این مقاله را به اشتراک بگذارید
«شبح آنیل» اثر مایکل اونداتیه، ترجمه اسد امرائی
منطقِ جنون و چشمهای بسته دموکراسی
پرتو مهدیفر
مایکل اونداتیه، اولین بار با رمان «شبح آنیل» در سال ۱۳۸۰ به مخاطبان فارسیزبان معرفی شد. اگرچه او بهواسطه «بیمار انگلیسی» که اقتباس سینمایی موفقی هم دارد به شهرت رسید؛ اما شبح آنیل هم پس از انتشار از جوایز متعدد و استقبال مخاطبین و منتقدان بینصیب نماند. اکنون پس از گذشت ۲۵ سال این کتاب مجددا تجدید چاپ شده تا فرصتی دوباره برای خوانشی جذاب و دریافتی متفاوت از تاثیرات سیاست و جنگ بر سرنوشت جوامع استبدادزده فراهم آورد؛ آنجا که علت و معلول واقعی، همواره زیر سایه سنگین ابهام، رنگ میبازند. سریلانکا، شاهد زنده تاریخ و قربانی طولانیترین جنگ داخلی جهان؛ مصداقی عینی و فاجعه بار از سیاستِ «تفرقه بیانداز و حکومت کن» است. انگلستان برای حفظ منافع خود در مستعمره سابق، با حمایت گسترده و تجهیز یک گروه جدایی طلب، موجب شکلگیری قویترین و سازمانیافتهترین جنبش ضد دولتی دنیا در این کشور شد. مثلث مرگبار جدایی طلبان تامیل در شمال، شورشیان جنوب و واحدهای ضد خرابکاری دولتی، منجر به درگیریهای خشونتبار بَدوی و جنایات جمعی گشت؛ که طی ۲۶ سال، دههاهزار کشته و چندصدهزار زخمی برجای گذاشت. این مناقشات بستری ایدهآل برای تسویه حسابهای سیاسی و شخصی فراهم آورد؛ طرفهای درگیر، با تشکیل جوخههای مخفی، اقدام به کشتار جمعی و اعدامهای نامعلوم، بدون رعایت موازین قضایی میکردند که عاملان این قتلها همواره مجهول میماند و شکایتها به عفو بین الملل و سرگروههای حقوق مدنی به بنبست ختم میشد.
«جنگ صد سالهای بود با سلاحهای پیچیده، محرکین وخارج از گودها در ممالک امن پناه گرفته بودند. جنگی تمامعیار که دلالان اسلحه و مواد مخدر راه انداختند. معلوم بود که دشمنان سیاسی در پشتپرده به معاملات غیر قانونی اسلحه میپردازند. دلیل جنگ؛ جنگ بود.»
آنیل تیسرا، متخصص پزشکی قانونی با اصالت سریلانکایی، تحصیلکرده و مقیم آمریکا به عنوان کارشناس حقوق بشر ژنو، برای تهیه گزارشی از جنایات جنگی، پس از سالها به سرزمین مادری باز میگردد و سارات دیاسنا، باستانشناس، نماینده دولت و همکار تسخیری او در روند این تحقیقات است؛ اما بازگشت آنیل یک مواجهه معمول با زادگاه و خاطرات کودکی نیست. او پا به محیطی مبهم و غریب میگذارد که با تصاویر ذهنیاش بسیار فاصله دارد و هرچه پیشتر میرود، بر بزرگی ابعاد این غربت و ابهام افزوده میشود. دهه هشتاد، مصادف است با اوج کراهتِ چهرهی جنگ. طرفهای درگیر به هر وسیله و هر روش برای حذف دیگری تمسک میجویند و چشمهای قانون، عامدانه به روی خشونتهای بیمنطق و قتلهای سازمانیافته، بسته است.
«در هر حال این آقایانی که بمب میگذارند، همانهاییاند که توی خارج، مطبوعات غربی اسمشان را گذاشتهاند مبارزان راه آزادی…آن انقلابیهای کافه نشین هم با آرمانهای عدالتخواهانه توی خانه نشستهاند…قانون طرفِ قدرت است نه حقیقت. درهایی که باید باز باشد، بسته است… انگار فقط ما را محض تکمیل شدن ژست دموکراسیشان راه دادهاند… تحقیقات بینالمللی معنا ندارد.»
آنیل و سارات در یک منطقه تاریخی حفاظت شده، اسکلتی سوخته پیدا میکنند. بررسیهای ابتدایی نشان میدهد که اسکلت، نه یک جسد باستانی بلکه متعلق به مردی است که به تازگی و در چند سال اخیر به قتل رسیده و از محل اصلی ارتکاب جرم به اینجا حمل شده. باتوجه به نظارت دولت و لزوم مجوز برای ورود به منطقه ممنوعه، احتمال قریب به یقین قتل توسط نیروهای دولتی انجام گرفته. در واقع، احراز هویت قربانی و اثبات دخالت حکومت، ورود به حوزههای ممنوع و دردسر آفرین است که محور اصلی داستان را تشکیل میدهد. در کنار آن، روایتهای موازی از زندگی در بستر جنگ و عشقهایی گاه غیرمستقیم اما ملموس و لطیف تصویر میشوند.
المانهای مشترک و شباهتهای تماتیک بین «شبح آنیل» و «بیمار انگلیسی»، قابل ردیابی است؛ جنگ، سفر و مهمتر از همه تلاش یک زن برای جمعآوری و چینش قطعات پازلِ زندگی مردی که به نحوی قربانی جنگ شده. اونداتیه در گفتو گویی بیان میکند که در زندگی شخصیاش همیشه تحت تاثیر کولاژ به عنوان یک اثر هنری بوده و ناخودآگاه همین سبک را در نوشتارش رعایت کرده، هریک از قطعات، بخشی از حقیقتِ کل هستند و تنها هنگامی که از دور به تمامیت ماجرا نگاه شود، الگوی مورد نظر قابل دستیابی است. آنیل فقط با معمای اسکلت روبرو نیست؛ روح جنگ و تمام آدمها و فضاهایی که با آنها در ارتباط است بر وجودش سنگینی میکند. حلقه های منفردِ آگاهی که در تعامل او با شخصیتهای پیچیده و غالبا کم حرف و فضاهای رازآلود داستان شکل میگیرد برای اتصال و تشکیلِ زنجیره علتومعلولی، مستلزم درک هویتِ هریک از این آدمها و مکانها است. شاید فلسفه انتخاب عنوان کتاب نیز همین باشد؛ آنیل در دایره مغناطیسِ روح کاراکترها و فضاها قرار میگیرد تا به تدریج، واقعیتِ ملتی را دریابد که با هدایتِ بیرونی اما بوسیله دستهای خود در شرف نابودی است.
سارات، محتاط است و از درگیری میگریزد؛ چرا که عواقب بالقوه روشنگری در منطق جنون و خطر را بخوبی میشناسد؛ اگرچه بهوقت تنهایی، با خود در ستیز است تا نه، به حقیقت پشت کند و نه، به عقوبتِ دانستن گرفتار شود.
«کار تحقیق و تفحص در بحرانهای سیاسی ساده نبود. حرکات شطرنج سه بعدی و معاملات تاریکخانهای و اظهارات سربسته به خاطر مصالح ملی را میشناخت…قدرت اجرایی بین المللی سازمان در ژنو هم کشک. جایی که بحران بود، آرمهای بزرگ و کوچک و پرزرقوبرقِ درهای ادارات اروپایی مفت نمیارزید.»
گامینی (برادر سارات)، پزشکی است که زندگیاش را بر سر جنگ گذاشته و به دنبال نقب زدن به دنیای ناشناختههاست. در جهانی که حقیقت فقط یک شعار است و تیر خلاص ارزانترین هدیه رهبران، او قائل به هیچ جهتگیری سیاسی نیست و فقط به انسان میاندیشد. چرا که هیچ نبردی به پیروزی نمیرسد و صحنه جنگ، جز عرصه حماقت و نومیدی بشر هیچ نیست.
«به اراده انسان در روی زمین اعتقادی نداشت. از هر آدمی که برای جنگی حاضر میشد رو میگرداند. حتی از اصول میهنپرستی، مالکیت خصوصی یا حقوق فردی نیز بیزار شد. همه این انگیزهها سرانجام به دست قدرتهای افسارگسیخته میافتاد. هیچکس بهتر یا بدتر از دشمن خود نبود. او تنها به مادرانی اعتقاد داشت که سر بر بالین فرزندان خود به خواب میرفتند.»
آنیل تنها پل ارتباطی بین دو برادر است که سالها از هم فاصله گرفته و در دنیای خود غرقاند. البته او هم تنهاییِ خودش را دارد، از معشوقش بریده و از صمیمیترین دوستش دور افتاده و خانوادهاش را هم در طفولیت از دست داده. اما سایه سنگین جنگ وجه اشتراک این دنیاهای ایزوله است. شخصیتهای فرعی نیز از این قاعده مستثنی نیستند؛ چه آناندا که همسرش ربوده و به قتل رسیده و هنگام بازسازی صورتِ اسکلت، گمشدهاش را جستجو میکند، چه پالیپانا، استاد متون کهن که از جامعه گسسته و در بیشه جوکیان زندگی راهبانهای در پیش گرفته، اما او هم با تمام گوشه نشینی، یادگاری از بیرحمی جنگ بههمراه دارد؛ برادرزادهای که پدر و مادرش جلوی چشمهای او به قتل رسیدهاند. چنین به نظر میرسد که مفهومِ جهانِ مستقلِ شخصیتها دایما در طول داستان القا میشود و در واقع سپر دفاعی آنها در دنیایی است که روابط انسانی تا سطح توحش تقلیل مییابد تا جایی که حاکمیتِ وحشت، حتی راهی برای ابراز اندوه باز نمیگذارد.
اونداتیه با زبانی بیتکلف و شاعرانه سعی دارد بگوید تمام آنچه انسان بدان نیاز دارد؛ جهانی بدون جنگ است. او افکارش را در قالب تصاویر پراکنده در اختیار مخاطبش میگذارد و در نهایت او را با تابلویی منسجم و روایتی مهندسی شده روبرو میسازد. رمزآلود ترین سکوتها زیرِ بار کلمات او به صدا در میآیند تا به دنیا بگویند جان آدمی، بهای گزافیست برای هر زیادهخواهی یا انحصارطلبی. تفاوتی ندارد، هربار که انسانی شکنجه یا کشته میشود، یعنی انسانیت سلاخی شده و جهانی قربانی شده است.
«اینجا قتلگاه بود. سرها بریده، دستها شکسته، هیچکدام از تنها نمانده بود. چند سال بعد از کشف محل به دست ژاپنیها همهچیز را بردند… سه تن بی سر را در موزهای در کالیفرنیا گذاشتند… زندگیِ پس از مرگِ شاهانه!…»
کوتاه شده این مطلب در روزنامه آرمان منتشر شده است