این مقاله را به اشتراک بگذارید
چرا هنوز میتوان پینتک فلوید گوش داد؟
محمد خلیلیان
پینک فلوید گروه مورد علاقه نسل دهه های شصت و هفتاد میلادی است که هنوز هم در میان نسل های جدید طرفدار دارد. چند سال پیش بود که در ایران خودمان بسیاری از گروه ها و موسیقی دان ها جوان، کاور آلبومی در بزرگداشت پینک فلوید منتشر کردند. شانزده گروه ایرانی در قالب یک دوبل آلبوم، هرکدام یکی از قطعات پینک فلوید را بازنوازی کرده بودند. کنسرت های پژوهشی هم که باب شده بود، نوازنده هایی گرد هم جمع می شدند، گروه ها تشکیل می دادند و قطعات مشهور پینک فلوید را بازنوازی می کردند.
در نسل قبل از آن ها هم، کم نبودند کسانی که به سختی خودشان را به یک نوار کاست از پینک فلوید می رساندند؛ که اگر نوازنده بودند؛ احتمالا تمام عشق شان گوشی در آوردنِ همان نوار کاست ها روی سازشان بوده است حتی بنا بود پیش از انقلاب به ایران بیایند و اجرا داشته باشند.
شهرت بی مثال پینک فلوید فقط مختص ایران نیست. آن ها در سراسر دنیا، بیش از سایر گروه های راک هم نسل و هم سبک شان شناخته شده اند. اما موسیقی پینک فلوید چه ویژگی هایی دارد که تا این حد برای موزیک بازهای سراسر دنیا جذاب است؟ آنچه امثال «کینگ کریمسون»، «امرسون لیک اندپالمر» یا حتی «دِ دور» و «جترو تا» را برای تعدادی از همان موزیک بازها ناشناخته باقی می گذارد، اما هم زمان پینک فلوید را به قهرمانی بدل می کند که شبیه اش دیده نشده چیست؟ چه «آنی» است که آن ها را متمایز از هر گروه راک دیگری می کند؟ این یادداشت در تلاش است تا با برشمردن تعدادی از مولفه های موسیقایی و غیرموسیقایی این گروه بریتانیایی، پاسخی برای این پرسش ها بیاید.
سایکدلیک یا پراگرسیو، مساله این است
در میان طرفداران پینک فلوید کسانی را می توان پیدا کرد که نه به کنسرت شان رفته اند، نه اشعارشان را می فهمند؛ با این حال موسیقی پینک فلوید بخش بزرگی از آرشیو شنیداری روزانه شان است. برای این جماعت که احتمالا طیف گسترده ای هم هستند، تنها موسیقی اهمیت دارد و بس. برای سایر مخاطبان پینک فلوید هم داستان کم و بیش به همین شکل است. در درجه اول، جز موسیقی چیزی اهمیت ندارد. تمام عناصر دیگر، پس از جذابیت موسیقی رده بندی می شوند. موسیقی پینک فلوید به تنهایی سر پا می ایستد و در عین گستردگی اش، سلیقه های شنیداری مختلف را ارضا می کند.
به همان اندازه که آثار تجربه گرایانه با بازی های صوتی عجیب و غریب دارند، قطعه های ساده «هیت» هم دارند. نوازنده ها، آهنگسازها و مخاطبان جدی ترشان از قطعه هایی مثل «پژواک ها» یا آلبوم هایی مثل «حیوانات»لذت می برند و قطعه هایی مثل «خشتی دیگر در دیوار (بخش ۲)» که بارها از رادیو و تلویزیون برای مخاطب عام بازپخش می شوند، می توانند ذائقه موسیقایی مخاطب گسترده تری را اقناع کنند.
به یک معنا یپنک فلوید همیشه روی مرزها حرکت کرده است. هم آهنگ های هیت شان از لحظات ناب موسیقایی است و هم قطعات پیچیده شان جنسی از سادگی را در خود دارد؛ جنسی که ارتباط با آن ها را رای مخاطب راحت تر می کند. با این حال برای اینکه میان ایده های مقطعی شان برای ساخت موسیقی و اصول لایتغیری که دائما با آن ها همراه بوده تمایز قائل شویم، ملزم به دقیق تر کردن معنای کارکردی مولفه هایی هستیم که به واسطه کاربرد فراوان، به آن ها منتسب شده است. با توضیح کارکرد دو مولفه «تکنیک» و «سادگی» در موسیقی پینک فلوید، احتمالا می توانیم به چیزی برسیم که بی توجهی آن ها به حدود سبکی را برایمان مشخص تر می کند.
وقتی می گوییم موسیقی پینک فلوید ساده است، عموما منظورمان سادگی در اصول فنی ساخت موسیقی یا سادگی ساختاری نیست. ساختار موسیقی آن ها معمولا دارای طرح هایی است که از حالت استاندارد خارج شده است. حتی در قطعه های هیت شان هم خبری از آهنگ های ۴-۳ دقیقه ای با ساتار «ورس- کوروس» یا «بَلَد»های عاشقانه نیست. با این حال موسیقی پینک فلوید در شنیدن، ساده است.
برای توضیح این گفته ها بهتر است نگاهی به قطعه معروف «بدرخش ای الماس خوش تراش» داشته باشیم. این قطعه که در قالب دو بخش در ابتدا و انتهای آلبوم «کاش اینجا بودی» قرار گرفته، از نظر ساختاری دارای نُه بخش مختلف است. قسمت اول آهنگ، که در ابتدای آلبوم قرار گرته، ۵ بخش دارد و قسمت آن ۴ بخش. این دو قطعه که هنوز هم در کنسرت های «راجر واترز» و «دیوید گیلمور» اجرای می شوند و مخاطب دارند، روی هم ۲۵ دقیقه اند. ساختار قطعه اول آلبوم به شکلی است که هر بخش آن مولفه های خاص خود را دارد.
هر بخش از قطعه پر از تغییر در کسر میزان ها و تم های اصلی است. این دو قطعه در عین حال روایتگر بخش های مختلفی از داستان «کانسپت آلبوم» هم هستند. بنابراین تا همین جا مشخص است که هیچ یک از مولفه های آشنای یک قطعه معروف یا هیت را ندارند نه قطه های کوتاه و سهل الوصولی اند، نه آنچنان عاشقانه اند و نه اساسا به تنهایی معنای خاصی دارند. با این حال قطعات معروفی هستند و از آن ها به عنوان آهنگ هایی ساده و شنیدنی یاد می شود.
واقعیت این است که گرچه این قطعات در ساختمان پیچیده ای قرار گرفته اند، از اساس چیزی بیش از قطعاتی طولانی با ساختار ورس- کوروس نیستند. مثلا نخستین قطعه آلبوم را می توان قطعه ای دانست که با یک «اینترو»ی طولانی در سه بخش اول، به بخش چهارم که همان روس اول است، می رسد. گرچه از نظر شعری هیچ کوروسی تکرار نمی شود، از نظر ملودیک، می توان کوروس را هم پیدا کرد.
بخش پنجم را نیز می تون «اُوترو»یی به حساب آورد که مستقیما با بخش های دوم و سوم مرتبط است. بنابراین می بینیم که از نظر ساختاری، چندان با قطعه ساده ای طرف نیستیم. اما طرحی کلی وجود دارد که در نهایت نوعی آسانی شنیداری را از منظر ساختاری، فراهم می کند. این الگو چه در آلبوم های دهه شصت شان که با فضاهای سایکدلیک و اسکرپیمنتال شناخته می شود، چه بعد از آن و در آلبوم های دهه های هفتاد و هشتاد تا آلبوم «لغزش آنی در عقل»، که به دوره پراگرسیو راک مشهور است و چه در آلبوم های پس از جدایی راجر واترز، قابل پیگیری است. الگویی که درست مثل نگرش آن ها به مساله تکنیک، کاری به کار الزامات سبکی ندارد.
تکنیک برای پینک فلوید نه به معنای گستردن حدود سبکی، که صرفا در خدمت حس است. تکنیک به خودی خود بی معنی است، مگر فضایی برای ارائهی به جا و صحیح آن وجود داشته باشد. همین مساله باعث می شود پینک فلوید در تمام دوره های فعالیتش، همچنان به خمیره مشخص و فرم یافته ای پایبند باشد. خمیره ای که خط ربط دوره های مختلف فعالیت پینک فلوید را با پایبندی های سبکی نمایش نمی دهد. بلکه برعکس، سبک برایش کمترین درجه اهمیت را دارد. این رویکرد بیش از هر چیز فاش کننده ایده هایی است که از جایی خارج از موسیقی می آیند.
موسیقی بی معنا موسیقی مرده است
نام پینک فلوید با کانسپت آلبوم هایش گره خورده است. پینک فلوید مسلما نخستین گروهی نبود که تصمیم گرفت آلبوم هایش داستان منسجمی را پی گرفته و روایت کنند؛ اما بی شک یکی از تاثیرگذارترین ها در همه گیر شدن ایده ساخت کانسپت آلبوم بود. ساخت آلبوم به این شیوه که روایت کننده داستانی باشد که طی آن اتفاقات مختلفی در جریان است اولا با بی سبکی ضمنی پینک فلوید هم خوان است.
به این معنی که جا برای اتفاقات و کشمکش های مختلف در درون یک آلبوم فراهم است. وقتی آلبومی روایت گر درگیری های قهرمان داستان، با جایگاه اش در جامعه است و نهایتا با انزوایی که قهرمان داستان بر خود تحمیل کرده پایان می یابد، طبیعی است که باید اتفاقات مختلفی در قالب آلبوم بیفتد. اتفاقاتی که با عناصر مختلف موجود در داستان هم راستا باشد. این رویکرد، با تولید آلبومی که صرفا از منظر حسی منسجم باشد، متفاوت است.
در اینجا پیرنگ مشخص و زمان بندی شده ای وجود داد. مقدمه چینی و پیش آگاهی باید صورت گیرد کنش های قهرمان داستان باید روایت شود. کشمکش های محیط پیرامون و قهرمان داستان باید تصویر شوند و نهایتا همگی باید به یک پایان مشخص ختم شوند. چنین ترتیبی، که مثلا در آلبوم «دیوار» اتفاق می افتد، خود به خود نوعی طرح یا چهارچوب را به فضای آلبوم تحمیل می کند.
در عین حال در قالب این چهارچوب، اجازه هر اتفاقی را، تا آنجا که به روایت گری داستان مربوط باشد، به هنرمند می دهد. ساخت کانسپت آلبوم، در عین حال، به نوعی نتیجه ناگزیر تجربه گرایی های پینک فلوید هم هست. یعنی باید چیزی وجود داشته باشد تا تجربه گرایی های افسارگسیخته آن ها را مهار کرده و درون قالب مشخصی بریزد. بدین ترتیب ساخت کانسپت آلبوم ها به تکیه بیشتر پینک فلوید به یک ساختمان مشخص کمک می کند. شاید به دلیل همین هم باشد که پرفروش و شنیده شده ترین آلبوم های آن ها، یعنی «نیمه تاریک ماه» و «دیوار»، هر دو از کانسپت آلبوم های شان هستند. در عین حال آنچه آن ها را ماندگار کرده، نه تنها نفس قصه گویی و چهارچوب پذیری، که مضامین بدون تاریخ مصر مورد استفاده شان هم هست.
اکثر اشعار پینک فلوید درگیر موضوعات آشنایی هستند. مضامینی که همه مردم جهان با آن ها درگیرند و به طور روزانه به آن ها فکر می کنند. این مضامین در عین حال پایدارند و جزیی از تاریخ بشر. مصائب جنگ، نقد نظام موجود، تعارض و جنون، دغدغه صلح، انزوای فرد در جامعه و… موضوعاتی نیستند که برای امروز یا دیروز باشند. چنین مفاهیمی همیشه با نوع بشر درگیر بوده و درگیر خواهند بود.
بنابراین زمانی که شنونده ای، شکلی از دغدغه هایش را، حالا با هر تعریف و تاویلی در یک اثر هنری می بیند، طبیعی است که با آن آشناپنداری کند. این آشناپنداری با معنای اشعار، زمانی که در قالب موسیقی، معنی جدیدی پیدا می کند، صورت اثرگذارتری هم به خود می گیرد. صورتی که هنوز یک عنصر مهم کم دارد و آن چیزی جز تصویر نیست.
نه تنها صدا که تصویر هم می ماند
یکی دیگر از مهم ترین ویژگی هایی که موفقیت پینک فلوید را ادامه دار می کند پرفورمنس های درخشان آن هاست. این مورد هر چند درباره ایران مصداق نداشته باشد، در مقیاس جهانی، یکی از ویژگی های اصلی موفقیت هر گروهی است. تصویر، این حلقه مفقوده موسیقی ایران، عنصر مهمی در برقراری ارتباط گسترده با تمام عوامل پیش گفته است. نورپردازی های، تصاویر طراحی شده برای صفحات نمایش و حرکات بدن نوازنده ها، دائما در تلاش اند تا غایت مندی، دغدغه ها و جزییاتی که احتمالا در فرم انتزاعی موسیقی پینک فلوید مغفول مانده را برای مخاطب روشن کنند.
در عین حال خود تصویر، یک اتفاق جدید را نی در ذهن مخاطب رقم می زند. تاویل مخاطب از تصویر، زمانی که در راستای تاویلیش از موسیقی قرار گیرد، پیام هنرمند را سریع تر، صریح تر و نزدیک تر به واقعیت به ذهن مخاطب متبادر می کند. عناصر تصویری، کارکرد دیگری هم دارند. آن ها ابعاد زیباشناختی جدیدتری را نیز به مخاطب می رسانند. بنابراین پرفورمنس های پینک فلوید دو ویژگی مشخص دارند. از طرفی توصیف دقیق و آشکارتری از موسیقی را به ذهن مخاطب می رسانند و از طرف دیگر، ابعاد زیباشناختی جدیدتری را به او اضافه می کنند.
به یک معنا پرفورمنس و تصویری که گروه از خودش به نمایش می گذارد، بازگشاینده ابعاد و ویژگی های هنری تازه ای است که هم در رمزگشایی نهایی اثر به کمک او می آیند و هم به طور مستقل در ذهن مخاطب باقی می مانند. این نکته هنوز هم در اجراهای زنده واترز و گیلمور وجود دارد.
در تور اخیر کنسرت راجر واترز که در آن تنها ۴ قطعه از آلبوم جدیدش را اجرا کرده است، یک تقسیم کننده صفحه نمایش بسیار بزرگ وجود دارد که صحنه اجرا را به دو بخش مجزا تقسیم کرده صفحات نمایشی که در تمام اجرا، تصاویری مرتبط با لحظه موسیقایی مدنظر را نمایش می دادند. گویا استیجی که راجر برای اجرایش فراهم کرده از پرخرج ترین ها در دنیا بوده است. نکته اینجاست که این میزان هزینه و تدارکات، اساسا در جهت کسب درآمد یا کشاندن مخاطب جدید به سالن کنسرت نیست.
سالن کنسرت های راجر واترز احتمالا بدون چنین تدارکاتی نیز پر می شود. همه این ها جزیی از بسته هنری است که مخاطب باید به یک باره دریافت کند. بازی های تصویری منحصر به فرد در سالن کنسرت، خود یک عنصر ضروری و جدی است. چیزی که در صورت نبودنش، بخشی از کار ناقص مانده و دریافت نمی شود. تصاویر نهایتا در دقیق تر، دست تر و بیشتر شنیده شدن پینک فلوید اثر دارند. با هر بار شنیدن موسیقی تصاویر در ذهن مخاطب تداعی شده و با هر بار دیدن تصاویر، موسیقی اثرگذاری بیشتری روی وی خواهدداشت.
در عین حال با رفتن به کنسرت و مشاهده فضاسازی رنگ ها، نورا و تصاویر، یا حتی دیدن کاور یک آلبوم یا دی وی دی یک کنسرت، جای جدیدی برای تاویل بیشتر هم باز می شود. این نه خودِ تصاویر، که دیالکتیک درونی میان تصویر و موسیقی است که در ذهن مخاطب کششی برای بیشتر شنیدن موسیقی پینک فلوید ایجاد می کند.
ماده اصلی کار؛ تجربه
تجربه گرایی ساختمانی است که پینک فلوید تمام اجزای مجموعه تصویری و موسیقایی اش را روی آن بنا کرده است. تجربه با زمان درگیر است و زمان با تغییر. پینک فلوید به درستی به این نکته واقف است. بر همین اساس هم در هیچ یک از مقاطع فعالیتش، درجا نزده است. در دهه شصت، دهه هیپی ها و سایکوبازها، موسیقی سایکدلیک ساخته است. در دهه هفتاد که مشخصه اش موسیقی پیچیده و پراگرسیو است، جنس موسیقی اش تغییرات شگرفی کرده و عناصر دهه اش را به خود گرفته.
در دهه های هشتاد و نود، دهه های سرخوشی و بی دغدغگی، آثاری مثل «لغزش آنی در عقل» و «ناقوس جدای» را تولید کرد. آثاری که نه دغدغه های بزرگ داشتند و نه اساس به دنبال معنای خاصی بودند. هر قطعه به طور جداگانه خوش صدا بود و هدف هم چیزی جز این نبود. این تغییرات مرتبط با زمان را که با هم جمع بزنیم، در ایده و دغدغه های اصلی ساخت موسیقی تغییر نمی بینیم.
آنچه موسیقی پینک فلوید را تا این حد پرمخاطب و دائما جذاب کرده، مجموعه ای از ایده های جهان شمول اساسی است. ایده هایی که ممکن است به فراخور زمان در محتوایشان تغییراتی داده شود، اما صورت کلی شان همیشه پابرجا خواهدماند. تجربه گرایی های پینک فلوید را می توان نتایج تحولات اجتماعی محسوب کرد، ولی، همین قدر موجه، می توان آن ها را با توجه به معنای عینی شان در نظر گرفت.
به معنای عناصری از پیوستارهای زیباشناخی تصویری، موسیقایی و محتوایی که معنایشان را در ذات دارند و نه در فعلیت های تاریخی که مبتنی بر تحولات و اتفاقات بیرونی یا اجتماعی است. تجربه، که ماده اصلی کار پینک فلوید است، هم درگیر زمان است و هم در بیرون از آن قرار دارد. بنابراین محصول نهایی این تجربه ها همیشه تازه، قابل شنیدن و ستودنی باقی خواهدماند.
به نقل از ماهنامه تجربه