این مقاله را به اشتراک بگذارید
چگونه دست از نگرانی برداریم و درباره هر کتابی که دلمان خواست حرف بزنیم!
نگاهی به کتاب «چگونه درباره کتابهایی که نخواندهایم حرف بزنیم؟» اثر پییر بایار/ ترجمهی محمد معماریان و مینا مزرعهفراهانی
حمیدرضا امیدیسرور
در روزگاری که کتاب خواندن به عنوان یک فضیلت مورد ستایش قرار میگیرد اما از فقر کتابخوانی به شکلی حاد رنج میبریم، دیدن عنوان «چگونه درباره کتابهایی که نخواندهایم حرف بزنیم؟» بسیار مجذوب کننده به نظر میرسد. «چه خوب!» کتابی منتشر شده که به کمک آن میتوان راهکارهای تظاهر به مطالعه را پیدا کرد و بدون آنکه به خودمان زحمت خواندن کتابها را بدهیم میتوانیم در جمعهای دوستانه و بحثهای داغ روشنفکرانه درباره کتابها صحبت کنیم. از سوی دیگر کتاب «چگونه درباره کتابهایی که نخواندهایم حرف بزنیم؟» میتواند کتاب بالینی منتقدانی باشد که نخوانده درباره کتابها مینویسند و یا در جلسات نقد و بررسی کتابها شرکت میکنند. اگر تا به امروز به شکلی غریزی دست به چنین کاری میزدند، حالا فرصتی بدست آمده تا دریافتهای خود را با اصول طبقهبندی شده کتاب نخواندن، اما درباره کتاب نوشتن مقایسه و با متد پیشرفتهتری به این مهم مشغول باشند. اگر عنوان«چگونه درباره کتابهایی که نخواندهایم حرف بزنیم؟» نوشته پییر بایار با ترجمه محمد معماریان و مینا مزرعه فراهانی که به همت نشر ترجمان وارد بازار کتاب شده چنین تصوراتی برای شما هم بوجود آورده باید بگوییم شاید کتاب حاضر برای چنین استفادهای نیز کارآمد باشد اما پییر بایار از نوشتن این کتاب هدفی دیگر را دنبال کرده است.
خواندن «چگونه درباره کتابهایی که نخواندهایم حرف بزنیم؟» تمام تصور مخاطب درباره مطالعه و تاثیرپذیری از کتابها را دگرگون میکند. روایت پییر بایار از کتابخوانی و دانستههای ما از آن روایتی نو و کاملا متفاوت است. بایار ساختار این کتاب را براساس نظریهای جالب توجه بنا کرده است. او معتقد است کتابهایی که بر ما تاثیر گذاشتهاند و یا از محتوای آنها اندوختهای برگرفتهایم تنها محدود به آثاری نمیشود که آنها را به طور کامل خوانده باشیم. گاه ما بدون آنکه کتابی را خوانده باشیم از آن تاثیر پذیرفته و یا نگاهمان به دنیای پیرامونمان تغییر یافته است. کتابهایی که ما تنها تورق کردهایم یا درباره آنها چیزی خواندهایم و یا حتی کتابهایی که درباره آنها با دوستانمان صحبت کردهایم، همه و همه میتوانند در شکلگیری نگاه ما نسبت به جهان و موضوعات مختلف دخیل باشند.
یکی از مهمترین بحثهایی که نویسنده در این کتاب مطرح میکند آن است که چقدر میتوانیم بگوییم یک کتاب را خواندهایم؟ رسیدن به تعریف مشخصی که همگان بدان باور داشته باشند در این زمینه کار بسیار دشواری به نظر میرسد. اگر مطالعه کتاب فقط به معنای خواندن تمام متن آن باشد آیا زمانی که ما کل یک کتاب را میخوانیم اما درکی از محتوای مطرح شده در کتاب نداریم میتوانیم ادعا کنیم که کتاب را خواندهایم؟ اگر کتاب نخواندن بد باشد آیا تند خواندن و نفهمیدن بدتر از آن نیست؟ نویسنده کتاب معتقد است گاه برای آنکه حق مطلب درباره یک کتاب ادا شود بهتر آن است که کامل خوانده نشده باشد! اسکار وایلد نیز به شکلی کنایی بر چنین باوری پا فشاری میکرد که «کتابی را که باید داوری کنم هرگز نمیخوانم؛ چون خواندنش موجب پیشداوری میشود».
بایار با طرح چنین بحثهایی کوشیده روایت پستمدرن از فرآیند کتاب خواندن ارائه کند و با پیش کشیدن ایدههایی متفاوت تعامل ما با فرآیند کتاب خواندن را به چالش بکشد. برای مثال مخاطب را در شرایطی قرار میدهد تا دریابد چگونه از کتابهایی که هیچگاه نخوانده بیشتر تاثیر پذیرفته تا آثاری که آنها را مطالعه کرده است، چرا که این کتابها به وسیله شهرت گستردهشان در جامعه نفوذی فراگیر نیز بر اعضای آن جامعه داشتهاند و به طور مختصر اینکه در این کتاب نظریاتی بیان میشود که برداشت ما را از مطالعه به عنوان فرآیندی ساده و یک پارچه بر هم میزند و به جای آن کاستیها، ناکارآمدیها و تقریبهایی از خواندن را شامل میشود.
«چگونه درباره کتابهایی که نخواندهایم حرف بزنیم؟» در ۳ بخش و ۱۲ فصل نوشته شده است که البته بدانها باید مقدمه مترجم، سرآغاز نویسنده و نهایتا ختم کلام او در پایان کتاب را نیز افزود. در بخش نخست از «روشهای نخواندن» سخن به میان آمده است. این بخش به چهار فصل، کتابهایی که نمیشناسید، کتابهایی که تورق کردهاید، کتابهایی که دربارهشان شنیدهاید و کتابهایی که فراموش کردهاید تقسیم میشوند.
در این فصل با ارجاع به شخصیتی برگرفته از رمانی نوشتهی روبرت موزیل (مرد بیصلاحیت) نشان میدهد که خواندن هر کتابی با توجه به دورنمای عظیمی که از همه کتابها وجود دارد در واقع نوعی وقت هدر کردن است. در رمان مرد بیصلاحیت شخصیت اصلی کتابداری است که هرگز کتابی را باز نکرده اما کتابها را خوب میشناسد و در زمان لازم بلافاصله درباره آنها سخن میگوید. براستی رویارویی با این حقیقت که بیشمار کتاب وجود دارد آدمی را به کتاب خواندن تشویق نمیکند؟ هر چقدر کتاب بخوانیم باز کتابهای ناخوانده بسیاری وجود دارد، پس آیا یکی از بهترین راهها برای شناخت بهتر و بیشتر کتابها پرهیز از کتاب خواندن نیست؟ راهی که کتابدار رمان موزیل انتخاب میکند نوعی عشق پر شور به کتابهاست؛ عشق به همه کتابها، و به همین دلیل است که از خواندن یک کتاب بدلیل اینکه موجب نادیده گرفتن کتابهای دیگر میشود کنارهگیری میکند.
در فصلهای دیگر کتاب نیز پییر بایار با همین شگرد با ارجاع به یک شخصیت داستانی و یا یک نویسنده که هویتی شناخته شده برای اهالی کتاب دارند به طرح و تبیین نظریات خود در این کتاب میپردازد. در فصل دوم نویسنده با ارجاع پل والری (شاعر فرانسوی) نشان میدهد برای نوشتن مقالهای درباره یک کتاب کافی است آن را ورق زده باشید. در فصل سوم اومبرتو اکو وارد میدان میشود تا دریابیم برای اینکه بتوانیم درباره یک کتاب به تفصیل سخن بگوییم اگر خواننده و یا شنونده سخنان دیگران درباره آن باشیم، دیگر حتی نیاز به در دست گرفتن آن نیز نداریم. در فصل چهارم کتاب پا به پای مونتنی (ادیب و فیلسوف فرانسوی) این سوال مطرح میشود که آیا کتابی که خواندهایم و فراموش کردهایم هنوز هم کتابی خوانده شده به حساب میآید؟
بخش دوم کتاب تحت عنوان «برخوردهای ادبی» نویسنده به سراغ وضعیتهایی میرود که فرد در آنها قرار گرفته و بدون آنکه کتاب را خوانده باشد مجبور به بیان نظراتش درباره آن میشود. برخورد در جامعه، برخورد با استادان، برخورد با نویسنده و رو در رویی معشوق چهار وضعیتی هستند که هر یک موضوع بخشی از چهار بخش کتاب هستند. در فصل «برخورد در جامعه» نویسنده به رمان «مرد سوم» اشاره میکند و به شرح وضعیت کابوسواری میپردازد که قهرمان ماجرا خود را در تالاری میان انبوه هوادارانش میبیند که بیصبرانه در انتظار شنیدن سخنرانی او درباره کتابهایی است که نخوانده است.
پییر پایار با چنین ارجاعاتی کتاب خود را از ساحت بحثهای جدی نظری به وادی بیانی روایی کشیده و تمهیداتی را تدارک میبیند که موجب ارائهی این بحثها در قالبهایی خواندنی و جذاب هستند.
بخش پایانی کتاب با عنوان روشهای رفتاری در چهار فصل با عناوین «شرمنده نباشید»، «ایدههایتان را تحمیل کنید»، «کتاب خودتان را بسازید» و «درباره خودتان بگویید» به سراغ راهکارهایی میرود که میتواند کمک حال ما در چنین تنگناهایی باشد. تنگناهایی که حاصل اجبار سخن گفتن درباره آثاری است که نخواندهایم اما به هر دلیل باید درباره آنها حرف بزنیم. او با استناد به رمانهای هجوآمیز دیوید لاج نشان میدهد که نخستین شرط برای این کار شرمنده نبودن از انجام آن است. در ادامه از بالزاک کمک گرفته شده تا خواننده دریابد که کتاب یک شی ثابت نیست و میتوان از این ویژگی بهره جست و ایدههای خود را در این رابطه تحمیل کرد و سپس کتابی را ساخت که خود ما مد نظر داریم. برای رسیدن به چنین وضعیتی میتوان به اسکار وایلد تمسک جست و وظیفه سخن گفتن از کتابهای ناخوانده را نه تجربهای نگران کننده و موجب پیشمانی بلکه تجربهای مثبت ارزیابی کرد که به ما این فرصت را میدهد به توان نهفته در وضعیت خود توجه کنیم و به کمک آن به قلمرویی از خلاقیت ناب قدم بگذاریم.
شاید این یکی از بازیهای جالب روزگار باشد که خواندن کتابی که ما را به صحبت کردن از نخواندهها ترغیب میکند و یا میکوشد راهکارهایی برای گریز از چنین بنبستهایی پیش روی ما بگذارد، خود کتابی خواندنی از کار در آمده است و این را باید در هنر پییر بایار برای مطرح کردن و تحلیل وضعیتهای چالشبرانگیزی که در این کتاب مطرح شدهاند دانست.
به نقل از الف کتاب
*****
«چگونه درباره کتابهایی که نخواندهایم حرف بزنیم؟»
نویسنده: پییر بایار
مترجم: محمد معماریان و مینا مزرعهفراهانی
ناشر: ترجمان، چاپ دوم ۱۳۹۶
۱۸۴ صفحه؛ ۱۳۰۰۰ تومان