این مقاله را به اشتراک بگذارید
نویسنده در خانه زبان
علی شروقی
موضوع سلین همچنان موضوع بغرنجی است؛ چه بهلحاظ تضادی که میان ادبیات و مواضع سیاسی او وجود دارد و چه به این لحاظ که در بسیاری از مواقع تجربه زیسته او عین ادبیاتش انگاشته میشود و ادبیاتش عین تجربه زیستهاش، حال آنکه بهواقع چنین نیست و این موضوعی است که جان استارک در بخشی از کتاب «سفر به انتهای شب سلین» به آن پرداخته و نشان داده است که «سفر به انتهای شب» نه بیان مشتی تجربه و ماجرای واقعی که برای نویسنده اتفاق افتاده که یک اثر ادبیِ بهدقت طراحیشده است. استارک در این کتابِ جمعوجور، غیرِمستقیم این واقعیتِ شاید بدیهی اما اغلب در عمل بهفراموشیسپرده را گوشزد میکند که ادبیات آنقدر خوشمشرب و آسانگیر نیست که با آغوش باز به استقبال تجربه زیسته برود و آن را بیواسطه و بدون هیچ نظم و نسق و قرار و قاعدهای به خود راه دهد و با روی گشاده به هرچه صاحبتجربه از این در و آن در نقل میکند گوش سپارد. تجربه زیسته تنها با بدلشدن به زبان، با ابداعِ زبان، است که مجوز ورود به ادبیات را کسب میکند، و زبانِ هر تجربه، مولفههای برسازنده خود را صرفا از محیطِ زندگی نویسنده و خودِ آن تجربه نمیگیرد بلکه این زبان در ترکیب تجربه زیسته با تجربه زبانی قوی نویسنده است که پدید میآید و به ادبیات بدل میشود. این همان اصلی است که این تصور سادهانگارانه را که هرکس حامل داستانی است که کافی است بنشیند و قلم به دست بگیرد و آن را بنویسد تا به نویسنده بدل شود، باطل میکند. ازهمینروست که «دستزیادشدن» را، مثلا در ادبیات این سالهای خودمان، نمیتوان نشانه رشد ادبیات گرفت… بازگردیم به معضلِ سلین و سوءتفاهمی که ادبیات او گهگاه برانگیخته و میانگیزد: زبانِ سلین شاید در نگاهِ اول این تصور نادرست را پدید آورد که بهترین زبان برای نوشتنِ داستان، زبانی است عینا پیادهشده از نقل شفاهی. سلین اما رمانبهرمان این باورِ غلط را پس زده است تا نشان دهد زبانِ ادبیات زبانی است که به زبان شفاهی باج نمیدهد، هرچند ممکن است مختصات این زبان را خلاقانه به خدمت گیرد و به کار بندد و در نهایت زبان خاصِ خود را ابداع کند. آثار سلین همچنین این خیالِ خام را نیز که مجموعهای از تجربههای زیسته جذاب و متنوع، گاه خندهدار و گاه مخاطرهآمیز، میتوانند بیواسطه و بیهیچ تجربه زبانی و ادبی و بدون آشنایی با پشتوانههای ادبی به داستان بدل شوند، مردود اعلام میکنند. هستند آدمهای خوشمزهای با انبانی از خاطرات عجیبوغریب بیپایان که در مهمانیها و محافل، حضار را با خاطراتشان ساعتها سرگرم میکنند. این افراد گاه دستخوش این تصور سادهلوحانه میشوند (و البته گاهی هم شنوندگانِ خاطراتشان این وهم را در آنها پدید میآورند) که کافی است قلم به دست گیرند و همین خاطرات را عینا مانند آنچه شفاهی نقل میکنند روی کاغذ بیاورند تا شاهکاری پدید آید.
در واقعیت اما چنین اتفاقی نمیافتد و حاصل کار معمولا بیمزه از آب درمیآید و هرگز آن فرحی را پدید نمیآورد که ناقلِ آن خاطرات در حین نقلِ شفاهیشان در حضار برانگیخته است. ادبیات، استندآپکمدی نیست هرچند میتواند مولفههای استندآپکمدی را هم در خود جذب و به سود خود مصادره کند و آنها را خلاقانه بهکار گیرد. اگر برخی مقلدان و شیفتگانِ درجه دوم سلین (از جمله برخی نویسندگان آمریکایی بامزه و بددهن) به اندازه او موفق نبودهاند و نیستند – هرچند توانسته باشند رضایت مخاطبان کمتوقعتر و آسانگیرتر ادبیات را جلب کنند – ریشه این موفق نبودن، که البته در همه نویسندگان پیروِ سلین به یک اندازه نیست، در این است که آنها نتوانستهاند در زبان، جهانی به وسعت جهان سلین خلق کنند و کارهای بعضی از این نویسندگان بیشتر به استندآپکمدیهای پیادهشده روی کاغذ شبیه است تا ادبیات. سلین اما زبان را تماموکمال خانه خود ساخته بود و در سالهای تبعید و طرد از جانب هموطنانش به دلیل مواضع سیاسی که بروز داده بود، هرچه بیشتر در این خانه سکنی گزید. مواضع سیاسی سلین که همواره باعث شده ستایش از ادبیاتِ او با نوعی شرم و دلچرکینی همراه باشد، موضوعی است که صحبت از سلین همواره به شکلی اجتنابناپذیر به آن کشیده میشود. جان استارک نیز در کتاب خود از این موضوع و تاثیر منفی آن بر ارزیابی ادبیات سلین غافل نبوده است. گرچه به قول استارک اینکه همچنان کسانی بهخاطر رسالههای سیاسیِ سلین مقام او را در ادبیات پایین میآورند «تنبیه را از حد گذراندن است» اما آنهایی را که در بحبوحه جنگ جهانی سلین را به دلیل مواضعاش طرد کردند نمیتوان به جرمِ نداشتن ذوقِ ادبی محکوم کرد. برخوردی اینگونه با نویسندهای که در رسالههایش مواضعی فاشیستی اتخاذ کرده بود، در روزگارِ اشغالِ فرانسه و مصائبِ جنگ و اشغال، آنقدرها هم عجیبوغریب نیست. از ملتی که سرزمینش اشغال شده است و هر روز شبح مرگ را بالای سر خود میبیند نمیتوان انتظار فارغ بهقضاوتنشستن در باب ماهیت هنری یک اثر، فارغ از مواضع سیاسی نویسندهاش، را داشت. ادبیات اما حوصله میکند تا وقتش برسد و زورِ ادبیات دستآخر میچربد. استارک جایی از کتاب خود با اشاره به «سفر به انتهای شب» مینویسد: «مهمترین انگیزه سلین این بود که بهزور وارد ادبیات شود و صدایی را وارد آن کند که تابهحال هیچ پیشینه ادبی نداشت، نوعی صدای سرخورده و آزرده و عامیانه، بدون آنکه ذرهای ایدهآلیسم آن را نرم کند.» این صدا به نظر میرسد که پیروز شده است، هرچند ممکن است همچنان عدهای نق بزنند که سلین باید در تبعید ابدی بماند. این نقزدنها زیاد مهم نیست. سلین در خانه زبان جای خود را محکم کرده است و ادبیاتش همچنان زهرِ خود را میریزد. شاید آنها که به قول استارک همچنان سلین را تنبیه میکنند از این زهر بیشتر هراس دارند تا رسالههای فاشیستی او. اینجاست که ادبیات آن روی سازشناپذیرِ خود را نشان میدهد؛ آنچه را که ادبیات اصیل را همواره تروتازه و چالاک نگه میدارد.
به نقل از شرق