این مقاله را به اشتراک بگذارید
گرمی و سردی در ادبیات ما
نادر شهریوری(صدقی)
«نگاهش را مثل تکهای سایه به چشمهای کلمیشی انداخت.»١
نگاه بلقیس، پس از مرگ برادرش مدیار، چنان تیرهوتار و بهتعبیر سمبولیک دولتآبادی چنان تکهای سایه است که آن تکه سایه تنها با درخشش خورشید محو میشود.
«دانای کل» خورشید را میتاباند. خورشید اینبار در «کلیدر»، در هیأت مردی ساده و ایلیاتی ظاهر میشود، این مرد که مایههای دگرگونشدن دارد، در پیوند با اتفاقات پیرامون خود قهرمان میشود. قهرمان، قهرمان به دنیا نمیآید بلکه قهرمان میشود. قهرمانی در کوران حوادث و رویدادها رخ میدهد. «گلمحمد یک آدم معمولی است، البته جسور و زیبا هم هست… سلسلهای از حوادث او را در مسیری قرار میدهد تا سرانجام در برابر اربابان و حکومت پشتیبان آنها بایستد و کشته شود.»٢
نبرد-قهرمانی از ویژگیهای ریختشناسی افسانههای ایرانی است. دولتآبادی در کلیدر این ریختشناسی را لحاظ میکند. اندیشه کلاسیک مبتنی بر خیر و شر، خطی پررنگ میان خیر و شر میکشد. دولتآبادی در بسیاری از داستانهای خود و از جمله در داستان بلند «کلیدر»، بر اندیشه کلاسیک خیر و شر و بهتعبیر سمبولیک اندیشه اسطورهای روشنایی و تاریکی وفادار میماند و مرز پررنگی میان آن در نظر میگیرد. نگاه همچون یک تکه سایه بلقیس را تنها قهرمانی به خون خفته میتواند روشن کند. در افسانهها قهرمانی رنگ جادو به خود میگیرد، قهرمان «کلیدر» نیز وجهی جادویی پیدا میکند، این وجه جادویی به واسطه هالهای انجام میگیرد که اطراف قهرمان را فراگرفته است. هاله به قهرمان وجهی جادویی میدهد. مقصود از هاله (Aura) چیزی ارزشمند، گولزننده و دور از دسترس است. قهرمان بهخصوص آن هنگام که در نبردی نابرابر کشته میشود، افسانه میشود، در این صورت او از رئالیسم آدمهای معمولی جدا میشود و موضوع افسانهپردازی قرار میگیرد. تخیل بنابر کارکرد خود بر شدت و وحدت هاله میافزاید. تا بدانجا که قهرمان وجهی متافیزیکی پیدا میکند. «برجستگی و درشتنمایی شکوهمند قهرمان در چشم مردمان خود از این نیروست و از این مایه، که این شکوه و فراجهی نه بس به ذات قهرمان که به انباشت نیروی وجودی است در وی، که این شکوه و قدرت و زیبایی هم تجلی وجود است در گوهر وی، بازتاب جهان است وی، همانچه که چشم عامیوعام در او به ذات او میبیند.»٣ در نهایت از قهرمان خاطرهای مقدس و ازلی برجای میماند که با یادآوری آن هربار بر اهمیت نمادیناش افزوده میشود و معنایی بر آن مترتب میشود، تا آنجا که وجهی جادویی پیدا میکند. «متوجه شدم پیرزنی مورد حمایت گلمحمد بوده و بعد از کشتهشدن گلمحمد، این پیرزن از آن دهات بالا بلند شده بود آمده بود تتق کشیده بود.»۴ از این منظر کلیدر دولتآبادی تماما افسانه است، افسانه قهرمان، اما در عینحال واقعیتی است که رخ داده است.
نووالیس برجستهترین چهره رمانتیسم میگوید: زندگی انسان بهراستی نمونه، باید که سراپا نمادین باشد. مقصود از نمادین در عامترین معنایش، آن چیزی است که به جهان معنا میدهد. قهرمان با آن توصیفی که در اسطورهها میشود، انسانی بهراستی نمونه و الگو است که وجهی نمادین پیدا میکند، حتی اگر زندگی قهرمان در ابتدا معمولی و روزمره باشد او می تواند با انتخاب مرگی زیبا، تمام گذشته خویش را حتی با شکوه جلوه دهد. آنچه در رمانتیسم اهمیت پیدا میکند، همانا چگونه مردن است. دولتآبادی در کلیدر همین کار را میکند. او با نگاهی حماسی از قهرمان به تمامی اعاده حیثیت میکند. «… من انسان را در کلیدر، بهخصوص، نه به آن صورت خمیده بلکه به قامت وصف کردهام و معنای مجردش شاید این بشود که میخواستهام انسان ملتم را در حدودی که ظرفیت رمان کلیدر اجازه میدهد انسان بالغ و زیبا و دوستداشتنی خلق بکنم.»۵
امیرحسن چهلتن میگوید « مضامینی هستند که پیوسته در آثار دولتآبادی تکرار میشوند، یکی از آنها مهاجرت است، کندهشدن، وقتی تکهزمینی که بر آن به دنیا آمدهای تو را پس میزند، چارهای جز رفتن نیست.»۶ این تنها مهاجرت نیست که در آثار دولتآبادی پیوسته تکرار میشود. حضور اقتدارآمیز «مفهوم پدر» نیز دائما تکرار میشود. این مضامین صرفا اتفاقی و یا بیان دورهای از تاریخ ایران بعد از اصلاحات ارضی نیست، بلکه از بنمایههای جهانبینی دولتآبادی نیز نشأت میگیرد. «جای خالی سلوچ»، نمونهای بارز از آن است زیرا هر دو مضمون مهاجرت و مقوله پدر را یکجا در اختیار دارد. «جای خالی سلوچ» (١٣۵٧) با غیبت پدر –سلوچ- از خانواده و روستا آغاز میشود. در پی خروج پدر که منبع اقتدار-قدرت مشروع– است، بنیان خانواده از هم میپاشد. «نام پدر» به یک معنا، بازنماییکننده و توام با اقتدار -قدرت مشروع- است، یعنی تا مادامی که وجود دارد زندگی به معنای سابق ادامه مییابد. هنگامی که نباشد، ویرانی و مهاجرت، تواما رخ میدهد. «ویرانی و پریشانی از همهسو، دیگر جای ماندن نیست.»٧ پدر مقتدر و انسجامدهنده تا زمانی طولانی –تا «سلوک»- «زوال» نمییابد و به حیات خود ادامه میدهد گو اینکه بهتدریج کمرمق میشود. درباره پدر و یا به تعبیری دقیقتر مفهوم پدر باید تأمل کرد. پدر شخصیتی است که جایگاه سوژه را در چارچوب اجتماع تعیین میکند. اما پدر را باید بهمثابه یک «مفهوم» در نظر گرفت، در این صورت دارای مصادیق متنوع و متعدد است. مثلا هنگامی که دولتآبادی از ارزشهای جهانشمول در زندگی و ادبیات سخن میگوید میتوانیم آن را مصادیقی از مفهوم پدر در نظر آوریم و یا هنگامی که از ارزشهای عام انسانی سخن میگوید مقصود نام دیگری از پدر است. دولتآبادی در مصاحبهای (١٣۶٩) میگوید: «… پس ارزشهای عام انسانی وجود دارد که نویسندگان در مورد آن ارزشها متحدالقولاند، حتی اگر زبان یکدیگر را ندانند… وقتی میگوییم خود ادبیات یعنی که تمام ارزشهای مطلوب انسانی در راستای منافع انسان و بهبودی و بهروزی او که در آن مستتر است. من برای این قلم میزدهام و میزنم.»٨
داستان کوتاه تجربهای تازه برای دولتآبادی و خوانندگانش است، اما این تمامی ماجرا نیست. آنچه بهوضوح در کارهای متاخر دولتآبادی و بهویژه «بنیآدم» غایب است، قهرمان و هاله اطراف وی است: قهرمان به وجه جادوییاش. دولتآبادی در «بنیآدم» با نگاهی رئالیستی، فضای خاکستری را توصیف میکند. او دیگر با باوری اسطورهای مرزی میان روشنی و تاریکی، قهرمان و ضدقهرمان نمیکشد. دولتآبادی زمانی غرض از نوشتنش را چگونگی پیدایش یک قهرمان میدانست. اینکه حتی مردم بهمثابه یک مفهوم کلی به قهرمانی خود وقوف یابند. «غرضم چگونگی پیدایش یک قهرمان است، البته زمان بسیاری باید سپری شود تا مردم به قهرمانی خود وقوف بیابند و بدانند که این امکان در یکایک آنان نهفته است، اما هنوز که ما در هنر و زندگانی نیاز به قهرمان داریم، نباید حضور تاثیرانگیز عوامل و نیروهای قهرمانپرور را از یاد ببریم.»٩ اما اکنون دیگر دولتآبادی در پی قهرمانی نمیرود و درصدد آن نیست که انسان بالغ و زیبا و دوستداشتنی خلق کند. او حماسه نمینویسد بلکه داستانی رئالیستی مینویسد. به نظر دولتآبادی دنیای فعلی دیگر جایی برای قهرمان باقی نگذاشته است. به نظر او ما اکنون در زمانه سردی زندگی میکنیم: «پدر» یا «پیر خردمند» رو به «زوال» است و خانهای برای بازگشتن و سکنیگزیدن وجود ندارد. «انسان مدرن برخلاف انسان دوره هومر، دیگر جهان را خانه خود نمیداند.»١٠ دولتآبادی نام این زمانه سرد را زمانه مدرن میگذارد.
در داستان کوتاه «اسم نیست» از مجموعه «بنیآدم»، دولتآبادی ویژگی زمانه سرد را در قالب چهار آدم داستانی بهدرستی و دقیق توصیف میکند. «چهارتا آدم از چهار ورطه این زندگی در یک فضای فلزی و رونده نشستهاند و رفته میشوند به سویی و هدفی که هرکس در ذهن برای خود فراهم کرده است و تنها وجه مشترک آن مرز است، مقصدی که اندکاندک شبههبرانگیز میشد.»١١ این چهار خط موازی چهار بیخانمان که هرگز به خانه برنمیگردند، شاید دقیقترین تعریف از زمانه سردی است که ما در آن زندگی میکنیم. در مقابل زمانه سردی که دولتآبادی آن را توصیف میکند، زمانه گرم قرار میگیرد. اساسا اگر به جستوجوی گرمی و سردی در ادبیات باشیم، میتوانیم آن را در پروسهای از آثار دولتآبادی جستوجو کنیم. از یک طرف کلیدر، که همهچیز در گرمی وجود قهرمان خلاصه میشود و از طرف دیگر زمانهای فاقد قهرمان و حتی فاقد تخیلی که قهرمان بیافریند، یعنی زمانه «بنیآدم»، زمانهای که حتی «ذهن طالب خیال نیست و هرچه را ترجیحا پس میزند.»١٢ اگر که شکل ادبی بیخانمانی انسان در دنیای فعلی را «رمان» فرض کنیم در این صورت با «سلوک» و بهخصوص مجموعه داستان «بنیآدم» مواجه با ظهور رمان در آثار دولتآبادی میشویم. نام آخرین داستان از مجموعه بنیآدم «اتفاقی نمیافتد» است. «اتفاقی نمیافتد» نام قابلتأملی است. شاید دولتآبادی میخواهد بگوید در زمانه سرد، زمانهای که «قهرمان» وجود ندارد، اتفاقی نیز نمیافتد. از قضا مضمون این داستان میتواند به قهرمان ارتباط پیدا کند اما نه حماسه قهرمان «زیبا» و «بالغ» بلکه به قهرمانی تعدیلیافته. موضوع «اتفاقی نمیافتد» به زندانی و زندانبان قبل از انقلاب برمیگردد. دولتآبادی مناسبات آن فضا را توصیف نمیکند، بلکه به مواجههای میپردازد که پس از سالها در مهاجرت میان زندانی با زندانبان خود رخ میدهد. آنچه در این مواجهه به مضمونی عمده بدل میشود آن است که دیگر هیچکدام از طرفین نمیخواهند قهرمان و یا ضدقهرمان باشند و نقش کلاسیک روشنایی و تاریکی را ایفا کنند.
در رئالیسم سالهای اخیر دولتآبادی، «مرزی پررنگ»، «دو ضد» (دوست و دشمن، قهرمان و ضدقهرمان) را از هم جدا نمیکند، اما بینهایت مرز کمرنگ به تعداد انسانها وجود دارد که آنها را از هم سوا میکند. گویی چیز مشترکی میانشان وجود ندارد، شاید زمانه سرد با خلق چنین آدمهایی میخواهد از زمانه گرم انتقام بگیرد اما هرچه که هست رمانتیسم به همان میزان که در دولتآبادی کمرنگ شده، در رئالیسم سالهای اخیرش پررنگتر و ملموستر به نظر میرسد.
پینوشتها:
١، ٣) کلیدر، محمود دولتآبادی
٢، ۶، ٧) محمود دولتآبادی، امیرحسن چهلتن
۴، ۵) ما نیز مردمی هستیم، گفتوگو با محمود دولتآبادی، امیرحسن چهلتن، فریدون فریاد
٨) انسان پیرامونی، مصاحبه با محمود دولتآبادی، چاپ سوئد
٩) ضمیمه فیلم خاک، محمود دولتآبادی
١٠) لوکاچ و جامعهشناسی ادبیات، جی. پارکینسون، ترجمه هاله لاجوردی، ارغنون ٩ و ١٠
١١) اسم نیست، از مجموعهداستان بنیآدم دولتآبادی
١٢) امیلیانو حسن، از مجموعهداستان بنیآدم دولتآبادی
به نقل از شرق