگذار کردەاست و او میگوید چاپ اول رمان حصار و سگهای پدرم سال ٨۴ و توسط نشر چشمە بود است.
در متن این دستنوشته آمده است:
«از سال ١٩٩٧ حق ترجمه رمان "حصار و سگهای پدرم" را به مریوان حلبچهای و نشر "چشمه" با عنوان تنها مترجم و تنها ناشر در (ایران) دادهام.
حصار و سگهای پدرم سال ٢٠٠۴ چند بار توسط نشر چشمه چاپ شد. بعدها به دلایلی جلوی چاپش را گرفتند.
اکنون خوشحالم که بار دیگر نشر چشمه چاپ تازهای از ترجمه موفق "حصار و سگهای پدرم" را چاپ میکند.
مخاطبان فارسیزبان را در جریان این میگذارم که به هیچ وجه در جریان چاپ و پخش این رمان توسط هیچ نشر دیگری نیستم…
حق انحصاری این اثر محفوظ است برای نشر "چشمه" و مریوان حلبچهای»
حلبچهای میگوید ترجمە رضاکریم مجاور از رمان حصار و سگهای پدرم مربوط به سال ٩۵ است و حتی شیرزاد حسن به همین دلیل علیە نشر افراز شکایت کردە و روحش از این کتاب خبر نداشته است.