این مقاله را به اشتراک بگذارید
۹ تا از بهترین اندرزهای ارنست همینگوی در مورد نویسندگی
امیرحسین صادقیان
در مورد آنچه می دانید بنویسید، لغات غیرضروری را حذف کنید و سعی در مشهور شدن نداشته باشید.
ارنست همینگوی یکی از بزرگترین نویسندگان آمریکایی قرن بیستم بود. محبوبترین اثرش پیرمرد و دریا در سال ۱۹۵۳ برای او جایزه پولیتزر را به ارمغان آورد و در سال ۱۹۵۴ هم به خاطر «تسلطش بر هنر روایت که باعث به وجود آمدن یک سبک ادبی جدید شد» نوبل ادبیات گرفت.
هرچند همینگوی هیچ گاه مانند استیون کینگ، ری بردبری(Ray Bradbury) و بسیاری از نویسندگان دیگر راه و رسم نویسندگی اش را به صورت مدون در یک کتاب یا مجلد گردآوری نکرد، اما در نامههایش به مسئولان، ناشران، دیگر نویسندگان، دوستان، و مقالههای رسمی که در این مورد نوشت رویکردش به نویسندگی را شرح داد.
در کتاب ارنست همینگوی درباره نوشتن نظرات همینگوی درباره فرآیند نوشتنش گردآوری شده است. این مجموعه نگاهی اجمالی و جالب توجه می اندازد به ذهن او که یکی از بزرگترین نویسندگان جهان بود.
همینگوی رماننویس بود، اما اندرزهایش در مورد نویسندگی برای صاحبان کسب و کار هم- که ممکن است مثلا بخواهند کتابی در مورد استراتژیهای مدیریتی بنویسند یا این که تنها کیفیت مکاتبات روزمرهشان را ارتقا دهند- بسیار مفید است.
در اینجا تعدادی از پندهای بی اندازه الهام بخش او از این کتاب انتخاب شده است:
۱. نویسندگی چیست و نویسنده چکار می کند؟
«همه کتابها در داشتن یک ویژگی مشترکند و آن هم این است که داستانشان بسیار حقیقی تر از حالتی است که در واقعیت اتفاق بیفتد؛ پس از اتمام خواندنشان احساس می کنید هر چه خوانده اید برای شما اتفاق افتاده است و از این پس این اتفاقات به شما تعلق دارند: خوب و بدها، الهامات، احساس پشیمانی و ناراحتی، مردم، مکان رویدادها و وضعیت هوا در رمان، همه و همه بر شما حادث شده اند.»
«هیچ کس «راز» را درک نمی کند و آن را نمی داند و هیچ کس هم تا کنون آن را برملا نکرده است. «راز» این است که [رمان] شعری است که در قالب نثر نوشته شده است و این دشوارترین کار ممکن است…»
۲. خصوصیات یک نویسنده
«در تمام زندگی ام طوری به لغات نگریسته ام که انگار برای اولین بار است با آنها مواجه می شوم…»
«…جدیت واقعی در باره نویسندگی یکی از دو ضرورت ناگزیر است. ضرورت دیگر، متاسفانه، استعداد است.»
«مهمترین موهبت برای یک نویسنده خوب داشتن نوعی قوه درونی «تشخیص آشغال» است که [در عین حال] او را شوکه نکند. این رادار نویسنده است و همه نویسندگان بزرگ آن را داشته اند.»
«نویسندهای که شناختی از عدالت و بی عدالتی نداشته باشد بهتر است به جای نوشتن رمان، ویراستاری سالنامه مدرسه کودکان استثنائی را بر عهده بگیرد.»
«شاید به نظر بیاید که نویسندگان خوب با معرفت به دنیا آمده اند؛ اما این طور نیست. آنها فقط نسبت به دیگران توانایی یادگیری بیشتری در گذر زمان دارند و به طور ذاتی می توانند صحت و سقم آنچه را به عنوان معرفت ارائه می گردد تشخیص دهند.»
۳. رنج و لذت نویسندگی
«من معتقدم که به طور کلی نویسنده برای دو مخاطب می نویسد. یکی خودش که سعی می کند تا آنجا که می تواند نوشته را کامل و بی نقص کند؛ و حالت دوم معرکه است! در این صورت برای کسی که عاشقش هستید می نویسید، چه خواندن و نوشتن بلد باشد یا بلد نباشد. چه مرده باشد چه زنده.»
«….به عنوان نویسنده شما هیچ گاه نمی توانید بهترین متن ممکن را به رشته تحریر در آورید. نویسندگی یک چالش همیشگی است و سختتر از هرکار دیگری است که تا کنون انجام داده ام، پس[به همین دلیل] انجامش می دهم. و وقتی هم که خوب انجامش می دهم خوشحال می شوم.»
«من باید بنوسیم تا شاد شوم، چه برایش پول بگیرم چه نگیرم. این مرضی وحشتناک است که با آن به دنیا میآیید. و دوست دارم بنویسم، که این حتی بدتر است. این آن را از یک مرض به گناه تبدیل می کند. ضمنا می خواهم این کار را بهتر از هرکسی که تاحالا انجامش داده انجام دهم، که آن را تبدیل به یک وسواس می کند. و وسواس وحشتناک است. امیدوارم تو هیچ وسواسی نداشته باشی. این [وسواس] تنها چیزی است که برای من باقی مانده است.»
۴.در مورد چه بنویسیم؟
«همانطور که می بینی من در همه داستانهایم سعی دارم حس «بودن» در زندگی واقعی را منتقل کنم؛ نه این که فقط زندگی را نشان دهم یا آن را نقد کنم، بلکه به طور حقیقی آن را زنده کنم. [زندگیای] که وقتی نوشتههای من را می خوانید واقعا تجربهاش می کنید. این کار را نمی شود کرد مگر این که بدیها و زشتیها را در کنار زیباییها قرار دهم. چون اگر همهاش زیبایی باشد آن را باور نخواهید کرد.»
«در مورد آنچه می دانی بنویس. صادقانه بنویس و به همهشان بگو جایگاه سخنت کجاست…کتابها باید در مورد افرادی باشند که می شناسی، که عاشقشان هستی یا از آنها متنفری، نه در مورد کسانی که بررسیشان می کنی.»
«…همه موفقیتی که داشته ام از طریق نوشتن در مورد چیزهایی بوده است که می دانستم.»
۵. قبض نویسنده
«برخی اوقات که درحال نوشتن یک داستان جدید بودم و نمیتوانستم آن را پیش ببرم…بر روی سقف خانههای پاریس می استادم، به پایین نگاه می کردم و با خود می گفتم: «نگران نباش. تو همیشه نوشته ای و اکنون نیز خواهی نوشت. همه کاری که باید بکنی این است که یک جمله راستین بنویسی. درست ترین جمله ای را که می شناسی بنویس.» خلاصه اینکه، بالاخره یک جمله درست می نوشتم و از همان جا به کار ادامه می دادم. به این ترتیب کارم خیلی ساده می شد چون همیشه یک جمله صحیح وجود داشت که خودم میدانستم یا از کسی شنیده بودم.»
۶. دانستن این که چه چیزی را نباید بنویسید
«اگر نویسنده در مورد آنچه می نویسد به اندازه کافی بداند، با تشخیص خود مطالبی را حذف می کند و خواننده هم، در صورتی که نویسنده به اندازه کافی صادق باشد، این محذوفات را به همان قدرت مندرجات احساس خواهد کرد. طوری که گویی نویسنده چیزهایی را هم که در کتاب نیامده اند بیان کرده است. فقط یک هشتم از توده یخ برروی سطح آب قرار دارد و اینچنین است که ابهتش از گزند محفوظ می ماند. نویسنده ای که مطالب را به دلیل عدم داشتن شناخت کافی حذف می کند، تنها در نوشتهاش حفرههایی خالی ایجاد خواهد کرد.»
«کوتاه بودن سخنرانی آبراهام لینکلن در گتیزبرگ بی دلیل نبود. قواعد نویسندگی به همان اندازه قواعد پرواز، ریاضی و فیزیک تغییر ناپذیر اند.»
۷. داشتن حساب لغات روزانه
«نوشتن را بسیار دوست داشتم و هیچ وقت [با چیزی] بیشتر از نویسندگی خوشحال نمی شدم…روزهایی که ۱۲۰۰ یا ۲۷۰۰ لغت می نوشتم خوشحالتر از آن چیزی می شدم که بتوان باور کرد. از موقعی که متوجه شدم روزی ۴۰۰ تا ۶۰۰ لغتی که با کیفیت نوشته شده سرعتی است که می توانم بسیار راحتتر آن را حفظ کنم، با رسیدن به این عدد شاد می شدم. فقط هم زمانی که حداقل۳۲۰ لغت می نوشتم خیالم راحت می شد.»
۸. خواندن
«به عقیده من باید از هر نوشته ای که می تواند چیزی به شما بیاموزد استفاده کنید.»
«هیچ گاه قبل از آن که اول صبح مطلبی نوشته باشم چیزی[(کتابی)] نمی خوانم؛ چون می خواهم سعی کنم بدون هرگونه کمک کارم را پیش ببرم و هیچ نویسنده ای ایده بی نظیری به دستم ندهد، از هیچ کس تاثیری نگیرم و متوجه خطرات این کار باشم.»
«موقعی که می نوشتم همیشه بعد از آن مطالعه می کردم….پس از آن[(نوشتن)] وقتی دیگر خالی شده بودم، برای این که در مورد کار فکر نکنم و نگران نشوم باید کتاب می خواندم. و می خواندم تا موقعی که بتوانم دوباره بنویسم. آموخته بودم که هیچ گاه چاه نوشتههایم را خالی نکنم، بلکه همیشه وقتی در اعماق این چاه هنوز چیزهایی وجود داشت نوشتن را متوقف کنم. و بگذارم [این چاه] در شب دوباره توسط چشمههایی که تغذیهاش می کردند پر شود.»
۹. شهرت
«فکر می کنم ما هیچ وقت نباید در مورد کارهایی که می دانیم خوب انجام دادهایم بیش از حد بدبین باشیم؛ زیرا باید به خود پاداش دهیم و تنها پاداشی که وجود دارد در درون ماست…شهرت، مورد تحسین واقع شدن و مد روز بودن صرف، همگی بی ارزشند…»
«باید همیشه در نبود تحسین و تشویق دیگران آماده کار باشی. فقط وقتی خوشحال می شوی که پیش نویس اولیه کار تمام شده است. اما تا زمانی که بارها و بارها آن را بازبینی نکرده ای و هنوز به طور کامل احساسات، جلوهها و اصوات را به نویسنده منتقل نکرده ای کسی نباید آن را ببیند…»
روزانه