این مقاله را به اشتراک بگذارید
رمانهای سیاسی کرهای و آمریکایی
فاطیما احمدی*
اعمال انسانی
هان کانگ با نخستین اثری که از او از کرهای به انگلیسی ترجمه شد توانست جایزه بینالمللی بوکر را در سال ۲۰۱۶ از آن خود کند. رمان «گیاهخوار»، هان کانگ را بهعنوان یکی از نویسندگان چیرهدستی که اتفاقات معاصر کرهجنوبی را بهخوبی در رمانهایش روایت و به تصویر میکشد، به دیگر مخاطبان جهان شناساند. بعد از موفقیت کمنظیر «گیاهخوار»، در سال ۲۰۱۷ کتاب دیگری از هان کانگ به انگلیسی ترجمه شد به نام «اعمال انسانی» که بهتازگی ترجمه فارسی آن توسط علی قانع از سوی نشر «چترنگ» منتشر شده است.
«اعمال انسانی» رمانی سیاسی است که اعمال انسانی را در شرایط مختلف بازخوانی میکند. اعمالی مانند بیرحمی، شقاوت، پستبودن و مزدوری قدرتمندان. هان کانگ در این کتاب بخشی هولناک از کرهجنوبی را روایت میکند که پارک گئونهای، دختر پارک چونگهی در سال ۲۰۱۳ سر کار آمد و به مقام رئیسجمهوری رسید. پارک چونگهی، دیکتاتور نظامی را رئیس سرویسهای امنیتی خودش ترور کرد و به حکومت او که از سال ۱۹۸۰ با کودتا سر کار آمده بود، پایان داد. اما باز هم این ترور برای مردم دموکراسی بههمراه نیاورد.
دبورا اسمیت، مترجم انگلیسی «اعمال انسانی» در مقدمه این رمان مینویسد: «چان دوهوان که دستپرورده پارک بود به جای او نشست. او ژنرال ارتش با عقاید خشک و متعصب در امور کشورداری بود. با شروع ماه مه وی با سوءاستفاده از شایعه عملیات نفوذی کرهشمالی، در سراسر کشور حکومتنظامی برپا کرد. دانشگاهها را تعطیل کرد، تمام فعالیتهای سیاسی را لغو و آزادیهای مطبوعاتی را محدودتر کرد. تقریبا دو دهه بعد از مرگ پارک چونگهی مردم کرهجنوبی تازه متوجه این واقعیت شده بودند که دیکتاتور واقعی چه کسی است. در یکی از شهرهای جنوبی کره به نام گوانگجو، مساله صنعتیشدن معجزهآسای کشور به قیمت کار در شرایط بسیار ناگوار تمام شد و اغلب کارگران به شمار تظاهرکنندگان و دانشجویان معترض پیوستند که همه اینها منجر به آگاهی سیاسی وسیعتری در بین اقشار مردم شد. نیروهای چترباز فرستاده شدند تا بهجای نیروهای پلیس کنترل شهر را در دست بگیرند، اما خشونت و رفتار بیرحمانه آنها علیه مردم غیرمسلح باعث افزایش نیروهای مردمی شد. این اتحاد آرامشی موقتی به وجود آورد که طی آن نیروهای چترباز و حامیانشان از شهر عقبنشینی کردند. تیراندازیها، دلاوری و قهرمانپردازیها، جنگ و گریز و داستان هابیل و قابیل- چیزهایی است که به وفور در فیلمهای مربوط به قیام گوانگجو آمده و شاید نویسندگان تازهکار وسوسه شوند و کارشان را با همین ایدههای بهظاهر پرکشش و جذاب شروع کنند. هانکانگ داستانش را با توصیف اجسادی که روی هم انباشته شده و بو گرفتهاند شروع میکند، آنها بدون هویت و نام و نشان دفن میشوند که نشاندهنده معضلی هستیشناسانه و منطقی است. جایگزینی در ایده اصلی بین واژههای هممعنی، از «جسد» و «بدن مرده» تا «کالبدهای بیجان» یا تنها «بدن» بیانگر نوعی عدم قطعیت و یادآور ماجرای آنتیگون است.»
در بخشی از کتاب میخوانیم:
بدنهای ما به شکل صلیبی روی هم انباشته شده است. بدن مردی که او را نمیشناسم، با زاویه نود درجه، روی شکم من افتاده و روی بدن او نیز پسر بزرگتر از من افتاده که قدش بلند است و خم زانوهایش با فشار فرورفته بین پاهای بدون کفش من. موهای پسر بهصورتم میسایید. همه اینها را میدیدم چون هنوز سفت و سخت به جسمم چسبیده بودم. آنها سریع به طرف ما آمدند.
قربانی
جویس کرول اوتس یکی از تاثیرگذارترین و پرکارترین نویسندگان نیمقرن اخیر آمریکا است و چند سالی است نامش در میان بختهای نوبل ادبیات به چشم میآید. او که کتابهایش بارها در فهرست پرفروشترینهای نیویورکتایمز قرار گرفتهاند، این بار در رمان «قربانی» که با ترجمه علی قانع و از سوی نشر «چتررنگ» منتشر شده، تاثیر غمانگیز خشونت جنسی، نژادپرستی، بیرحمی و قدرت را بر زندگی آدمهای بیگناه به تصویر میکشد. کتاب بر اساس پروندهای واقعی نوشته شده و سعی دارد به جنبههای متفاوت ان معنا ببخشد. نیویورکپست «قربانی» را در میان بهترین کارهای اوتس جای میدهد و مینویسد: «روایت اوتس با حوصله و به تدریج، آجر به آجر داستان را بنا میکند. و زمینه اجتماعی ماجرا را برای خوانندهاش روشن میکند «قربانی» هجونامهای است بر روابط میان نژادها.»
داستان « قربانی» به پروندهای حلنشده در نیویورک دهه هشتاد میپردازد و در هر فصل از کتاب ماجرا از دید یکی از شخصیتهای داستان روایت میشود.
اوتس در «قربانی» از خلال ادعای ادنتا فرای یک زن سیاهپوست که در جستوجوی دختر چهارده سالهاش است، به آنچه رفتار نژادپرستانه پلیس آمریکا خوانده میشود، میپردازد. رمان به همین اعتبار واجد مضمونی پلیسی-اجتماعی است؛ ولی اینها همه مناسبتی شده است برای تعمق و فرورفتن در لایههایی ناپیدا از روان شخصیتهای داستان. دختر ادنای فرای روز بعد وقتی دستوپابسته در زیرزمین یک کارخانه متروکه پیدا میشود، از سوی مادرش بیان میشود که مورد تعرض قرار گرفته است. پس از این ادعا، با ورود یک کشیش معروف برای حمایت از دختر و تلاشش برای احقاق حقوق سیاهپوستان، داستان شکل دیگری به خود میگیرد. این کشیش هم سیاهپوست است و برادرش هم یک وکیل دعاوی معروف است که حمایت و دفاع از دختر مورد نظر را بهعهده میگیرند.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
ابتدا با خودت فکر میکنی که من زندهام. حیرتزده میشوی. شفاف و آشکار. تا وقتی که حس درد، حس شقاوت و شرم به سراغت میآید. بله من هنوز زندهام. ایگلسیاس شلیک گلوله را نزدیک سرش به یاد میآورد. فکر کرد. فکر کرد و پی برد که به او شلیک شده بود. او را روی برانکار گذاشتند. گیج بود، سروصورتش خونریزی داشت و لباسهایش پاره شده بود. روی بینی و دهانش ماسک اکسیژن گذاشته بودند و بهسختی میتوانست نفسهای عمیق بکشد.
* روزنامهنگار
به نقل از روزنامه آرمان