این مقاله را به اشتراک بگذارید
تنهایی وخودکشی
نیما نوربخش
۱- دو روز بزرگتر از داریوش اقبالی بود و سه سال کوچکتر از شهرام شبپره. اگر نمیشکست حالا همسن محمدباقر نوبخت سخنگوی دولت روحانی بود با یکی دوماه اختلاف. اکنون اما ۱۶ پاییز از آن صبح لعنتی بودار میگذرد. ۱۸ ساله بودم که پر کشید. درست سال ۱۳۸۰٫ در رشت دانشجو بودم. درست همان شهری که قرار بود اولین کنسرت بزرگش آنجا برگزار شود. به شریکش علی فومنی گفته بود: میخواهم تمام عواید این کنسرت را به تیم فوتبال سپیدرود بدهم. بیخود نبود که فرهاد مهراد قهرمان ملی میدانستش و پرویز قلیچ خانی او را بسان تختی و دلاور موسیقی مینامیدش. قلب صحنه برای دوباره دیدنش تند میتپید اما روزهای آخر دستور از تهران رسید که مرغ ما یک پا دارد. مجور نمیدهیم که نمیدهیم. دستش بشکند آنکه فریدونترانه خوان را ناامید کرد. به دوستدارانش بر نخورد اما تاریخ را نمیشود لای زرورق پیچاند؛ فریدون فروغی دق نکرد در ۵۱ سالگی خودکشی کرد. قرصها کار خودشان را کردند؛ قلبش ایستاد و تمام. درست بسان تختی.
۲٫ هم پیش از انقلاب ممنوع الفعالیت شده بود و هم پس از انقلاب. از آن طنزهای تلخ تاریخ است. او با آن حجم صدای منحصربفرد و معترض و با تمام اعتقادشترانه هایی سیاسی میخواند. سال ۵۴ مسعود امینیترانه ضد حکومتی سال قحطی را به او میدهد و فریدون هم میخواند. چندی بعد در لاهیجان همینترانه را در میان دانشجویان منتقد حکومت اجرا میکند. غافل از اینکه ساواک خبردار شده. همین میشود که مهر دو سال ممنوعالفعالیتی بر کارنامه اش میخورد. البته فریدون معتقد بود مسعود امینی خودش ساواکی بوده و با آنها سر بازداشتش ساخت و پاخت کرده. جالب آنکه سال ۵۶ و با اعلام فضای باز سیاسی، فریدون همین قطعه سال قحطی را منتشر میکند و آب از آب تکان نمیخورد. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی سرود معروفی میسازد باترجیع بند: اله اله تو پناهی بر ضعیفان یا اله… که علاوه بر خودش بعدتر هاتف آن را میخواند و تا همین چند سال پیش هم از صداوسیما پخش میشد. هاتف که با این سرود معروف شد به جبههها رفت و حوالی سال ۶۲ به تهران برگشت، نارضایتی اش را چمدان کرد و رفت به لس آنجلس. فریدون اما همین جا ماند. همچنان تنها همچنان افسرده.
۳- خیلی درد دارد فریدون فروغی باشی، برای گرفتن مجوز حتی سیگار راترک کنی و مجبور باشی برگه عدم اعتیادت را زیربغل بزنی و پلههای وزارت ارشاد را بالا و پایین بروی. تازه بعدش هم برگردند بگویند این هیچ، شنیدهایم بهایی هستی نمیتوانیم به تو مجوز بدهیم. اینجاست که دنیا روی سرت خراب میشود. هرچه قسم و آیه هم میآوری کسی حرفت را باور نمیکند. مخبرها آمار غلط داده اند. ظاهرا دوست دختر دوران نوجوانی در شیراز، بهایی بوده و رفت و آمدهای چند ساله فریدون به آن حوالی این شک را پررنگ کرده که نکند او هم بهایی است. خودش هم با شنیدن این حرفها از کوره در میرفت و میگفت: به من میگویند که اگر مجوز میخواهی، باید در رسانهها اطلاعیه بدهی که بهایی نیستی. آخر من چرا باید برای چیزی که نیستم، اطلاعیه بدهم؟!
۴- نمیدانم دهه ۵۰ چه خبر بود که این اعتیاد لعنتی دست از سر ابرستارهها برنمی داشت. فرهاد که به خیابانها افتاد و داریوش منزوی شد و فریدون هم آلوده. همین زهرماری باعث شد دو بار در دهه شصت به زندان بیفتد. یکبار زندان کچویی و یکبار هم قزل حصار. نمیدانم اگر پدرش کارمند اداره دخانیات نبود آیا بازهم روزی یکی دو پاکت سیگار دود میکرد؟ چقدر هر سه خواهرش این برادر ته تغاری را ناز دادند که اگر دود را کنار بگذاری برایت فلان میکنیم و بیسار. اما گوشش یدهکار این حرفها نبود. ازدواج هایش هم دوامی نداشت و روح سرکش فریدون را پناهگاه نمیبود. سال ۵۱ با گلی فتوره چی ازدواج کرد که به دوسال هم نکشید و فکر میکنم سال ۷۳ با سوسن معادلیان که این یکی هم بیشتر از سه سال به درازا نکشید. برای فریدون تنها همدم همیشگی، مادرش بود و بس. هم او که با مستمری بازنشستگی و اجاره طبقه پایین منزلش در تهران پارس خرج او را هم میداد. هم او که سه دختر زایید و نذر کرد بچه چهارمش پسر شود که شد. هم او که ۱۰ صبح ۱۳ مهر۸۰ زار میزد فریدونم رفت، پسرم مرد… و هم او که بعد از این مرگ، دوام نیاورد، آنقدر غصه خورد تا دق کرد و رفت پیش تنها پسرش. مادر است دیگر، مادر.
به نقل از روزنامه بهار