این مقاله را به اشتراک بگذارید
همینگوی، فاکنر، وولف و دوروتی پارکر
آزاده فانی*
زمانی سامرست موام از دوروتی پارکر اینطور یاد کرد: «آنچه به نوشتههایش طعم تند غریب و خاصی میبخشد، قریحه او در کشف چیزی خندهآور حتی در دردناکترین مصیبتنامههای موجودات بشری است.» پارکر، که شهرتش حاصل شوخطبعی گزنده و ظرافت طبعی انتقادی است، اغلب به نام «گویینویِر (زن آرتور پادشاه) میزگرد» خوانده میشد، که البته مربوط است به گردهمایی نویسندگان و طنزپردازانی چون پارکر، رابرت بنچلی، جرج اس. کافمن، ادنا فربر، مارک کانلی و هارپو مارکس در هتل الگُنکوین نیویورک، و اینکه او از اعضای بنیانگذار این میزگرد بود. و اما نوشتههای پارکر سبب برانگیختن مبالغهای مضحک در میان طرفداران سینهچاکش، هم معاصران و هم زندگینامهنویسان، شده است. وینست شین گفته: «من او را، در میان هنرمندان معاصر، همردیف همینگوی و فاکنر میدانم. شکسپیر نبود، اما آنچه بود، حقیقت محض بود.» جان کیتس در زندگینامه پارکر، با عنوان «تو باز هم زنده باشی» (1970)، آورده: «شعرهایش دستکم همتای بهترین شعرهای ادنا ویسنت میلی و هادسن بود. و بعضی از داستانهایش بیشک به خوبی بعضی داستانهای اوهارا و همینگوی.» و اینجا است که رجینا بَرِکا، استاد ادبیات انگلیس و نظریهپرداز فمینیست، در مقدمهاش بر مجموعهداستان دوروتی پارکر آورده است: «اگر آثار پارکر تنگنظرانه و بدون زحمت کنار گذاشته شود، گویی چنان است که از آثار آستین، الیوت و وولف چشم بپوشیم.» بیتردید سخنان او به دل عموم مردم مینشست: از همان آغاز، روی سخن او با طیف وسیعی از خوانندگان بود. نگرش عموما تمسخرآمیز، اغلب خشمگینانه، و گاهگاه بیرحمانهاش نسبت به مرد و زن- عشق و ازدواج، و ناامیدی پرسوزوگداز- باعث نوعی شناخت و شاید حتی تقویت اراده میشد. او به محض دریافت حقیقت آن را بازگو میکرد و در همانحال با استفاده از سرزندگی و شوخطبعی از عنانگسیختگی تجربههای شخصی و درونیاش کناره میگرفت. زندگی خصوصی پارکر متلاطم و جنجالی بود و مشتمل بود بر چندین و چند ازدواج ناکام، اعتیاد به الکل و تعدادی خودکشی بیثمر. اغلب روابط عاشقانهاش فاجعهبار بود و شعر و نثرش را مهیای نمایش دائم زندگی خود به شکلی آزرده، غمگین و سرخورده میکرد. در این بین، شعرها و داستانهایش فراوان، همهجا منتشر میشد: نهتنها در نشریات ردهبالا و گرانقیمتی چون وَنیتیفر (مجله مد و فرهنگ عامه و سیاست)، بلکه در مجلات عامهپسند زنان و زندگی. از ۱۹۲۵ تا ۱۹۶۳، بیش از یکصد نوشته و مطلب، شامل بررسی و نقد کتاب، شرححال مختصر، شعر و داستان کوتاه به «نیویورکر» عرضه کرد. درحالیکه بیشتر به سبب طنزها و شعرهای سرگرمکنندهاش مشهور بود، اغلب در آثار داستانیاش به کندوکاو درباره موضوعات جدیتری همچون تعصب نژادی و تنهایی و بیکسی دوران پیری میپرداخت. هیچکس به قدر او نمیتوانست چنین طعنهآمیز و ظریف درباره بیعدالتی بنویسد، مگر آنکه به حس عمیقی از بیعدالتی گرفتار باشد و قربانی حماقت، تظاهر و تکلف و ریاکاری. در مصاحبهاش با پاریس ریویو در ۱۹۵۶، با نظرگاهی بسیار انتقادی و خردهگیرانه نسبتبه آثار خود، اقرار کرد:«فاصله بسیاری است میان کنایهزدن و شوخطبعی. شوخطبعی حامل حقیقتی است؛ حال آنکه گوشهوکنایهپراندن مثل آن است که با کلمات نرمشی ساده کرده باشیم.» پارکر همیشه در اندیشه مرگ و خودکشی بود- مجموعههایی چون «طناب به اندازه کافی»، «سلاح رو به افول»، «مرگ و تاوانش» و «نه به عمق یک چاه» تاییدی بود بر این مرگاندیشی و البته شهرتش را تثبیت کرد. مجموعه «طناب به اندازه کافی» یکی از پرفروشترینهای ۱۹۲۶ بود که برایش جایزه اُ.هنری هم دربرداشت. آیا شعرهای او تنها مزاحی قافیهدار بود که به لباس تأملاتی کوبنده و حزنانگیز درباره عشق، ضایعه، و مرگ درآمده بود؟ موضوعاتش جدی و سنگین بود، اما زیرکیاش آنها را سهلتر و سبکتر میکرد: تقریبا همیشه خط پایان، طعنه و ریشخند هشداردهندهای در کار بود، حتی اگر به خود نهیب میزد، باز هم به مسخرگی و لودگی بیشتری رو میآورد. بهعبارتی او شوخطبع و بامزه بود. بیشتر آنچه انسان را تحتتأثیر قرار میداد، قوه تشخیصش بود که به شکلی وصفناپذیر زیرکانه بود. کاترین منسفیلد و دشیل همت (همان اندازه که به سگها علاقه داشت، به داستانهای مهیج و پلیسی هم عشق میورزید)، «سرباز خوب» فورد مادوکس فورد، داستانهای کوتاه همینگوی (بیشتر از رمانهایش)، البته رینگ لاردنر و «سکهسازان» آندره ژید را تحسین میکرد. و درباره «سکهسازان» گفته است: «به حدی معرکه است که به تعریف و تمجید نیازی نیست. این رمان باشکوه مثل خیرهشدن به گِرند کنیون (از عجایب طبیعی هفتگانه دنیا) و بهبهگفتن از آن است.» پارکر زنی بود بزرگ، شکوهمند، بلندنظر، عاشقپیشه، متهور و از سر تقدیر گاه احمق. او هرگز در صف کندروی محتاطان بیجنبوجوش و تحملناپذیر جا نداشت. همواره هم از عهده امور بزرگ، هم مسائل کوچک و پیشپاافتاده برآمد؛ و آنچه در این بین بر سرش آوار شد، به جنونش دامن زد.
* مترجم، از آثار: وقت هرز، نوشته بریل بینبریج
به نقل از آرمان