این مقاله را به اشتراک بگذارید
زمان در راه
ایستر لسلی . ترجمه: رحمان بوذری
در صدمین سالگرد انقلاب روسیه چاینا مییویل، نویسنده و فعال سیاسی بریتانیایی، کتابی نوشته با عنوان «اکتبر: داستان انقلاب روسیه». این کتاب در بسیاری از محافل بریتانیایی به بحث گذاشته شده و درباره آن بسیار نوشتهاند. آنچه در ادامه میآید متنی است که ایستر لسلی روزنامهنگار و نویسنده در جلسه نقد و بررسی این کتاب ارائه کرده است.
صد سال از انقلاب یا انقلابهای روسیه میگذرد، انقلابهای فوریه و اکتبر ١٩١٧. یک سالگرد: نتیجه تحمیل زمان بر سیل خروشان فعالیتهای انسان. چاینا مییویل تاریخ این دو انقلاب را نوشته است، تحرکات انسانی زیاد، فعالیتهای هرجومرجآمیز، آنهم با مقیاس دیگری از زمان: ماه. کتاب او با عنوان «اکتبر» زمانمندی جان رید را در کتاب «ده روزی که دنیا را تکان داد» طولانیتر میکند، روزهای مذکور را به سیصد روز یا حتی بیشتر میرساند، و بدینترتیب دیافراگم دوربین را باز میکند، وضوح تصویر را بالا میبرد. رید درباره آن ده روز حساس در حدود ده روز یا ده شب نوشت، شوریده، از عالم و آدم برید – با تلی از پلاکارد و مطلب و لغتنامه روسی – ولی شروع نوشتهاش با توضیح عنوان کتاب بود که به زمان ارجاع میکرد. ده روز بیستوچهار ساعت شبانهروز مشغول نوشتن کتاب بود.
وقتی از انقلاب حرف میزنیم به انحای گوناگون از زمان حرف میزنیم. میگویند انقلابها باید لحظه را تسخیر کنند، ولی کدام لحظه، کدام روز، و کی؟ انقلابها روند امور را سرعت میبخشند، سرعت اوضاع را بالا میبرند، یا اوضاع را متوقف میکنند، آن را در زمان میخشکانند. زمان انقلابی زمان ساعتهای از حرکت ایستاده و تقویمهای جدید است. گریس لی باگز، فعال انقلابی هر جلسهای را با این سؤال شروع میکرد: »به ساعت دنیا ساعت چند است؟»
طرح انقلابیون گسست از زمان سرمایهداری است، زمان انتزاعی و همگون تولید کالا و اندازهگیری همهچیز با کار، به نفع زمانی که، به قول دیوید رودریگز، میتوان آن را «زمان ادواری رهایی، برچیدن مناسبات موجود و سازوکارهای جبران مافات» خواند. به زبان ارنست بلوخ، این زمان رستگارشده زمانی است درون همین زمان که هنوز عیان نشده، این زمانِ نه هنوز است.
ولی زمان انقلابی در ضمن به آن نوع ابداع زمان هم اطلاق میشود که فوتوریستها مدنظر داشتند. فوتوریسم به زمانی در راه نظر دارد که در بحبوحه گرداب تغییر بهوجود میآید.
انقلابها به زمان نظر دارند: خطاب اقدام و عمل انقلابی به زمان است. مارکس در این عقیده که تاریخ خود را تکرار میکند به همین موضوع توجه کرد، «نخست در قالب تراژدی، سپس در قالب فکاهی»، تراژدی را به ناپلئون اول ارجاع میداد و فکاهی را به برادرزادهاش لویی ناپلئون (ناپلئون سوم). او زمان را در آرمان حقیقتا انقلابی و پرولتری گنجاند، آنجا که اصرار داشت انقلاب اجتماعی قرن نوزدهم شعر خود را از گذشته نمیتواند بگیرد، این شعر را فقط از آینده میتوان گرفت، چون محتوای این انقلاب جدیدی که در راه است از هر آنچه تاکنون بوده پیشی میگیرد، به فضایی جدید میجهد – که مشروعیت خود را نه از آنچه تاکنون بوده میگیرد و نه با عبارات زیبایی کنار میآید که کلیبودن خواستهایش را به هم میریزد.
امروز انقلاب ١٩١٧ روسیه نه فقط در قالب انبوهی از پلاکاردها و مقالهها بلکه در قالب فیلمها و عکسها در اختیار ماست. این عکسها و فیلمها اشباحی را میسازند که بعدا در قالب کالبدهایی در بند زمان وارد رسانهها میشوند. چنین رسانههایی در آن روزها خود در ایام جوانیشان بودند – آنقدر جوان که بتوان آنها را همزاد انقلاب دانست. عکاسی، فیلم – فرمهای انقلابی – در حکم گسترانیدن ضروری انقلاب بودند به حوزههای آموزش، روشنگری، تبلیغات و هنر.
تروتسکی در ایام تبعید با خود چند عکس از لنین به همراه داشت، از جمله عکسهای او در زندان، که وصف آن در «خاطرات»اش از دهه ١٩٣٠ آمده. او درباره این عکسها تأمل میکند تا زندگینامه لنین را بنویسد. با وجود سوءظن تروتسکی به عکاسی و فرم غیردیالکتیکی آن – فرمی که اتصال درونی اشیاء را از هم میدرد – او امید داشت بررسی دقیق رد و نشان لنین روی نوار سلولوئید شناختی از او و وضع جنبش انقلابی به دست دهد – یعنی زمانی که ساعت نشان میدهد.
عکسها یادآور چیزیاند ولی در ضمن میتوان پیشگو هم خواندشان. جهتگیری تاریخ در تصاویر ژست لنین و خطوط چهره او هویدا میشود. تروتسکی درباره برخی از عکسهای فوری لنین در ١٩١۵ که در یک نشریه تکثیر شده بود مینویسد:
عکسبرداری مثل نقاشی پرتره نمایشی نیست بلکه تصادفی و غیرمترقبه است. این نقطه ضعف آن است. ولی در ضمن گاه نقطه قوت آن نیز هست. خطوط چهره به تعریفی میرسند که در واقعیت فاقد آنند. ریشنداشتن تیزی خطوط صورت را تشدید میکند. رندی، حیلهگری، پاکطینتی مایه ملاطفت چهره نیستند. هوش و اراده به قدرت، اعتماد به نفس و در عین حال کشمکشهای ناشی از کوه مشکلات در سال ١٩١۵ در خطوط چهره لنین موج میزند. جنگ. فروپاشی انترناسیونال. باید کار را دوباره از سر میگرفت. لنین در سال ١٩٢١ (…) خیلی راحتتر و بیتنشتر است، این را میتوان از چهرهای حس کرد که فیالحال بخشی از کار عظیمش را پشتسر گذاشته.
به نظر تروتسکی، عکس ناقل معرفت به تحولات تاریخی گستردهتر است، گرچه نه با بازتابدادن صرف واقعیت جلوی چشم ما. عکس نمیتواند ملاطفت واقعی خطوط صورت لنین را به ما نشان دهد، یا آن ویژگیهای ظریفی – همچون رندی، حیلهگری، پاکطینتی – که وقتی انسان در طول زمان اقدام به عمل میکند دست به دست هم میدهند. ظاهرا تروتسکی این امکان را باز میکند که دید عکاسانه – لااقل آن نوع از عکاسی غیرنمایشی، تصادفی و فوری – به چیزی در لایه زیرین واقعیت دست یابد، چیزی اساسی. این موضعی بود که عکاس انقلابی الکساندر رودچنکو اتخاذ کرد. او هم به مجموعهای از عکسهای لنین فکر کرد و درباره آنها چنین نوشت:
عکاسهای خوششانس تصویر او را ضبط کردهاند. هم وقتی باید و هم وقتی نباید. او وقت نداشت؛ یک انقلاب در جریان بود و او رهبرش – پس خوش نداشت آدمها سر راهش سبز شوند. با اینهمه، ما عکسهای زیادی از لنین داریم.
حالا طی ده سال گذشته، هنرمندانی از هر طیف و با هر استعدادی، تقریبا در سرتاسر دنیا و نه فقط در اتحاد جماهیر شوروی، متخصصانی در همه زمینهها، او را در قالبهای هنری به تصویر کشیدهاند؛ هزاران بار بابت این مجموعه عکسها پول گرفتهاند و اغلب بیشترین استفاده را از آن کردهاند.
و به من بگو کی و کجا و درباره کدامیک از این آثار هنری میتوان گفت: این است ولادیمیر لنین واقعی. یک لنین نداریم. و نخواهیم داشت. چرا؟ نه چون، به قول خیلیها، «تاکنون نتوانستهایم، نبوغش را نداشتهایم، ولی بالاخره بودهاند کسانی که دستکم کارهایی کردهاند». نه، یک لنین نخواهیم داشت، چون مجموعهای از عکسها داریم و این مجموعه عکسهای فوری به هیچعکس اجازه نمیدهد لنین آرمانی یا کاذب را معرفی کند. همه این مجموعه عکسها را دیدهاند و در حقیقت هیچکس اجازه نخواهد داشت مزخرفات هنری را لنین ابدی جا بزند.
راست است که میگویند هیچ عکس واحدی در کار نیست که مطلقا شبیه او باشد، ولی هر یک از این عکسها شباهتی به او دارند. به باور من هیچ ترکیبی از لنین نداریم، و یک ترکیب واحد از لنین نمیتوان داشت که برای همگان یکسان باشد… ولی یک ترکیب از او هست؛ بازنمایی مبتنی بر عکسها، کتابها و یادداشتها.
به قطع و یقین باید گفت با پدیدارشدن عکسها دیگر نمیتوان یک پرتره واحد و لایتغیر داشت. وانگهی، انسان فقط یک کل نیست، انسان مجموعهای از کلهایی است که گاه در تعارض با همند.
اینجا بار دیگر سروکله مسأله زمان در نوشتههای تروتسکی پیدا میشود: هر یک از عکسهای لنین لحظاتی است از فرایند انقلاب – نقاطی در زمان که در آنها روند امور نامشخص، زودگذر، و بخشی از سیل خروشانی بود که در آن تغییر، احتمال، نفی، تفاوت، آغازها و انجامها میآید و میرود.
رودچنکو چنین مینویسد:
راستش را به من بگو، چه چیز باید از لنین باقی بماند:
مجسمهای برنزی؟
پرترههای روی بوم؟
گراورها؟
نقاشیهای آبرنگ؟
دفترچه یادداشتهای شخصی، خاطرات دوستان؟
یا
مجموعه عکسهایی از او، به وقت کار و استراحت؟
آرشیوی از کتابها، یادداشتها، خاطراتش؟
گزارشهای روزنامهها، فیلمها، صداهای ضبطشده؟
فکر نمیکنم حق انتخابی داشته باشیم.
یکی از مآخذ چاینا مییویل وقایعنگاری نیکولای سوخانف از انقلاب روسیه است که از استعارهای – احتمالا از عکاسی- استفاده میکند تا فعالیت استالین را در ١٩١٧ توصیف کند: «لکهای خاکستری که گاه و بیگاه ظاهر میشود ولی هیچ ردی از خود به جا نمیگذارد.» واقعیت ثبتشده در عکس دروغ نمیگوید. دیوید کینگ در کتاب خود درباره حذف تصاویر در دوران استالینیسم، با عنوان «کمیسر محو میشود»، توصیف سوخانف را از فعالیت استالین در مقابل نقاشی میخائیل شولوخف از لنین میگذارد. این نقاشی در دهه ١٩٣٠ کشیده شده و لحظه حساس بازگشت لنین را به روسیه در آوریل ١٩١٧ به تصویر میکشد.
لنین یکماه بعد از اینکه کارگران و سربازان رژیم تزاری را برانداختند به روسیه بازگشت. «تزهای آوریل» را با خود آورده بود که به موجب آنها انقلاب باید به پیش رود، دولت موقت بورژوایی را براندازد و نظامی مبتنی بر حکمرانی شوراهای کارگری و سربازی برپا کند.
لنین وقتی در پتروگراد از قطار پیاده میشود برای مردم دست تکان میدهد. استالین پشت سر و بالاتر از او در راهپله قطار پنهان است. این تنها موردی است که به دستور استالین روتوش و حذف نمیشود.
استالین برای اینکه ضدانقلاب را در کسوت انقلاب جا بزند میبایست تاریخچهای افسانهای از قهرمانبازی خودش در مقام یار و یاور لنین و تنها جانشین او سر هم میکرد.
اینجا قضیه لباس مطرح میشود، این مسأله که ردای انقلابی برازنده چه کسی است. البته باز هم پای مارکس و «هیجدهم برومر» به میان میآید. مارکس در بحث از جمهوری اول فرانسه اشاره میکند که چگونه این جمهوری «فقط لباس شب جدیدی بود برای همان جامعه کهنه بورژوایی». او جای دیگری به سرشت ارتجاعی سیاستمداران فرانسه اشاره میکند که از ١٧٨٩ تا ١٨١۴ در کار تأسیس جامعه بورژوایی مدرن بودند. آنها «جامههای رومی» و «شعارهای رومی» را پذیرفتند. اینها «خودفریبیهای» لازماند برای اینکه محتوای محدود بورژوایی مبارزههایشان را بپوشانند و شور و شوقشان را در بالاترین حد ممکن، در حد تراژدی بزرگ تاریخ، نگه دارند. جامهها مظنونند، برازنده پنهانکاری. انقلاب پرولتری یا این نقابها را کنار خواهد گذاشت یا نقابهای جدیدی تولید خواهد کرد که پیش از این هرگز دیده نشده و محصول شعر آینده است.
در کتاب «اکتبر»، تغییر چهره بخشی از طرز کار انقلاب روسیه است. ما از لباسهای لنین، کلاهگیسهای او، تغییرقیافههای او خبردار میشویم – پنهانکاریهای لازم برای اینکه او یواشکی در برود و به جایی برسد تا باز آتش انقلاب را روشن کند. چاینا مییویل در مقالهای در روزنامه گاردین، با عنوان «چرا انقلاب روسیه مهم است؟»، اوضاع و احوال گروهی از چپها را توصیف میکند که شبیه مجرمان حرفهای بودند، گروههای کوچکی که دلشان میخواهد یکجور ردای ثابت لنینیسم بر تن کنند و واقعیت انقلاب را آنگونه که رخ داد در هیأتی متفاوت به شرایط امروز ترجمه کنند. او این مورد را نوعی میداندادن به بالماسکه میخواند – و بدینسان با ظرافت دنیای کمیکان١، کازپلی٢ و طرفداران فرهنگ را به نوعی سیاست غصب سنت گره میزند.
موضوع زمان بار دیگر مطرح میشود: زمان در بند میراث، زمان و سنت، زمان و عقبروی یا پیشروی، زمان در مقام چیزی که جریان دارد و موجد تغییر است. این آخری زمان هراکلیتوس است. هر فرمی که طی تاریخ بسط یافته از دل یک حالت سیال بیرون آمده. تاریخ سیلان است. تاریخ جنبیدن و جنبش است. و اگر چنین نباشد آنگاه سکون و رخوت حاکم باید به حرکت درآید تا تاریخ بیشتر، تاریخ بهتر بسازد. هر متفکر دیالکتیکی رگه هراکلیتوسی را تشخیص میدهد: هرگز نمیتوان از یک رودخانه دو بار عبور کرد. یا آنطور که هراکلیتوس میگفت: «آبهای تازه پیوسته جریان دارد و بر شما میگذرد». آبها همواره در تغییرند، عناصر آن متغیر و در جریانند، ولی رودخانه همان رودخانه است، ولو اینکه با محتوای جدیدی پر شده باشد، ولو اینکه با خودش یکی نباشد، ولو اینکه آبها جزر و مد کنند و بالا بروند و پایین بیایند.
چطور تاریخ بنویسیم: این سوال پیش روی هر وقایعنگار، تاریخنگار روایی و نویسندهای است که قصدش نه فقط واکاوی وقایع رخداده بلکه درسگرفتن از تاریخ است، بدلکردن تاریخ به درسی درباره تغییر، درباره آنچه تاکنون بوده، آنچه میتوانست باشد و نیست. چطور با علم به آنچه رخ داده تاریخ بنویسیم ولی جوری بنویسیم که انگار در هر لحظه اتفاق دیگری میتوانست رخ دهد؟ چطور با علم به فرجام واقعه جوری بنویسیم که باب امکانهای دیگر را نبندیم؟
وقتی به سبک یک ماتریالیست تاریخی، کسی که حس میکند میتواند به مقابله با تصادفیبودن محض برود، کسی که در ضمن فکر میکند مکر تاریخ در کار است و ترتیب وقایع تابع نوعی ضرورت است، وقتی چنین کسی شروع به نوشتن میکند سوال دیگری هم پیش میآید. چطور میتوان همه اینها را در تکتک جملات کتاب گنجاند؟ این کاری سخت و نفسگیر است که چاینا مییویل از عهده آن برآمده است.
پینوشتها:
[١] کمیکان (Comicon) کنفرانسی سالانه است که ابتدا برای نمایش کتابهای کمیکاستریپ بود اما بعدها گستره بزرگی از سریالها، فیلمها، بازیهای رایانهای و غیره را دربر گرفت.
[٢] کازپلی که میتوان آن را به لباسبازی ترجمه کرد از ترکیب لباس (costume) و بازی (play)، یکجور بالماسکه است که در آن افراد لباس شخصیتهای فیلمها و کارتونها و بازیهای ویدئویی نظیر اسپایدرمن و غیره را میپوشند.
منبع: ورسو