این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
درباره سریال «والاندر» که داستان هایش در سوئد ظاهرا آرام می گذرد و هر قسمتش روایتگر ماجرای جنایی جذابی است که می تواند مخاطبان بسیاری را پای سریال بنشاند. اسم نویسندگان، به متن رجوع شود: درباره سریال «والاندر» که داستان هایش در سوئد ظاهرا آرام می گذرد و هر قسمتش روایتگر ماجرای جنایی جذابی است که می تواند مخاطبان بسیاری را پای سریال بنشاند.
نگاهی به پدیده کارآگاه والاندر؛ از ادبیات تا صفحه تلویزیون
سرما، سیپیدی و سکوت
رامبد خانلری
همیشه با خودم فکر می کردم ما که برف درست و درمانی در مملکتمان نمی بارد، پس چرا بیشتر داستان های جنایی ما در فضای برفی اتفاق می افتد؟ بعد به این فکر کردم که ذات برف یعنی سرما، سپیدی و سکوت و هیچ کدام از این ها با جنس و جنم جنایت سازگار نیست، اما جنایت در دل برف با جنایت در هر شرایط آب و هوایی دیگری سازگارتر است. همه این ها این سوال را در ذهنم ایجاد کرد که اگر جنایت در دل برف یک امر وارداتی است، از ادبیات کدام اقلیم به ادبیات داستانی ما وارد شده است؟
چند سال پیش به بهانه رمان «بازگشت استاد رقص» با «هنینگ مانکل» آشنا شدم و بعد از خواندن این رمان هر کجا صحبت از ادبیات جنایی اسکاندیناوی و قدرت آن مطرح شد، فهمیدم که دوستان در مورد چه مسئله ای صحبت می کنند.
لذتی که این رمان در من ایجاد کرد، باعث شد با جنایی نویسان دیگری از اسکاندیناوی آشنا شوم؛ «پیتر هوگ»، «یو نسبو» و «هاکاننسر» جنایی نویسان دیگری بودند که در این سال ها به بهانه آشنایی با آن ها، با ادبیات جنایی اسکاندیناوری و ویژگی های مثبت آن آشنا شده ایم. در رمان جنایی کارآگاه وزنه تاثیرگذاری است و در میان کارآگاهان اسکاندیناوی «کورت والاندر» معروف ترین است؛ کارآگاه بیشتر رمان های جنایی جناب مانکل که با بیشتر کارآگاه های معروف دنیا تفاوت های زیادی دارد.
به وقت خواندن داستان های «هرکول پوآرو» یا «شرلوک هلمز» یا «مگره» ما حس می کنیم که آن ها همیشه چند قدم از ما جلوتر هستند و به واسطه قدرت شهود و ادراکشان همین حالا از این بازجویی یا از این بازبینی صحنه قتل متوجه موضوع گره گشایی شده اند که ما از آن نکته بی خبریم.
این ماجرا در لحظه گره گشایی به ما اثبات می شود، اما در برخورد با والاندر همه چیز فرق می کند؛ ما می بینیم و می خوانیم که والاندر همان قدری در مواجهه با این معما بیچاره است که ما هستیم.
او هیچ وقت چیزی بیشتر از ما نمی داند و شبیه هیچ کدام از هم قطارانش موجودی دایرالمدار نیست و مانند آن ها بر تمام مسائل اطراف آگاه نیست و نفوذ زیادی بر اطرافیانش ندارد. نزدیکان درجه یک والاندر یعنی پدرش، دخترش و همسرش او را جدی نمی گیرند. او زندگی اجتماعی درست و درمانی ندارد. درگیر بیماری قند است و زندگی جذابی ندارد. او ضد زن نیست و جای خالی عشق را همیشه احساس می کند، حتی در یکی از داستان ها از همین جای خالی ضربه بزرگی می خورد.
تکنولوژی در دنیای داستانی والاندر نقش عمده ای دارد. او کارآگاهی است که از اینترنت، از دوربین مدار بسته و از تمام امکانات این چنینی برای گره گشایی بهره می برد. او یک کارآگاه مناسب و منطقی برای دنیای مدرن است و شاید سرمشق خوبی برای تولید یک کارآگاه جدید در دنیای مدرن باشد.
مسئله دیگر زیرمتن داستان هاست و آن چیزی که مانکل به بهانه داستان های جنایی والاندر هدف می گیرد؛ ظاهرا جناب مانکل به شدت دغدغه نسل جوان سوئد و آسیب های اجتماعی مربوط به این قشر را دارد و ترس زیادی هم از دنیای مدرن و مترقی. به همین خاطر بیشتر دغدغه های قتل را مرتبط با این مسائل انتخاب می کند و به همین وسیله سوئد امروز را که شبیه بیشتر کشورهای امروز دنیاست، نقد می کند. این دغدغه شباهت ذاتی زیادی با شخصیت والاندر دارد و در قصه های جنایی این کارآگاه خوش نشسته است. نتیجه اینکه والاندر برای بیشتر مخاطبان امروزی دیدنی و خواندنی است.
گوش کردن به نوای صحنه جرم
روناک حسینی: از نظر ما اهالی جهان سوم، حقوق پلیس های سوئدی حلال نیست. دقیق تر بگویم، پلیس های سوئدی کاری نمی کنند که بخواهند بابتش حقوق بگیرند. تصور ما این است که اساس پلیس در کشوری پیشرفته و خوشبخت و آرام مثل سوئد، لولو سر خرمن است و همانش هم اضافه کاری است. مگر کسی هم در این کشور دزدی می کند؟ یا آدم می کشد؟ یا مگر کسی مرض دارد در سرزمینی که همه چیزش منظم و سر جا است، قانون شکنی کند یا دست به جنایت بزند؟
برای همین است که اغلب فکر می کنیم داستان پلیسی اساسا در کشوری مثل سوئد، صرفا یک سرگرمی خیلی است که ماجراهایش را از جنایات جاهای دیگر دنیا وام گرفته است؛ جاهایی که در آن ها به اندازه کافی دزد و قاتل و گروگانگیر و آدمربا هست که فراوان ترین سوژه برای نوشتن، ماجرای هنرنمایی آن ها باشد.
اگر با این تصور بخواهیم یک سریال پلیسی ببینیم که ماجراهایش، در سوئد می گذرد، غافلگیر خواهیم شد. حتی اگر قبول کنیم در سوئد هم ماجرای پلیسی جالبی اتفاق می افتد، انتظار داریم که لااقل داستانش با بقیه دنیا فرق کند.
بالاخره مردمی که وزیر بهداشتشان گابریل ویکستروم خوش تیپ است که به دلیل کارزدگی، مرخصی نامحدود به او تعلق می گیرد، باید جور دیگری جنایت کنند. به هر حال مردمی که به طور متوسط روزانه نیم ساعت مطالعه می کنند، باید سلیقه متفاوتی در جرم و جنایت داشته باشند. آنچه در سریال والاندر می بینیم، با این تصورات جور نیست.
سریال والاندر، یک سریال بریتانیایی است که داستان پرونده های جنایی در شهر کوچک ایستد در سوئد را روایت می کند. کارآگاهی که در طول هر قسمت درگیر حل هرکدام از این معماهاست، مردی میانسال به اسم والاندر است که رابطه اش با همسرش در حال نابودی است. دختر او هم با آن آرایش عجیب چشم هاش با پدر زندگی می کند و مدام درصدد است زندگی والاندر را سر و سامان دهد.
پدر این کارآگاه هم یک نقاش دیوانه است که گرفتار بیماری زوال عقل شده و رفته رفته به جنون محض نزدیک تر می شود.
داستان های جنایی این سریال در قسمت های جداگانه روایت می شوند. هر قسمت حدود نود دقیقه ای، بدون هیچ گونه احساس شگفتی به آخر می رسد. یعنی اگر انتظار داستان های پیچیده و هیجان انگیز پلیسی دارید یا منتظری در این سریال، از جنایت های مرموز و دقیقی پرده برداری شود، انتخابتان اشتباه است.
در این سریال، به ندرت تعجب می کنید یا با ذهن و روان جنایتکار عجیب و غربی رو به رو می شوید. یا واقعا در سوئد جنایت ها به همین بی مزگی است یا ایده ما به واقعیت نزدیک است و از جنایت درست و حسابی در این کشور خبری نیست یا این که نویسنده والاندر ترجیح داده است خیلی خودش را برای نوشتن داستان های پیچیده تر زحمت ندهد. با این حال مادر سریال والاندر با یک کارآگاه متفاوت رو به روییم؛ کارآگاهی که دلش برای قربانی ها می سوزد و گاه گریه می کند و از ضعفش در برابر خشونت های جامعه اش به تنگ می آید.
والاندر کارآگاهی که صحنه جرم را با نگاهی شهود می نگرد. به قول خودش یاد گرفته است تا وقتی به صحنه جرمی وارد شد، صدای صحنه را بشنود، حضور جنایتکار و قربانی پیش از وقوع جنایت را حس کند و به این طریق، به انگیزه های جرم پی ببرد و به حل معما نزدیک تر شود.
در یکی از قسمت های سریال، زنی والاندر را کارآگاه شاعر خطاب می کند. شاید همین است که این سریال را کمی متفاوت می کند. این بار به جای آن که یک کارآگاه باهوش و جدی به دنبال کشف جرم باشد، والاندر است که با حس و شهود، کارها را پیش می برد و از اعتراف به ضعف هایش ابایی ندارد.
والاندر نازنین
المیرا حسینی: فکر می کردم کشورهای اسکاندیناوی مکان های آرامی هستند. آدم ها در روزهای طولانی که نیمه شبش مثل دم غروب ماست، پرده های ضخیمشان را می کشند و مثل خون آشام ها کلی تلاش می کنند که ذره ای نور وارد نشود، بلکه خواب به چشمشان بیاید و این بزرگ ترین مشکلشان است. فکر می کردم در گپ و گعده هایشان شش ماه از روزهای طولانی می نالند و شش ماه هم از شب های بلند. در خیالم این طور می گذشت که روزنامه نگارها در این کشورها بیکار می مانند و مجبورند درباره مردن مرغ و خروس ها بنویسند. فکر می کردم همه نویسنده هایشان هم مثل یوستین گاردر نروژی تاریخ فلسفه به زبان داستان می نویسند و قصه های قشنگ و آرام تعریف می کنند.
تقصیر من هم نبود که این طور تصوراتی داشتم؛ مگر تا همین چند سال پیش که داعش نبود تا خواب قاره سبز را آشفته کند، چه خبری از این کشورها داشتیم؟ مگر غیر از این بود که در تمام رتبه بندی های موسسات معتبر و غیرمعتبر، شادترین و آرام ترین های جهان، مردم کشورهای اسکاندیناوی بودند؟ هر چه می خواندیم و می دیدیم، آرامش در کشورهایی بود که انگار مردمش چیزی از دنیای دیوانه دیوانه ما نمی دانستند؛ مردمی که بعد از جنگ جهانی دوم، پای سفره باقی دنیا ننشستند و تلاش داشتند حسابشان قاطی بقیه مردم دنیا نشود و تافته های جدابافته بمانند.
این مسئله پابرجا بود تا همین چند سال پیش که پای کتاب های جنایی نویسندگان کشورهای اسکاندیناوی به کشورمان باز شد. آن جا بود که من و امثال من فهمیدیم واقعا در ذهن و ضمیر نویسندگان این کشورها چه می گذرد. قبول دارم که معمولا نویسنده ها با استفاده از قوه تخیل گاه لایزال و لایموتشان، از کاهی که در اطرافشان هست، کوه های عجیب و غریب می سازند و خواننده ها را انگشت به دهان می گذارند، ولی تا بناشد چیزکی، مردم در این جا نویسنده ها- نگویند چیزها.
حتما در این کشورهای به ظاهر آرام و موجه هم اتفاقاتی در جریان است و جنایت هایی در گوشه و کنار می شود که نویسنده می تواند به مدد قوه تخیل خود، به آن رنگ و لعابی دیگرگون بدهد و به این زیبایی و تمیزی، داستانی جنایی را روایت کند.
یکی از این جنایی نویس ها هم که مدتی است در ایران طرفدارانی برای خود دست و پا کرده، هنینگ مانکل است. مانکل و کارآگاه کورت والاندری که ساخته، آن قدر در دنیا طرفدار پیدا کرده که سریال سازها دست به کار شوند و این داستان ها را سوژه سریالشان قرار دهند.
سریال «والاندر» در هر قسمت برای خودش یک پا فیلم سینمایی است و یک ساعت و نیم وقتتان را می گیرد، اما به نظرم اگر جنایی پسند هستید، این سریال را دست کم نگیرید و پای قصه های والاندری بنشینید که برخلاف کارآگاه های یکه من تا به حال دیده ام، به شدت قلب رئوفی دارد و در همان دقایق اول قسمت اول این را به شما نشان می دهد؛ آن جا که برای دختر نوجوانی بغض می کند که وقتی می شنود او پلیس است، می ترسد و خودش را آتش می زند. کارآگاهی که از ناتوانی خود در جنگ با دنیای بی رحم در عذاب است و در خلال داستان ها کلی غصه می خورد که چرا نمی تواند جلوی این همه خشونت و بی رحمی را بگیرد.
برای والاندر در انتهای حل یک معمای جنایی، هیچ شادی ای وجود ندارد، چون خود را بابت ضعفش در برابر وقوع جنایت سرزنش می کند و دنیای خشن او را دل شکسته می کند و دنیای خشن او را دل شکسته می کند. البته مرز باریکی وجود دارد میان نمایش انسانی لوس و بی دست و پا که نمی تواند حق آدم بدها را کف دستشان بگذارد و از این قضیه دلگیر است با نشان دادن کارآگاهی که نبوغ درخشانی ندارد، اما با وجدان کاری بی نهایتش و قلب رئوفی که پس از سال ها خدمت در پلیس، هنوز سنگی نشده، تمام توان خود را برای حل مسائل به کار می بندد؛ والاندر در دسته دوم قرار دارد.
مختصر و مفید درباره سریال «والاندر»
• سریال «والاندر» براساس مجموعه رمان های کورت والاندر اثر نویسنده سوئدی، هنینگ مانکل، ساخته شده است که عمده شهرت خود را مدیون خلق این شخصیت است. مانکل نه فقط به عنوان نویسنده داستان های مهیج پلیسی، بلکه به عنوان یک فعال سیاسی و اجتماعی شناخته می شود که در اعتراضات سال ۱۹۶۸ علیه جنگ ویتنام و همین طور اعتراض علیه رژیم آپارتاید آفریقای جنوبی مشارکت فعال داشت و در سال ۲۰۱۰ برای شکستن تحریم اسراییل با کشتی به غزه سفر کرد.
• کنت چارلز برانا، بازیگر و کارگردان انگلیسی که در این سریال نقش کارآگاه والاندر را بازی می کند، در سال ۱۹۸۹ برای بازی در نقش هنری پنجم و همچنین کارگردانی این فیلم توانست نامزد دریافت جایزه اسکار شود. همچنین در سال ۱۹۹۶ نامزد دریافت جایزه اسکار برای بهترین فیلمنامه اقتباسی از هملت شکسپیر شد. او همچنین در سال ۲۰۰۲ در فیلم «هری پاتر و تالار اسرار» نقش گیلدروی لاکهارت، معلم دفاع در برابر جادوی سیاه، را ایفا کرد که در آخر دیوانه شد و حافظه اش را از دست داد. برانا به دلیل خدماتش به دنیای هنر و دولت بریتانیا از سوی الیزابت دوم به دریافت لقب سر نائل شده است.
• برانا سومین بازیگری است که تاکنون در نقش کارآگاه والاندر ظاهر شده است. پیش از او رولف لاسگارد و کریستر هنریکسون، بازیگران سوئدی، این نقش را ایفا کرده اند. پیش از او نام ترور ایو، نیل پیرسون، جیسون ایزاک، دیوید موریسی، کلایو اوون و مایگل گامبون برای بازی در این نقش مطرح شده بود، اما برانا در یک فستیوال فیلم سراغ مانکل رفت و از او درباره این نقش پرسید و جست و جو کرد تا در نهایت توانست این نقش را به دست بیاورد.
• سریال والاندر اولین اقتباس تلویزیونی از رمان های مانکل است که به زبان انگلیسی ساخته شده است. کمپانی فیلمسازی پرنده زرد که توسط مانکل بنیان گذاری شده، در سال ۲۰۰۶- ۲۰۰۷ مذاکره برای ساخت یک اقتباس انگلیسی از رمان های والاندر را آغاز کرد و برانا در سال ۲۰۰۷ با مانکل ملاقات کرد تا درباره بازی در این نقش با هم صحبت کنند.
• اولین قسمت از این سریال در سال ۲۰۰۸ از شبکه بی بی سی وان پخش شد. فصل دوم در ژانویه سال ۲۰۱۰ روی آنتن رفت و فصل سوم نیز در تابستان سال ۲۰۱۱ در سوئد و لتونی فیلمبرداری و در ماه جولای سال ۲۰۱۲ اولین قسمت آن پخش شد. پخش فصل پایانی این سریال نیز از دسامبر سال ۲۰۱۵ آغاز شد، در حالی که هنینگ مانکل، خالق شخصیت والاندر، در اکتبر همان سال به دلیل ابتلا به بیماری سرطان از دنیا رفته بود.
هفته نامه کرگدن
‘