این مقاله را به اشتراک بگذارید
شوروی در کودتا و جنگ زاده شد
گئورگ بونیش / ترجمه: محمدعلی فیروزآبادی
عملیات بسیار مهم براندازی تنها چند ساعت به طول میانجامد و در نهایت دقت طراحی شده است. نیروهای مسلح از ساعت دو بامداد چهارشنبه هفتم نوامبر ۱۹۱۷ مهمترین نقاط استراتژیک پتروگراد، پایتخت روسیه، را به اشغال خود درمیآورند. این نقاط عبارتند از: پلهای پنجگانه روی رودخانه نوا، ایستگاه مرکزی راهآهن، اداره مرکزی پست، اداره تلگراف و بانک مرکزی.
ملوانان شورشی رزمناو «اورورا»، این کشتی جنگی را به رودخانه نوا آورده و لوله توپ آن را به سوی کاخ زمستانی مقر دولت که به شدت از آن محافظت میشود، نشانه رفتهاند. رئیس دولت وقت «الکساندر کرنسکی» موفق به فرار میشود اما دیگر اعضای کابینه وی کمی بعد بازداشت میشوند.
به زودی اعلامیههای مربوط به این پیروزی بر روی همه دیوارها میچسبد: «قدرت دولتی در اختیار نهاد شورای کارگران پتروگراد متشکل از نمایندگان کارگران و سربازان قرار گرفته است.» این یک کودتاست که البته از سوی افکار عمومی چندان جدی گرفته نمیشود؛ زیرا قدرت با کمترین جنجال و سروصدایی جابهجا شده و تنها شش نفر در این متروپل میلیونی بر اثر کودتا جان خود را از دست دادهاند.
یک شاهد عینی که در واقع یک خبرنگار آمریکایی به نام جان رید است، مینویسد: «زندگی روزمره با همان یکنواختی معمول جریان دارد.» ترامواها در حرکت هستند، مغازهها، رستورانها و حتی نمایشخانهها نیز مانند قبل فعالیت دارند. مردان یونیفورمپوش در برابر درهای بسته ساختمان بانک مرکزی نگهبانی میدهند. جان رید از یک نگهبان میپرسد: «شما از کجا دستور میگیرید؟ از دولت؟» و پاسخی کوتاه و قاطع میگیرد: «دولت از بین رفته است، خدا را شکر.»
این روزنامهنگار چند چهارراه آنسوتر با یک سروان ارتش روبهرو میشود و از او میپرسد: «آیا واقعا قیامی به وقوع پیوسته است؟» و آن افسر در حالی که شانه بالا میاندازد، میگوید: «فقط خدا میداند و بس.» به باور این جناب سروان، بلشویکها «حتی سه روز هم دوام نمیآورند» و این اشتباهی بس بزرگ است.
لنین یا همان رهبر بلامنازع بلشویکها، تازه چند روز پیش و در حالی که ریش خود را زده و سر طاسش را با کلاهگیس پوشانده، مخفیگاه خود در پایتخت فنلاند را با عجله ترک کرده است. او در ساعات اولیه پیروزی و در حالی که به شدت هیجانزده است، خطاب به لئو تروتسکی یکی از سازماندهندگان این براندازی میگوید: «گذار از عدم مشروعیت و هرجومرج به قدرت، مسیری به شدت ناهموار و دشوار است.» آن مرد کوچکاندام و ۴۷ ساله در حالی که لبخندی بر لب دارد به زبان آلمانی میگوید: «این کار یک نفر را به سرگیجه میاندازد.» تروتسکی در مورد این لحظه تاریخی نوشته است: «بعد از این تنها اظهارنظر کموبیش شخصی که من از لنین شنیدم، گذار آسان به وظایف و تکالیف روز میسر شد.»
وظایف و تکالیف روز فرمولی جالب است. رویداد روز ۷ نوامبر در پتروگراد، جهان را تغییر داد؛ در این شهر بود که سنگ بنای نخستین دولت سوسیالیستی و به عبارتی سنگ بنای یک امپراتوری سرخ گذاشته شد. امپراتوریای که بیش از هفت دهه دوام آورد و در همین پتروگراد بود که دموکراسی نوپا و نظام پارلمانی بار دیگر برافتاد و ملغی شد. شخص لنین این نظام دولتمدار را میستود و آن را به مراتب دموکراتتر از بهترین جمهوریهای «پارلمانی – بورژوایی» میدانست.
در آغاز کار یک رژیم تمامیتخواه و اقتدارگرا به صورت نامحسوس شکل گرفت، رژیمی که با سرکوب، خفقان و ترورهای وحشیانه در نهایت میلیونها انسان را به کام مرگ کشاند. لنین از بلشویکها به عنوان «ژاکوبینهای قرن بیستم» یاد میکرد و عقیده داشت که بلشویسم باید به یک دیکتاتوری «بزرگ، فناناپذیر و فراموشنشدنی پرولتاریا» بدل شود: «قدرتی که به هیچ قانونی محدود و وابسته نباشد.»
لنین یا همان مردی که بعد از مرگش «تزار خردمند» نیز نامیده شد به روشنگری، پیشرفت، دانش، فناوری و به ویژه به شخص خودش بسیار اعتقاد داشت. به باور «رابرت سرویس»، مورخ بریتانیایی، هیچ چیز نمیتوانست در باور لنین به اینکه ایده و آرمانی درست و کامل دارد، خللی وارد کند. این تاریخنگار بریتانیایی، لنین را «روشنفکر گوشهگیر»ی میداند که زندگیاش به شدت تحت تاثیر بیش از دو دهه زندان، سرگردانی و تبعید و صد البته توطئه، دسیسه و وحشت بود. به همین خاطر به افراد اندکی اعتماد میکرد. او هرگز به مصالحه و آشتی سیاسی باور نداشت، در عوض به باور «مانفرد هیلدرمایر»، کارشناس ارشد امور روسیه: «عطش سیریناپذیر او به قدرت، اقتدارطلبی و عزم آهنینش به هیچ عنوان تغییرپذیر نبود.» لنین، مردی بود که از هیچ شروع کرد و معمار اتحاد جماهیر شوروی شد، به عبارت دیگر نخستین استاد معمار این نظام و کشور به حساب میآمد.
کشور روسیه در شمال غربی دریای بالتیک و در منتهیالیه شرقی پاسیفیک قرار دارد. روسیه سرزمین گوناگونیهاست و بیش از ۱۳۰ زبان مختلف در این کشور مورد استفاده قرار میگیرد. جمعیت این سرزمین بین سالهای ۱۸۶۰ تا ۱۹۱۳ در حال انفجار بود، طی این مدت از ۷۴ میلیون به ۱۶۴ میلیون نفر افزایش یافته بود و صد البته کشوری عقبافتاده به شمار میآمد که توسط حاکمانی مستبد، همان تزارهای مذکر و مونث، اداره میشد. البته در ادبیات قیصرهای آلمان از این سیستم سیاسی به عنوان سیستمی یاد میشد که «استقلال» در صدر مانیفست آن قرار دارد. انحصار و تمرکز نامحدود قدرت در این نظام استبدادی رفتهرفته جامعه سیاسیشده روسیه را متوجه هدفی کرد که رسیدن به آن با ابزاری چون آشوب، تظاهرات و البته ترور میسر بود.
احزاب، محافل و جنبشهای انقلابی تحت عنوان مدافع حقوق کارگران، دهقانان و مردم عادی به وجود آمدند و به زبان ساده گفتمانی جدید را آغاز کردند. در آن زمان نزدیک به ۸۰ درصد از کارگران و دهقانان روسیه از حداقل سواد محروم بودند. شمار کنشگرانی که سرنگونی این نظام سلطنتی سرکوبگر را میطلبیدند و در رویای سیستمی عادلانهتر و بهتر بودند روزبهروز افزایش مییافت. یکی از این فعالان سیاسی الکساندر برادر بزرگتر لنین بود. الکساندر در ماه می سال ۱۸۸۷ و به جرم همدستی و مشارکت در طرح ترور تزار اعدام شد. هنگامی که از لنین پرسیده شد: چه برنامهای برای بعد از انقلاب و اداره کشور دارد، پاسخی داد که پیامی روشن در خود داشت: «چه کاری در این رابطه دارم؟ این راهی است که توسط برادرم از پیش تعیین و نوشته شده بود.»
لنین در واقع یک نام جنگی است که شخص لنین اهمیت و معنای آن را در ابهام قرار داد. رهبر انقلاب اکتبر در واقع «ولادیمیر ایلیچ اولیانف» نام داشت که روز ۲۲ آوریل ۱۸۷۰ در شهر کوچک سیمبیرسک در ولگا متولد شده بود. مادرش ماریا، تباری آلمانی داشت و پدرش ایلیا فردی فرهنگی و مهم به شمار میآمد. جالب آنکه خانواده لنین از طبقهای به شمار میآمد که همواره مورد لعن و نفرین بلشویکها قرار داشت؛ یعنی طبقه «خردهبورژوا».
اولیانف جوان به دانشگاه رفت، در رشته حقوق تحصیل کرد و صد البته به آثار کارل مارکس علاقهای فراوان نشان داد. زندگی لنین در آن زمان از محل ثروت خانوادگی و همان مناسبات خردهبورژوایی تامین میشد. با این حال مارکس اثری شگرف بر او داشت و همواره این جمله مارکس را تکرار میکرد که «فلاسفه تنها تفاسیری مختلف از جهان ارائه میدهند و حال زمان تغییر دنیا فرا رسیده است.» اولیانف با آن تفکرات تند سیاسی بر آن بود که این نظریه را در عمل پیاده کند.
لنین در سال ۱۸۹۹ و در حالی که به عنوان یک وکیل دعاوی و به جرم «شورش»، در دهکده شوخنسکویا واقع در جنوب سیبری در تبعید به سر میبرد، نخستین اثر مهم خود را به نام «توسعه سرمایهداری در روسیه» به رشته تحریر درآورد. لنین در این کتاب نظریهای را مطرح کرد که خلاصه آن به این صورت بود: یک سیاست مارکسیستی باید در وهله نخست روی طبقه کارگر صنعتی به عنوان طبقه مستعد و آماده انقلاب تمرکز کند و تازه در مرحله بعد به سراغ دهقانان برود.
ولادیمیر اولیانف در سال ۱۹۰۲ به آلمان تبعید و در شهر مونیخ ساکن شد و در آنجا بود که نام لنین را برای خود انتخاب کرد. او با نوشتن رسالهای به اصطلاح برنامهمحور و هدفمند به نام «چه باید کرد؟»، در میان محافل مارکسیستی شهرتی در خور برای خود کسب کرد. تاثیر این اقدام به زودی روسیه را نیز تکان داد. در این نوشتار آمده بود که با حرف و ادعاهای بیاساس در «محافل روشنگرانه» نمیتوان استبداد را سرنگون کرد، این کار مستلزم یک کادر حزبی قدرتمند متشکل از انقلابیهای حرفهای است: «یک سازمان متشکل از انقلابیون تشکیل میدهیم و روسیه را زیر و رو خواهیم کرد.»
سازمان مورد اشاره لنین در واقع حزب کارگران سوسیالدموکرات روسیه بود که نهادی غیرقانونی شناخته میشد و در تبعید فعالیت داشت؛ اما این حزب نیز از همان آغاز کار دو جناح مختلف و مخالف را در درون خود جای داده بود: جناح تحت تسلط لنین ساختاری خشک و نظامی را میطلبید، اما جناح مقابل از افرادی معتدلتر تشکیل شده بود که به اصول احزاب تودهای و مردمی باور داشتند. در نشستهای حزبی در مورد بحث خشونت نظرات متفاوتی ابراز میشد. لنین طرفدار اقدام مسلحانه بود و عقیده داشت برای تامین نیازهای حزب میتوان به اقداماتی چون سرقت از بانکها نیز دست زد؛ اما جناح دیگر حزب کاملا مخالف این ایدهها بود.
در جریان کنگره حزب که در جولای ۱۹۰۳ در لندن برگزار شد، گروهی از هیات اعزامی به هنگام انتخاب اعضای کمیته مرکزی، جلسه را ترک کردند. به همین خاطر طرفداران لنین ناگهان حائز یک اکثریت البته حداقلی شدند. از آن زمان اکثریت طرفدار لنین در حزب، «بلشویک»ها و گروه اقلیت مخالف لنین «منشویک»ها لقب گرفتند. البته گروه میانهرو و معتدل اقلیت، تنها در نشستهای حزبی رفتاری متعادل از خود نشان میدادند، در حالی که در زندگی و عمل سیاسیشان چندان هم معتدل و پاک نبودند.
لنین استاد بازی با کلمات بود و این نامگذاری را کاملا هدفمند انجام داد. جالب آنکه او عادات و اصولی را در زندگی خود رعایت میکرد که همخوانی چندانی با یک رهبر روس نداشت و کمی غیرمعمول بود. لنین در زندگی شخصی خود از نوعی ریاضت هدفمندانه پیروی میکرد: سیگار نمیکشید، به ندرت الکل مصرف میکرد، فردی کاملا مصمم و قاطع بود و در رعایت نظم و صرفهجویی به شدت افراطی عمل میکرد.
با این همه زندگی شخصی و زناشویی لنین چندان هم بدون ماجرا نبود. او در یک محفل مارکسیستی در سنپترزبورگ با زنی تحصیلکرده به نام «نادژدا کروپسکایا» آشنا شد و در دوران تبعید با وی ازدواج کرد؛ اما در همان دوران «اینسا آرماند» جوان و زیبا که دختر یک خواننده فرانسوی اپرا بود، موهایی بلوطیرنگ داشت، لباسهای شیک و زیبا به تن میکرد و کلاههایی فاخر بر سر میگذاشت، به عنوان معشوقه وارد زندگی لنین شد. این رابطه برای مدتها مخفی بود و در محافل حزبی از اینسا تنها به عنوان «همرزم» لنین یاد میشد.
یکشنبه ۲۲ ژانویه ۱۹۰۵، سنپترزبورگ. نزدیک به ۱۰ هزار کارگر به صورتی کاملا مسالمتآمیز در برابر کاخ تزار جمع شدهاند و «عدالت و حمایت» میطلبند. حمایت در برابر فقر و کمبودهای فزایندهای که جنگ طولانی علیه ژاپن و تورم و قحطی ناشی از آن به وجود آورده است. عدالت در واقع مترادف آزادی است یعنی آزادی مطبوعات، آزادی بیان، آزادی اعتصاب و آزادی فراخوان برای تظاهرات؛ اما سربازان وحشتزده بدون اخطار به سوی جمعیت آتش میگشایند و ۱۳۰ تظاهرکننده را میکشند و یکصد نفر را مجروح میکنند.
این «یکشنبه خونین» البته پیامدی بس خشونتبار داشت؛ پس از آن جنبش انقلابی بدون توقف آغاز شد، ناآرامیهای مردمی بیش از بیست شهر بزرگ روسیه را فرا گرفت و اعتصابها در سراسر کشور آغاز شدند. در همان حال دریانوردان مستقر بر رزمناو پوتمکین سر به شورش برداشتند و در ادامه ناآرامیها دو هزار نفر کشته شدند. این شورشها و اعتصابها نزدیک به یک سال ادامه داشت.
در نخستین سال انقلاب روسیه، تیپی کاملا جدید از قدرت سیاسی به وجود آمد، تیپی که به نحوی خیرهکننده سریع شکل گرفت و بعدها کشور و دورانی به نام «شوروی» یا کشور شوراها را پایه گذاشت. این به اصطلاح شورا در آغاز کار تنها یک نهاد اعتصابی در یک کارخانه نساجی روستایی بود که خیلی زود خود را به شکل یک شورای کارگری در همه شاخههای صنعتی نشان داد. برای حاکمان مستبد سنپترزبورگ کاملا روشن بود که بعد از قیامهای دهقانی، اعتصاب کارکنان راهآهن و حمله به کاخ سلطنتی، چارهای جز این ندارند که واکنشی درخور و آرامشبخش نشان دهند، به همین خاطر دوما تاسیس شد، نهادی که مانند پارلمان و دستکم محل نمایندگان ملت عمل میکرد. هنگامی که تزار روسیه در اکتبر سال ۱۹۰۵ مانیفستی را اعلام کرد که بر اساس آن برقراری حقوق بشر در همه ابعاد آن وعده داده شده بود، لنین نیز به این وعده اعتماد کرد و به وطن بازگشت.
اما هنوز مشکلات لنین به پایان نرسیده بود؛ زیرا همچنان تحت تعقیب پلیس مخفی روسیه قرار داشت. او بار دیگر در پایان سال ۱۹۰۷ به تبعید فرستاده شد، پس از خروج از روسیه به هلسینکی و از آنجا به ژنو، پاریس، کراکو، برن و در نهایت به زوریخ رفت. لنین هدفی داشت که برای رسیدن به آن تعلل نمیکرد؛ او قصد داشت از بلشویسم یا به تعبیر سیاستپژوه مشهور اوژن کوگون «از دیالکتیک لنینی مارکسیسم ارتدوکس» در جهت رسیدن به آن هدف و به هر قیمت ممکن کمک بگیرد. یکی از پیامدهای این کار، جدایی قطعی از منشویکها در سال ۱۹۱۲ بود. پس از آن بلشویکها روزنامه اختصاصی خود یعنی «پراودا» را در سنپترزبورگ منتشر کردند.
هنگامی که جنگ اول جهانی در تابستان ۱۹۱۴ آغاز شد، لنین بر خلاف دیگر نیروهای اپوزیسیون، همه توان خود را برای «شکست و سقوط سلطنت تزارها» به کار گرفت. او همزمان بر این باور بود که این جنگ میتواند «به جنگی داخلی بدل شود» و سپس «انقلاب پرولتاریا» را رقم زند.
یکشنبه خونین سنپترزبورگ اما پایههای امپراتوری عظیم روسیه را سست کرد. اقتصاد این کشور بزرگ از همان آغاز چهارمین سال جنگ فروپاشید و تهیه مواد سوختی و دیگر مواد خام به ماموریتی ناممکن بدل شد؛ موجودی آرد گندم در شهرهای بزرگ به شدت کاهش یافت و رستورانها و سالنهای غذاخوری تعطیل شدند. در آغاز کارگران دست به تظاهرات زدند، سپس در روز هشت مارس در پتروگراد (نام جدید سنپترزبورگ از زمان آغاز جنگ) هزاران زنی که از مدتها پیش در صف طولانی تهیه مواد غذایی در انتظار به سر میبرند، به کارگران معترض پیوستند. این همه، تغییر و تحولی غیرمنتظره به حساب میآمد. کوساکها که در واقع نیروهای ویژه پلیس به شمار میآمدند به تظاهرکنندگان تعرض نکردند. شمار سربازان فراری که به صف مردم میپیوستند نیز روزبهروز بیشتر میشد.
تزار نیکلای دوم به نوعی تسلیم شد. ظاهرا خاندان رومانف پس از سه قرن حکومت به پایان کار خود رسیده بود. دولتی موقتی و در آغاز محافظهکار زمام امور کشور را به دست گرفت؛ اما نهاد یا به عبارتی دولت موازی دیگری نیز به وجود آمد که همان شورای پتروگراد یا شورای کارگران و سربازان فراری بود. بدین ترتیب حاکمیتی دوگانه شکل گرفت که اگرچه آزادیهایی شکننده مانند آزادی تجمعات و مطبوعات را به ارمغان میآورد، اما همزمان شاهد ارتشی در حال اضمحلال بود. به باور هیلده مایر همه این رویدادها زمانی اتفاق افتاد که «امپراتوری روسیه در بهترین مسیر به سوی تشکیل دولتی دموکراتیک» قرار داشت.
در این مرحله مهم و تعیینکننده اما بار دیگر لنین در کشور حضور نداشت. او در زوریخ نشسته و به نوشته یکی از رفقای نزدیکش «خود را زندانی کرده» بود. او پولی نداشت، وضعیت در زمان جنگ به شدت خراب بود. در چنین موقعیتی دولت برلین به کمک لنین آمد. دولت قیصر آلمان، رهبر بلشویکهای روسیه را یک سلاح مخفی میدانست که میتواند روسیه را از درون بیثبات و این دشمن جنگی آلمان را تضعیف کند. ظاهرا در این زمان کسی تصور نمیکرد که یکی از پیامدهای احتمالی حمایت از لنین میتواند به قدرت رسیدن او باشد. به این صورت سیاستمدار مصمم روسی با قطار از طریق آلمان به سمت شمال رفت.
شب شانزدهم آوریل، ساعت ۲۳ قطار فنلاندی حامل لنین وارد ایستگاه پتروگراد شد و در میان فریادهای شادی مردم و پرچمهای سرخ و گروه موزیک مورد استقبال قرار گرفت. به همین مناسبت نیز آبجوی رایگان در میان مردم حاضر در ایستگاه توزیع شد. تا زمان ورود لنین به پتروگراد تشتت آرای زیادی در میان نیروهای بلشویک بر سر چگونگی تشکیل دولت وجود داشت؛ اما اینک لنین بر خلاف تصور همه نه تنها از ادامه جنگ و آشتی با بورژوازی حمایت نکرد، بلکه اعلام داشت که جنگ باید پایان یابد، نیروهای ارتش و پلیس منحل و زمینها میان کشاورزان تقسیم شوند و امور کارخانهها به دست کارگران بیافتد: «همه این کارها توسط شوراها انجام گیرد!» پیامد این موضع غیرآشتیجویانه که به «تز آوریل» معروف است، حرکت و تغییر سریع و بیوقفه تاریخ جهان بود.
خط مشی استراتژیک و برنامهریزیشده حزبی که توسط انقلابیهای حرفهای اداره میشد، به اصطلاح با نخستین ضربه از بین رفت و حزب به دست گروه ناراضیان پوپولیست افتاد. در این مرحله کارگران، دهقانان و سربازان خسته از جنگ در گروههایی متشکل شدند و شمار بلشویکها از ۲۰ هزار نفر در آغاز سال ۱۹۱۷ به ۴۰۰ هزار نفر در ماه اکتبر همان سال افزایش یافت. بلشویکها در انتخابات حوزه مسکو که در ۲۴ سپتامبر همان سال برگزار شد، اکثریت مطلق را به دست آورده و با پرشی ۱۱٫۵ درصدی از حمایت نزدیک به ۵۱ درصد از مردم کل کشور برخوردار شدند. جالب آنکه هیچ کس حتی شخص لنین نیز انتظار این پیروزی را نداشت. او در ژانویه سال ۱۹۱۷ زمانی که هنوز در زوریخ اقامت داشت، طی یک سخنرانی به زبان آلمانی گفته بود: «ما پیرمردها شاید نتوانیم نبرد نهایی انقلاب آینده را شاهد باشیم.»
پس از پایان حکومت تزارها، کشور برای چند ماه هیچ متولی رسمی نداشت، یک قیام چپگرایانه شکست خورد و کودتای بورژواها به فرماندهی ژنرال «لاور کورنیلوف» نیز ناکام ماند. لنین نیز به کشوری نزدیکتر به روسیه یعنی فنلاند رفت. فنلاند از سال ۱۸۰۹ یک دوکنشین روسی خودمختار بود که در آن زمان در آستانه استقلال کامل قرار داشت.
در آغاز ماه اکتبر، تروتسکی به دبیرکلی شوراهای پتروگراد انتخاب و در واقع جانشین یکی از منشویکها شد. صد البته این انتخاب حکایت از تغییری مهم و نمادین داشت. بلشویکها پیش از آن، اداره دفاع از پایتخت را در اختیار گرفته و نهادی به نام «کمیته نظامی انقلاب» تشکیل داده بودند. این کمیته نقشی کلیدی در هنگام کودتا بر عهده داشت.
لنین در اقامتگاه خود در فنلاند پیروزی نهایی را کاملا نزدیک میدید؛ اما اکثر همقطارانش چنین باوری نداشتند. آنها همچنان به راههای مسالمتآمیز برای رسیدن به قدرت اعتقاد داشتند و بر این عقیده بودند که باید هرچه زودتر انتخابات سراسری در روسیه برگزار شود. از مهلت تشکیل مجمع نمایندگان مشروطه مدتها میگذشت. در همان زمان لنین مقالهها و نامههای بسیار تند و تیزی مینوشت و به گفته «نیکلای زوخانوف» ناشر چپگرای روسی: «نماینده تندترین نظریههای آنارشیستی» به شمار میآمد. لنین بارها به توصیه مارکس مبنی بر اینکه «هنر قیام» در شناخت درست زمان است، تاکید میکرد و عقیده داشت از دست دادن چنین زمان و موقعیتی نشان از «حماقت محض و یا خیانت محض» است.
دو واژه حماقت و خیانت تاثیر خود را داشت، رهبر انقلاب روسیه از موقعیت استفاده کرد و کارگزاران ارشد حزب را مخاطب قرار داد: «دولت متزلزل است. باید آخرین ضربه را وارد کنیم.» و عاقبت کمیته مرکزی حزب با «قیام مسلحانه» موافقت کرد. تاریخ این قیام از سوی لنین تعیین شد: روز هفتم نوامبر یا همان روز مافوق همه روزها.
بر اساس گفتهها و نوشتههای تروتسکی، در آن زمان دیگر وزیری وجود نداشت و کمیساریای خلق کشور را اداره میکرد. کابینه در واقع شورای کمیساری خلق بود که دبیرکلی آن را لنین بر عهده داشت، بحث بر سر دولت کارگری یا دهقانی بالا گرفته بود و همه به نوعی بر سر قدرت میجنگیدند. به گفته بسیاری از کسانی که آن دوره را دیده بودند این مقطع دشوارترین مقطع انقلاب به شمار میرفت.
بدین ترتیب کشور در آستانه سقوط قرار گرفت و چیزی نگذشت که آن جنگ داخلی خونین و وحشیانه آغاز شد. مواد غذایی و سوختی نیز روزبهروز نایابتر شد. کمیساریای خلق در روز ۸ نوامبر دو فرمان صادر کرد که هر دو به نوعی هسته اصلی «نظریههای آوریل» محسوب میشدند. این کمیساریا و به عبارتی دولت جدید روسیه در «فرمان مربوط به صلح» به همه دولتهای در حال جنگ پیشنهاد میداد که بیدرنگ پیمان صلح ببندند و مذاکرات مربوطه را آغاز کنند. لنین نیز در مارس ۱۹۱۸ با آلمان و اتریش – مجارستان پیمان صلحی حاوی شرایط دشوار به امضا رساند. بر اساس این پیمان، روسیه بخشهایی وسیع از امپراتوری خود از جمله لهستان، لیتوانی و کورلند را از دست داد.
در فرمان مربوط به «زمین و مستغلات» آمده بود که معادن و ذخایر زیرزمینی، جنگلها و دریاها همگی تحت مالکیت دولت درمیآیند، همچنین تصمیم در مورد چگونگی مالکیت خصوصی بر عهده شورای منتخب ملت خواهد بود. فرمان مربوط به زمینها در واقع بر اساس برنامه کشاورزی حزب سوسیال انقلابی بود، برنامهای که تاریخ تدوین آن به ۱۹۰۵ بازمیگشت. این فرمان اخیر در واقع ترفندی برای جذب هرچه بیشتر دهقانان به انقلاب و پیوستن آنها به بلشویکها به شمار میرفت. فرمان بود که پس از فرمان صادر میشد: فرمان جدایی دولت از کلیسا، فرمان هشت ساعت کار در روز، فرمان ممنوعیت کار کودکان، فرمان دولتی شدن بانکها، فرمان محدودیت آزادی مطبوعات و فرمان تاسیس سازمانی برای مبارزه با ضد انقلاب و خرابکاران، همان سازمانی که به «چکا» معروف شد. این سازمان به سرعت اقدامات غیرقانونی خود را آغاز کرد، به نوعی یک پلیس مخفی قدرتمند با اختیارات گسترده به حساب میآمد.
اما همه این اقدامهای شتابزده و سختگیرانه نیز نتوانست این واقعیت را پنهان کند که قدرت بلشویکها تا چه اندازه شکننده است. لنین که با همه وجود برای برپایی نظام تکحزبی تلاش میکرد، تحت فشار رفقای پرنفوذش بالاخره مجبور شد در پایان ماه نوامبر با انقلابیون سوسیالیست و سندیکای کارگران راهآهن تشکیل ائتلاف بدهد. بر این اساس سوسیالیستها و سندیکا هشت کرسی در شورا از جمله کمیسیونهای دادگستری، کشاورزی، پست و حملونقل را از آن خود کردند. با این حال این ائتلاف یک اتحاد موقت و کوتاهمدت بود و به هیچ عنوان سمتوسوی آینده را نشان نمیداد و پس از چند ماه اثری از آن باقی نماند؛ زیرا انقلابیهای سوسیالیست، قرارداد صلح با آلمان را به رسمیت نمیشناختند.
در انتخابات مجمع قانون اساسی، روشن شد که بلشویکها بر خلاف آنچه تصور میکردند، چندان جایگاهی در میان مردم ندارند. در این انتخابات که در پایان نوامبر ۱۹۱۷ برگزار شد، حزب سوسیالیستها بیش از نیمی از آرا یعنی ۴۲ میلیون رای را از آن خود کرد. این در حالی بود که تنها کمتر از یکچهارم آرا یعنی ۹٫۸ میلیون رای نصیب بلشویکها شد.
هنگامی که مجمع قانون اساسی در ماه ژانویه کار خود را در پتروگراد آغاز کرد، باز هم روزهایی پرتنش در انتظار روسیه بود. در آن روزها سربازان گرسنه و سرگردان در پایتخت پرسه میزدند و دزدی و جنایت به میزان نگرانکنندهای افزایش یافته بود. صد البته لنین از این موقعیت برای پیشبرد اهداف خود نهایت استفاده را برد و ضمن تحقیر مجمعی که به صورت دموکراتیک و با رای مردم انتخاب شده بود، اعلام کرد: «با این وضعیت هرگز نمیتوان قدرت سوسیالیستی را به دنیا نشان داد.»
از سوی دیگر تلاشها برای رهایی اقتصاد کشور از هرجومرج و سقوط نتیجهای نداشت و نرخ تورم به صورتی وحشتناک افزایش مییافت. مردم و غالبا ساکنان شهرها همواره از گرسنگی رنج میبردند و در سرمای وحشتناک زمستان بیپناه بودند؛ زیرا هیزم موجود در کشور به مصرف صنایع میرسید. در همین دوران تجارت غیرقانونی، رشدی سرطانی یافت. هیچ یک از جناحهای موجود از جمله بلشویکها راهحلی برای رهایی کشور از این منجلاب نداشتند، به همین خاطر در سال ۱۹۲۱ سیاست جدید اقتصادی مبنی بر کشاورزی اشتراکی به اجرا درآمد و فاجعه را کامل کرد.
در پایان دسامبر ۱۹۲۲ اتحاد جماهیر شوروی رسما تاسیس شد. در آغاز کار چهار جمهوری روسیه، روسیه سفید، اوکراین و ماورای قفقاز در آن حضور داشتند. در آن زمان لنین به شدت بیمار بود. افزون بر آن رهبر شوروی از پیامدهای حملهای تروریستی رنج میبرد که در تابستان ۱۹۱۸ علیه وی صورت گرفته و بر اثر آن از ناحیه گردن و ریه مجروح شده بود؛ اما این بیماری ظاهرا او را به اندیشه واداشت و تا اندازهای اقدامات خود را زیر سوال برد. او در مقالهای نوشت: «حزب به شدت بیمار است» و این دستگاه حزبی دیگر به کاری نمیآید. او به صراحت گفت که تشکیلات کارگری و کشاورزی شوروی در نوع خود ضعیفترین است و کشور نیاز به یک دیوان محاسبات یا کمیتهای مرکزی برای مبارزه علیه فساد و دیوانسالاری دارد. رهبر افسانهای شوروی در نامه خود نوشت که هیچ چیز با دوران رومانفها تفاوت نکرده و آن تزاریسم کهنه «تنها با رنگ و لعاب شوروی» مزین شده است.
لنین در ۲۱ ژانویه ۱۹۲۴ درگذشت. جسد مومیاییشده وی همچنان مانند دوران شوروی در مقبرهاش قرار دارد و این تصور را در بیننده تقویت میکند که روسیه هرگز با نفوذ و تاثیرات او وداع نکرده است. این جسد مومیاییشده به طور مرتب توسط متخصصان مربوطه مرمت میشود و در تابوتی از جنس شیشه ضد گلوله قرار دارد. دیدار از این جسد که در کنار دیوار کرملین است به غیر از روزهای جمعه و یکشنبه از ساعت ۱۰ تا ۱۳ برای عموم آزاد است.
منبع: اشپیگل