این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
هرگز خیال نداشتم مترجم شوم
ندا آل طیب
کاوه میرعباسی خیلی زود دست به قلم شد و نخستین نوشتههایش در دوره نوجوانی او در مجلات به چاپ رسید. از همان دوره نوجوانی به دلیل آشنایی با زبانهای دیگر دست به ترجمه زد اما هرگز تصور نمیکرد روزی مترجمی شغل اصلیاش شود چراکه رویای او سینما بود و به خاطر همین عشق، تحصیل در رشته حقوق را نیمهتمام رها کرد تا سینما بخواند ولی گاه زندگی پیشنهادات دیگری برای ما دارد و بخت با او یار نبود تا در هنر هفتم دست به خلاقیت بزند و به طور موقت بر ترجمه متمرکز شد اما این امر موقت سالهاست ادامه دارد. او این روزها مشغول ترجمه آثار مارکز است و قصد دارد دوره کامل آثار نویسنده شهر کلمبیایی را دیگر بار ترجمه کند؛ همین امر، انگیزهای شد برای گپ و گفت ما با او. هرچند در این گفتوگو از موضوعات دیگر هم گفتیم و شنیدیم.
ظاهرا این روزها بیشتر با مارکز دمخور هستید و بر آثار او متمرکز شدهاید.
سال ٩٣ که داشتم ترجمه «کمدی الهی» دانته را به پایان میرساندم، در اندیشه پروژه بعدیام بودم و به فکرم رسید نویسندگانی هستند که تقریبا همیشه در همهجای دنیا مخاطب دارند. یکسری از اینها نویسندگان کلاسیک هستند مانند داستایوسکی. از آن طرف عده دیگری هستند مانند مارکز که میتوان گفت آثارش کلاسیک مدرن به حساب میآید. یعنی آثارش به عنوان یک نویسنده مدرن، جنبه کلاسیک پیدا کرده است. معمولا کسانی که کتاب خواندن را آغاز میکنند، وقتی ادبیات سادهتر یا عامهپسندتر را کنار میگذارند و میخواهند مطالعه جدی را شروع کنند، از جمله نویسندگانی که سراغش میروند، مارکز است و مشخصا کتاب «صد سال تنهایی.» متوجه شدم مارکز دقیقا به دلیل اینکه در ایران آثارش خیلی مورد استقبال قرار میگیرد، قدری مظلوم واقع شده. یعنی پر فروش بودن آثارش سبب شده، مترجمان زیادی سراغ آثار او بروند. پیش از ترجمه آثار مارکز، در جستوجویی که کردم، هجده ترجمه از «صد سال تنهایی» دیدم و بعد از ترجمه من هم دو ترجمه دیگر از این کتاب درآمد که البته کسی آنها را ندیده است. مضاف بر اینکه شخصا به ترجمه از زبان اصلی خیلی اهمیت میدهم. در مورد برخی نویسندگان شاید اگر ترجمه اثرشان از زبان واسطه باشد، لطمه چندانی به متن نخورد مثل ژرژ سیمنون که بسیار ساده مینویسد و دایره واژگانش بسیار محدود است ولی مارکز از آن نویسندگانی است که وقتی اثرش از زبان واسطه ترجمه میشود، چیزهایی از بین میرود. به خصوص که کلا عادت دارم نسخههای یک کتاب را در چند زبان گوناگون مقابله میکنم. در کل پروژه مارکز تمام آثار داستانی او را به سه زبان دارم؛ «صد سال تنهایی»، «عشق در روزگار وبا» و آخرین کتابی که از او تحویل ناشر دادم، سه رمان کوتاه است. چون قرار است این مجموعه کل آثار مارکز را در بر بگیرد، هم من و هم ناشر قدری دغدغه شکل ظاهری آن را داریم و میخواهیم از نظر ظاهری هم هماهنگی داشته باشد. به همین دلیل سه رمانش را در قالب یک کتاب منتشر میکنیم.
این سه رمان کدام آثار مارکز را در بر میگیرد؟
«برگ باد» که در حقیقت نخستین رمان مارکز است و قبلا به نام «توفان برگ» به فارسی ترجمه شده بود، «کسی نیست برای سرهنگ نامه بنویسد» و دیگری رمان «وقایعنگاری مرگی اعلام شده.» الان هم مشغول ترجمه همه داستانهای کوتاهش هستم.
همانطور که فرمودید این آثار همیشه خواننده دارند ولی ترجمه دوباره آنها مانند وضعیت بازیگری است که میخواهد نقش «هملت» را بازی کند که بارها اجرا شده و بازی دوباره در این نقش ریسک بزرگی به نظر میرسد. آیا در ترجمه هم به دلیل وجود ترجمههای متعدد از یک اثر مشهور آیا چنین ریسکی وجود دارد؟
قطعا و خیلی بیشتر. در بسیاری اوقات وقتی کتابی برای نخستینبار منتشر میشود، ممکن است مورد استقبال زیادی قرار بگیرد. در حالی که چهبسا ترجمهاش متوسط باشد و استقبال، ربطی به ترجمه نداشته باشد و به دلیل خود آن اثر باشد. البته ترجمههایی که بعد از « صد سال تنهایی» زندهیاد فرزانه منتشر شدند، تقریبا هیچ یک موفق نبودند جز یک مورد که آن هم در خلأ زمانی که ترجمه فرزانه در نمیآمد، توانست تا چاپ سی و چندم برسد. اتفاقا یکی از دلایلی که ضروری دانستم دوباره آثار مارکز را ترجمه کنم، همین ترجمه خاص بود که مورد استقبال قرار گرفته بود با وجود اینکه بینهایت پرغلط است و اصلا اثر مارکز نیست. مثل اینکه طرف متن را بخواند، کتاب اصلی را ببندد و خودش دوباره بنویسد. کافی است نخستین پاراگرافش را بخوانید به سرعت متوجه میشوید چقدر پرغلط است و متاسفانه صد هزار خواننده کتابی را خواندهاند و فکر کردهاند « صد سال تنهایی» را خواندهاند در حالی که اصلا آن نیست. حتی جملهها هم همان نیست، جابهجا شده و روابط غلط شده و بسیار باعث تاسف است. ولی در پاسخ به صحبت شما باید بگویم قطعا این مساله وجود دارد یعنی اینکه مترجم باید ارزیابی درستی از توانمندی خودش داشته باشد، کارهای دیگر را هم بسنجد، در قبال ترجمههای پیشین هم با انصاف قضاوت کند و ببیند آیا میتواند بهتر از ترجمههای قبلی یا در سطح آنها کار کند چون گاهی ضرورت پیدا میکند که حق انتخاب خواننده را قدری گستردهتر کنیم. مثلا کتابی که شصت سال پیش ترجمه شده، ممکن است ترجمه خوبی هم باشد ولی زبان در این سالها قدری تحول پیدا کرده و کسی که در حوزه ترجمه حرفهای و اهل باشد میتواند تشخیص دهد که آیا قادر است ترجمه جدیدی همتراز یا بهتر یا متفاوتتر از همان اثر ارایه دهد. و آن زمان دست به ترجمه بزند. خود من تا پیش از «کمدی الهی» ترجمه مجددی انجام نداده بودم. اما الان غیر از کارهای مارکز احتمالا از یکسری کارهای دیگر هم ترجمه جدید ارایه خواهم داد.
بخشی از مشکلات ترجمههای متعدد که منجر میشود، نویسندهای مانند مارکز در کشور ما مظلوم واقع شود، به دلیل نبود قانون کپی رایت است. ظاهرا دولت لایحه پیوستن به قانون کپی رایت جهانی را به مجلس اعلام کرده است. پیوستن به این قانون. . .
خیلی ضروری است و قطعا یکی از دلایل اصلی که ادبیات کشور ما در قیاس با کشورهای منطقه مثل ترکیه در حاشیه قرار گرفته و هنوز نتوانسته در عرصه بینالمللی حضور واقعی داشته باشد، نبود قانون کپیرایت است. نمیتوانیم آثار ادبی ایران را به بازار جهانی ارایه دهیم و بعضی کتابها هم که ترجمه شده، حاشیهای بوده است. این کار قطعا تا زمانی که عضو کپیرایت نباشیم، قابل وصول نیست چون دستیابی به بازار جهانی امکانپذیر نیست. الان در برخی نمایشگاههای بینالمللی کتاب شرکت میکنیم اما وقتی حق کپیرایت نمیپردازیم، طبیعتا نمیتوانیم در آن بازار هم حق کپیرایت بفروشیم. ولی اگر به این قانون بپیوندیم، طبعا نمیتوان کتابها را بیضابطه ترجمه کرد چون از جایی به بعد در تمام دنیا آثار در اختیار همه است و میتوان آنها را چاپ کرد ولی گرفتن حق کپی رایت به این آسانی نیست چون ناشر، نویسنده یا نماینده او صلاحیت مترجم آن اثر را پیگیری میکنند. مثلا بارگاس یوسا، مترجم فرانسه آثارش را شخصا میشناسد و حتی کتاب «وسوسه ناممکن» را به او تقدیم کرده چون خودش همزبان فرانسه میداند و معتقد است او بهترین مترجم آثارش به زبان فرانسوی است یا فوئنتس که به فرانسه و انگلیسی آشنایی داشت و میتوانست ببیند چه بلایی سر کارش آوردهاند! البته پیوستن به این قانون برای ما مشکلاتی هم خواهد داشت چون به نوعی مساله ممیزی پیش خواهد آمد هرچند میتوان توافق کرد که مثلا ما این خطوط قرمز را داریم. مثلا فرانسویها ید طولایی در این زمینه دارند.
نویسندگانشان معترض نمیشوند؟
لابد اجازه گرفتهاند. مثلا در برگردان انگلیسی «پرنده وقیح شب»، شاهکار خوسه دونوسو، در اول کتاب نوشتند با موافقت نویسنده، قسمتهایی را که به یکسری از سنتهای فرهنگی شیلی بر میگردد و برای مخاطبان ما قابل درک نیست، حذف کردهایم. این مسائل هم هست ولی در بلندمدت میتواند در عرصه داستاننویسی ما تحولی ایجاد کند.
چگونه؟
یکسری روابط زنجیرهوار به هم متصل و علت و معلول یکدیگر هستند. داستاننویسی در ایران حرفهای نشده به این معنا که کمتر کسی میتواند با توجه به تیراژهای پایینی که داریم، از این راه ارتزاق کند. یکی از شروط اولیه حرفهای شدن این است که امکان درآمدزایی برای نویسنده داشته باشد. اگر این مساله به برکت راه یافتن به بازارهای بینالمللی حل شود و ما هم بتوانیم نویسنده حرفهای داشته باشیم، ادبیاتمان متحول میشود و نویسندگی از حد تفنن بیرون میآید. رمان که الان به نسبت داستان کوتاه قدری عقبتر است، میتواند حتی از آن جلو بیفتد چون همیشه بازار رمان از داستان کوتاه بهتر است.
هرگز فکر نکردهاید آثار نویسندگان خودمان را ترجمه کنید؟
اصلا. به نظرم کار اشتباهی است و الان هم کسانی که این کار را میکنند، نتیجهاش درست از آب درنمیآید. زبان مقصد باید زبان مادری مترجم باشد یا در حد زبان مادری به آن مسلط باشد وگرنه کار خراب میشود. اگر میتوانستم به زبانی دیگر مثل فارسی بنویسم، قطعا اصلا مترجم نمیشدم و از آغاز به زبانی دیگر داستان مینوشتم. الان هم انتشاراتی هست که سعی میکند آثار نویسندگان ایرانی را به زبانهای دیگر ترجمه کند ولی اکثر این کتابها را مترجمهای ایرانی ترجمه کردهاند و نمیدانم چقدر موفق بوده. اما با تورق یکی دو کتاب، متوجه شدم نتوانسته حق مطلب را ادا کند. آن رابطه حسی که آدم با زبان مادری دارد، با زبان دوم خیلی سخت میتواند پیدا کند. موارد استثنایی را نمیتوان تعمیم داد. درست است نویسندگانی مانند جوزف کنراد داریم که لهستانی بود و تا بیست و چند سالگی اصلا انگلیسی نبود اما یاد گرفت و یکی از نویسندگان استیلیست (شیوهگرا) انگلیسیزبان شد یا مثلا ناباکوف که روس بود اما او هم شروع کرد به انگلیسی نوشتن و اتفاقا او هم از نویسندگان استیلیست به شمار میآید و خیلی جالب است که کسانی که زبان مادریشان چیز دیگری بوده و بعد روی میآورند به نوشتن به زبانی دیگر خیلی دشوارنویستر میشوند ولی باز هم نتیجه بهتری دارد چون وقتی خود نویسنده به زبانی دیگر مینویسد، اختیار متن دست خودش است تا اینکه مترجمی همان اثر را به زبان مقصدی که زبان مادریاش نیست، ترجمه کند. در تمام کشورهای بزرگ و حتی کشورهای کماهمیتتر که کرسی زبان و ادبیات فارسی دارند، هستند مترجمانی که زبان مادریشان فارسی نیست ولی فارسی را خیلی خوب بلدند و میتوانند آثار ادبیات فارسی را به زبان خودشان ترجمه کنند. نمونهاش آقای کریستوف بالایی فرانسوی که یکی از بهترین کارشناسان ادبیات ایران بود و تمام آثار زویا پیرزاد را به فرانسه ترجمه کرد و خیلی هم خوب ترجمه کرد چون فارسی را از ٩٩ درصد ایرانیها بهتر بلد بود یا مثلا ١١ سال پیش به همت سفارت فرانسه یکسری جلسات ترجمه در خانه هنرمندان ایران برگزار شد و در همین جلسات آقایی بود که کتاب «نام من قرمز» اورهان پاموک را از ترکی به فرانسه برگردانده بود و همانقدر که به ترکی مسلط بود، به فارسی و عربی هم تسلط داشت و از هر سه زبان ترجمه میکرد ولی پاموک را ترجمه کرد چون خیلی پر فروشتر است. ما نویسندهای همتراز پاموک نداریم. حداقل شناخته شده در سطح او، نمیخواهم قضاوت ارزشی کنم. سالهایی که خارج از کشور بودم، اسپانیاییها یا لهستانیهایی را دیده بودم که فارسی را عالی بلد بودند. مساله ترجمه نیست بلکه این است که طالب داشته باشد.
یعنی معتقدید مهجوریت جهانی آثار ادبی معاصر ما به دلیل نبود متقاضی است؟
ـ. ادبیات معاصر ما در خارج از کشور شناخته شده نیست. کتاب و رمان کالای فرهنگی است و باید شناخته شود. گاه شرایط خاصی مثل اسماعیل کاداره پیش میآید که درست در خفقان آلبانی مطرح میشود. تازه زبان آلبانی در مقایسه با فارسی، خیلی مهجورتر است، اما در آن شرایط این یک نویسنده خاص شناخته شد و فرانسویها او را معرفی کردند کما اینکه میلان کوندرا را هم معرفی کردند و در دنیا شناخته شد. یعنی حتی برای زبان آلبانیایی که افراد بسیار کمی در دنیا با آن آشنا هستند، مترجمانی پیدا شدند که آثار آلبانیایی را ترجمه کنند. فارسی که جای خود دارد. به دلیل قدمت و غنای فرهنگی که دارد، بسیاری آن را یاد میگیرند و هستند افرادی که سواد فارسیشان بالا باشد و بتوانند ترجمه کنند ولی اول از همه باید تقاضا ایجاد شود.
البته مدتی است برخی از نهادها هم دست به کار شدهاند. مثلا چندی پیش اعلام شد شعرهای قیصر امینپور با همکاری حوزه هنری و مرکزی در لندن به انگلیسی ترجمه میشوند. . .
بسیار خوب است. دقیقا یکی از ضروریات و یکی از حمایتهای مهم دولتی همین است. کاری است که دولتی مثل ترکیه سالهاست انجام میدهد و از ترجمه آثارش در کشورهای دیگر حمایت میکند. در همین کشور خودمان چند ناشر با حمایتهای فرهنگی دولت ترکیه آثار ادبی آنان را با ترجمه خوب در ایران ارایه میدهند و این هیچ گونه خلافی هم نیست و در بسیاری از کشورها چنین اتفاقاتی میافتد. حتی کشوری مانند فرانسه که نیاز چندانی هم به مطرح کردن خود ندارد به مترجمان ایرانی بورسهای کوتاهمدت میدهد تا زبان فرانسه خود را ارتقا دهند یا در اسپانیا جایی به نام «خانه مترجمان» وجود دارد که به تمام کسانی که در دنیا آثار ادبیات اسپانیایی را به زبان خودشان ترجمه میکنند، بورسهای پژوهشی میدهد. زمانی که ما عضو کپیرایت باشیم میتوانیم چنین کارهایی انجام دهیم. این خیلی حرفهایتر از این است که مترجمی شخصا به سفارتی برود. مثلا خود من خیلی سال پیش در نمایشگاه کتاب تهران به غرفهای که کتابهای پاراگوئه را ارایه میداد، رفتم و با کاردار فرهنگیشان صحبت کردم و او خیلی محترمانه درباره خرید رایت آن آثار صحبت کرد اما همین که گفتم ما چنین حقی نمیپردازیم، فورا رفتار محبتآمیزش عوض شد و گفت من به کسی که کالاهای فرهنگی ما را به سرقت میبرد، کمکی نمیکنم! در بسیاری موارد وقتی میخواهید به سفارت کشوری مراجعه کنید، باید به سرقت فرهنگی اعتراف کنید و همین خود، کار سختی است. البته بیشتر مواقع به دیده اغماض مینگرند و بسیاری از نویسندگان وقتی باخبر میشوند که آثارشان به فارسی ترجمه شده، خوشحال میشوند ولی مواردی هم هست که میگویند کاش به ما میگفتید یا اینکه ممکن است نویسندهای عصبانی شود که چرا بدون اجازه، کتابش را ترجمه کردهایم. همه این واکنشها هست. در اکثر موارد حتی در مورد بخش مالی هم اغماض میکنند چون تیراژ کتاب در ایران بسیار پایین است و قیمت کتاب وقتی به دلار تبدیل میشود، در مقایسه با کشورهای دیگر رقم پایینی است و سهمی که به نویسنده میرسد، آنقدر ناچیز است که یکی از نویسندگان از گرفتن آن صرفنظر کرده و گفته بود پولی که برای آدامس بچهام میدهم، از این مبلغ بیشتر است! که این موضوع البته تاسف هم دارد. البته اینها فقط نشاندهنده حسن نیت است وگرنه ناشرانی هم که الان حق کپی رایت را میخرند، هیچ امتیازی برایشان ایجاد نمیکند و باعث نمیشود اشخاص دیگری همان کارها را ترجمه نکنند.
خود شما معمولا چه میکنید؟ با نویسندگان گفتوگو میکنید؟
خیر. من با هیچ نویسندهای در ارتباط نبودهام و نیستم. البته شاید بخش عمدهای از کتابهایی که من ترجمه کردهام، نیازی هم به کپی رایت نداشته. قطعا «کمدی الهی» که کپی رایت نمیخواسته یا کتابهای دی اچ لارنس یا آندره برتون و. . . البته تعدادی هم نیاز به پرداخت رایت دارد. در کل خیلی کتابهای روز را ترجمه نکردهام جز موارد نادر.
بله مترجم بسیار بلندپروازی هستید. البته از زاویه مثبتش میگویم.
از چه نظر؟
از این نظر که روی بهترین کارها دست میگذارید. مثلا همان «کمدی الهی» دانته که کار فاخر و دشواری است.
در مورد ترجمه دقیقا با نظر استاد دریا بندری موافقم که میگوید آدم باید برای ترجمه سراغ کاری برود که کمی از سطح تواناییاش بالاتر باشد. چون اگر زیر سطح توانایی آدم باشد که پیشرفتی نخواهیم کرد و اگر هم خیلی بالاتر باشد، ممکن است از عهدهاش بر نیاییم. اما اگر کمی بالاتر باشد، قدم به قدم پیشرفت میکنیم. خود من همیشه روی این خط رفتهام. همیشه فکر میکردم زمانی «دن کیشوت» را از زبان اصلی ترجمه کنم. البته الان دیگر فکر نمیکنم این کار را بکنم.
چرا؟
چون فروش نمیکند. در خود اسپانیا هم همه در خانههایشان این کتاب را دارند اما هشتاد درصد کسانی که در اسپانیا «دنکیشوت» را در کتابخانهشان دارند، آن را نخواندهاند چون خواندن آن سخت است یعنی حتی کمتر از «کمدی الهی» خوانده میشود یا دستکم کمتر از آن خریده میشود.
البته برخی هم دوست دارند کتابخانهشان وزین باشد…
بله، ولی کلا نمیتواند هزینه انتشارش را جبران کند. همین «کمدی الهی» به دشواری زحمتی را که آدم کشیده جبران میکند. خیلی کارهای دیگر هستند که اگر آنها را ترجمه کرده بودم، از نظر مالی خیلی سودآورتر بودند. از سوی دیگر با بالا رفتن سن، آدم برخلاف ایام جوانی به جنبههای مالی هم توجه میکند. چراکه به هر حال توانایی کار کردن هم ابدی نیست و سعی میکند بدون اینکه سطح کار خود را پایین بیاورد، قدری در انتخابهایش دقیقتر باشد و جنبههای اقتصادی را هم لحاظ کند.
اگر مشکلات و دغدغههای مالی نباشد، آیا باز هم «دنکیشوت» را انتخاب نمیکردید؟
تقریبا فرض محالی است ولی فرض محال، محال نیست و اگر واقعا چنین بود، چرا ترجمه میکردم کما اینکه همان زمان که به مارکز فکر میکردم، یکی از ناشران خیلی معتبر پیشنهاد ترجمه «دنکیشوت» را داد که نپذیرفتم؛ فقط به دلیل مسائل مالی. در حالیکه ترجمه زندهیاد قاضی بسیار زیباست ولی از زبان دوم است و خیلی عجیب است که بعد از این همه تجدید چاپ، هنوز نام سانچو را نوشتهاند سانکو! چون دقیقا این تلفظ ایتالیایی است.
جالب است چون همه در فارسی میدانند که سانچو است.
بله ولی حتی در آخرین تجدید چاپ هم هنوز آن را اصلاح نکردهاند و این کوتاهی از طرف ناشر است.
موضوع دیگری که درباره شما وجود دارد، علاقه شما به ادبیات پلیسی است. ژانری که نویسندگان ما کمتر به طرفش میروند در حالیکه علاقهمندانش وجود دارند. به نظر شما با وجود تمایلی که برای خواندن این آثار وجود دارد چرا نویسندگان ما کمتر سراغ ادبیات پلیسی میروند؟
ادبیات پلیسی در ایران، تقاضایی محدود ولی مستمر دارد. یعنی که یکسری خوانندگان ثابت دارد و هیچ ناشری از انتشار کتابهای پلیسی ضرر نمیبیند و کما اینکه ندیده. در عین حال هم در ادبیات پلیسی از این فروشهای عجیب و غریبی که در مورد یکسری از کتابها اتفاق میافتد، وجود ندارد. مگر گونه جدیدی از ادبیات پلیسی که اخیرا در دنیا اصطلاحا به آن میگویند Domestic Noir یا رمان پلیسی روانشناسانه خانوادگی مثل «دختری در قطار»، «قبل از اینکه بخوابم»، «اتاق» و. . . در ایران از این کتابها خیلی خوب استقبال شده است. حتی در یکی دو سال به چاپ دهم و یازدهم رسیدند. با اینکه از هر کدام چند ترجمه وجود داشته است ولی از این استثنا که بگذریم، ادبیات پلیسی آنچنان طرفدار گستردهای ندارد ولی یکسری طرفدار پر و پاقرص دارد.
نویسندهای مانند بهرام صادقی هم مانند شما دوستدار ادبیات پلیسی است ولی تفاوت زاویه دید ایشان با شما جالب است. ایشان معتقد بود وجه سرگرمکنندگی ادبیات پلیسی جذاب است ولی شما بیشتر به وجوه روان شناسانه توجه دارید.
در حقیقت اینگونه جدید که از سال ٢٠١٠ به این طرف خیلی رواج پیدا کرد، اولین بار این واژه را در سال ٢٠١٣ استفاده کردند. این جذابیت هست و در ایران هم از آن استقبال شده. دقیقا به این دلیل که وجه روانشناسانه را تلفیق میکند ولی پیچیده نیست. به این معنا که پیچیدگیهای رمانهای پلیسی را با یکسری دغدغههای عاطفی و خانوادگی تلفیق میکند که خواننده ایرانی دستکم در بیست سال گذشته خیلی مشتاقش بوده است.
یعنی آنچه قبلا در رمانهای پلیسی نبوده؟
دقیقا. چون اصلا ادبیات دنیا در حال تحول است و جای خوشحالی هم دارد که ناشران ما قدری پیگیر ادبیات روز دنیا هستند. شاید در دهه هفتاد و شصت در ایران غفلتی نسبت به ادبیات پلیسی در دنیا وجود داشت ولی الان دست کم ادبیات عامهپسند به مفهوم مثبت کلمه، در ایران خیلی سریع معرفی میشود و به احتمال زیاد به دلیل گسترش فضای مجازی است که آدم خیلی زود در جریان رویدادهای ادبی قرار میگیرد. کلا ادبیات پلیسی و آنچه به نظر من بهترین نمونههای ادبیات پلیسی هستند، به دلیل پیچیدگیهای زیادی که دارند، خیلی مورد استقبال قرار نمیگیرند و جاهایی هم که ادبیات پلیسی خیلی ادبی میشود، باز آنچنان که باید استقبال نمیشود. وضعیتی خاص دارد.
شما جزو مترجمانی بودید که نسبت به سانسور واکنش خیلی صریحی نشان دادید.
خیر خیر! آنچه در برخی از سایتها نوشته دروغ محض است و اصلا صحت ندارد. زمانی ترجمه را کنار گذاشتم چون میخواستم بنویسم ولی چون دو رمانی که نوشته بودم، چندین سال مجوز نگرفتند، دوباره به ترجمه برگشتم. به عنوان اعتراض به آن نبود. یک رفتار عملگرایانه بود. همین و بس! اصلا قضیه اعتراض به چیزی نبود. چون به هر صورت ما باورها و خط قرمزهای خاص خود را داریم. فقط دورههایی افراط میشود و دورههایی نه و آنچه در مورد ممیزی میتوان گفت این است که تمام اهل قلم میخواهند معیاری وجود داشته باشد تا هم نویسنده و هم مترجم هم ناشر و هم کسی که آن را اعمال میکند، از آن اطلاع داشته باشد. الان مقدار خیلی زیادش سلیقهای و بسته به شانس است و همین لطمه میزند.
وضعیت بلاتکلیفی ایجاد میکند.
دقیقا. مثلا یک کتاب با ترجمه یک نفر مجوز میگیرد و با ترجمه مترجمی دیگر نمیگیرد. مثلا سالهاست ترجمهای از کتاب «لی لی بازی» در بازار هست اما ترجمه من از سال ٨٧ بلاتکلیف مانده و من که به طور کلی هم عادت به مراجعه ندارم، به خاطر این کتاب دو بار به وزارت ارشاد مراجعه کردم و گفتند بررسی میکنند اما هیچ توضیح مشخصی ندادند که ایراد این ترجمه چیست. به خصوص که ترجمه دیگری از همین کتاب در بازار هست.
انگار روی اسامی حساسیت هست.
نه الزاما. بستگی دارد که چه کسی متن را میخواند و در برخی دورهها هم شرایط عوض میشود. مثلا در دوره قبل که بیمعیاری رواج داشت و در دوره بعد هم که قدری رفتارها معیارمندتر شده، باز هم جرات نکردند مجوز بدهند.
در کل تغییر محسوسی در این دولت دیدهاید؟
بله. کاملا. چهار سال گذشته به نسبت آن هشت سال قبل و به ویژه چهار سال دوم آنکه واقعا یکی از مهیبترین دورانها برای اهل قلم بود، خیلی بهتر شده است.
الان هم که آقای صالحی وزیر ارشاد است و ایشان هم که با کتاب بیشتر مانوس است. فکر میکنید بتوان چشمانداز بهتری متصور بود؟
امیدوارم. پیشاپیش نمیتوان پیشبینی کرد ولی امیدوارم.
کمی به عقب برگردیم به دوره نوجوانی شما. جالب بود که شما تحصیلات نیمه تمامی در حقوق دارید و بعد از آن هم سینما. در حالی که از نوجوانی ترجمه را آغاز کرده بودید اما برای تحصیلاتتان رشته دیگری را انتخاب کردید.
هرگز خیال نداشتم که مترجم شوم و تمام این سالهایی هم که ترجمه میکردم، همیشه فکر میکردم موقتی است و بعد همین موقتی شد تمام عمرم! به قول سعدی ترجمه برایم کار گل بود. نه اینکه از ترجمه بدم بیاید، ولی قصدش را نداشتم. خارج از کشور که بودم، به حکم شرایط ناچار شدم تدریس کنم در حالیکه از تدریس بیزارم ولی ١٠ سال از عمرم را تدریس کردم ولی ترجمه را دوست دارم هرچند شغل مورد علاقهام نیست و به همین دلیل آن را کنار نگذاشتم. اگر برایم مثل تدریس بود، حتما کنارش میگذاشتم. البته کار دارالترجمه را کنار گذاشتم چون هیچ خلاقیتی در آن نبود ولی ترجمه خلاقیت دارد اما نیاز روحی من به خلاقیت با ترجمه برآورده نمیشود. به هر صورت ما واسطه هستیم برای انتقال خلاقیت یک نفر دیگر. در حالیکه من ترجیح میدادم سینما کار کنم و در این رشته درس خوانده بودم اما از بد حادثه چنین شد ولی هنوز هم امیدوارم شاید دهه آخر عمرم را صرف نوشتن کنم و ترجمه را کنار بگذارم.
هیچوقت به سینما فکر نکردید؟
چرا. آن اوایل که به ایران برگشته بودم، سال ٧٢ قراردادی با شبکه دو بستم. یک سریال سیزده قسمتی برایشان نوشتم. دستمزدم را هم گرفتم ولی هیچوقت ساخته نشد چون مدیریت و سیاستها عوض شد. بعد از آن هم چندین طرح برای فیلمنامههای مختلف به وزارت ارشاد دادم که همه را رد کردند و جوابهای یک سطری میدادند که هیچ کمکی نمیکرد تا از بلاتکلیفی بیرون بیایم. در نتیجه سرخورده شدم و البته بعدها از طریق دوستانی فهمیدم اصلا قواعد بازی را بلد نبودم و اصلا کسی به آن شیوه مجوز نمیگرفته که من بگیرم. ولی الان دیگر آن قوانین عوض شده ولی خب سن من دیگر بالا رفته است.
نوشتن شما را راضی میکند؟
اگر شرایطش فراهم شود، بله ولی هنوز لازم است چند کتاب موفق از نظر بازار را ترجمه کنم و بعد بر نوشتن متمرکز شوم. شاید بعد از پروژه مارکز.
یعنی دیگر ترجمه را کنار بگذارید؟
امیدوارم. همیشه با این امید زندگی کردهام.
جالب است چون مترجم چیرهدست و موفقی هستید.
این هم از پارادوکسهای زندگی است.
ممکن است کمی درباره کتابهایی که دوست دارید بنویسید، صحبت کنید؟
تعدادشان آنقدر زیاد است که ممکن است به عمرم قد ندهد! اول اینکه رمان «سین مثل سودابه» جلد اول یک هفت گانه و یکی از چهار کتابی بود که خیال داشتم آنها را در نوعی ارتباط بینامتنی با متون کهن فارسی بنویسم. کتابی که اول از همه میخواستم بنویسم، ناتمام ماند درحالیکه سیصد صفحهاش را نوشتهام. رمانی بود به نام «من و شرلوک و سلطان صاحبقران» که البته هم با تمام داستانهای شرلوک هلمز و هم با سفرنامههای ناصرالدین شاه رابطه بینامتنی داشت و ماجراهایی بود که در سفر دوم ناصرالدین شاه به فرنگ رخ میداد و دو قتل بود و پای شرلوک هلمز به میان میآمد. یکی دیگر هم رمانی است به نام «به فریاد برس نقیبالممالک» که نوعی رابطه بینامتنی با کتاب امیر ارسلان دارد و در حقیقت در دو دنیای موزای رخ میدهد که در آن شخصیتهای داستان امیرارسلان حضور دارند و چون این کتاب خوانده نمیشود، روابطشان در حال کمرنگ شدن است و هویتشان در حال از دست رفتن. به موازاتش در زمان حال یک نفر هست که امیر ارسلان به خوابش میآید و از او میخواهد که اینها را نجات دهد و او را نقیبالممالک میخواند و این آدم خوابهایش را برای یک فیلمنامهنویس میگوید و او شروع به نوشتن فیلمنامهای میکند که وقتی تمام میشود و میخواهند بر اساس آن فیلم بسازند، دنیای شخصیتهای امیر ارسلان باز هم آشفتهتر میشود تا جایی که آخر داستان خود امیر ارسلان هم باورش میشود که دیگر امیر ارسلان نیست بلکه الیاس فرنگی است. و آخرین کار از این چهارگانه رمانی است به نام «اشک ویس شبنم است بر گل» که داستان ویس و رامین را در سه دوره زمانی روایت میکند.
چقدر به ادبیات کلاسیک توجه دارید و به هم ریختگی زمانها…
به ایجاد ارتباط با ادبیات کلاسیک علاقهمندم. بعد از اینکه با ادبیات پست مدرن آشنا شدم و نظریاتش را خواندم، متوجه شدم از بیست و چند سالگیام بدون اینکه خودم بدانم، پست مدرن بودهام.
به نقل از اعتماد
‘
1 Comment
خوزه لوپز رودريگز
استاد محترم ادبیات ایران قابل مقایسه با ترکیه نیست. ایران در هر عرصه ای حداقل پنجاه سال از ترکیه عقبتر است و عقب ماندگی ادبیات آن هم در چهارچوب همین عقب ماندگی فراگیر قرار میگیرد. با اعمال قانون کپی رایت ادبیات ایران ارهان پاموک نخواهد زایید و همین کوتوله ای که هست باقی خواهد ماند. لذا از این فرمایشات خنده دار نفرمایید که “قطعا یکی از دلایل اصلی که ادبیات کشور ما در قیاس با کشورهای منطقه مثل ترکیه در حاشیه قرار گرفته و هنوز نتوانسته در عرصه بینالمللی حضور واقعی داشته باشد، نبود قانون کپیرایت است”