این مقاله را به اشتراک بگذارید
در نسبتِ مفهوم «جنوب» با ادبیات جهانی
انقلاب فاکنری
شیما بهرهمند
ویلیام فاکنر بانیِ یکی از بزرگترین انقلابها در جهانِ ادبیات است. در فضایی مجرد، فضای ادبی جهانی که مفهومی است فرضی برای ردیابی تاریخ ادبیات دیگری: تاریخ غیرملی رخدادهای ادبی و روایت قیامها و انقلابهایی که در این جهان نامرئی پدید آمدهاند. پاسکال کازانووا این فضا را به «جمهوری جهانی ادبیات» ١ تعبیر میکند، که نه یک وضعیت معاصر ادبی، بلکه یک فرایند تاریخی بلندمدت است که در آن مفاهیم ملی و بینالمللی ادبیات مفهومِ متعارف خود را از دست میدهد و بازتعریف میشوند. «انقلاب فاکنری» یکی از رخدادهای ادبیاتسازِ جمهوری جهانی ادبیات است که فاکنر را از مقامِ یک نویسنده وابسته به مراکز ادبی فراتر میبرد و در قامتِ یک انقلابی و سلفِ نویسندگانی مینشاند که در پیِ پیوندزدنِ ادبیات سراسربومی خود با ادبیات مدرن بودند. از اینرو اگر تغییرات ساختاریِ این رماننویس آمریکایی در رمان و نوآوریهای فنی او در تمام مراکز ادبی بهمثابه امکاناتِ فرمالیستی درک شد، در کشورهای پیرامونی جهان ادبی، ابزارهایی حامل رهایی تلقی شد. آثار فاکنر برای ایندست نویسندگان که در جستوجوی راه گریزی از دست قواعد جاافتاده ملی بودند، در حکمِ راهحلی بود که به بنبست سیاسی، زیباییشناسی و ادبی آنان خاتمه میداد. کازانووا معتقد است، فاکنر به زمان ادبی شتاب بخشیده است از طریق فراهمکردن این امکان برای رماننویسان مناطق پرت جهان و فقیرترین کشورها تا بتوانند از واقعیات تلخِ حاشیههای جهان در فرم ادبی پرده بر دارند. فاکنر این امکان را با نوشتن از جنوب، و شناساییِ مفهوم جنوب فراهم ساخت که در تمام آثارش حضور دارد، و جنوبِ فاکنر با تمام جنوبهای دیگر پیوند دارد. «فاکنر بهمثابه شهروند قدرتمندترین کشور جهان، و بهمنزله نویسنده شناختهشده در پاریس -که در روزگار فاکنر از مراکز ادبی مهم بهشمار میآمد- باز همچنان در کتابهای خود از شخصیتها، چشماندازها، طرز فکرها، و ماجراهایی سخن میگوید که در انطباق کامل با واقعیت همه کشورهایی است که در جنوب قرار دارند». و «جنوب» در نظر فاکنر، جهانی کهنه است، اسیر تفکرات پوسیده و خرافه و گرفتار در دور باطل زندگی بسته خانوادگی و روستایی. جهانی که تا پدیداریِ فاکنر تصور میشد تنها با رئالیسم توصیفی و رسمی قابلتفسیر است، اما با ایده فاکنر پای آن به عرصه مدرنیته در قالب رمان باز شد. در آثار او «یک تمدن خشن، قبیلهای، پر از اسطوره، سراسر مخالف با مدرنیته شهری به موضوعی خاص برای یکی از پرماجراترین گامها در سبک قرن تبدیل شد.»٢ اینگونه بود که فاکنر، دستتنها تضادهایی را که کشورهای محروم با آن مواجه بودند، از میان برداشت و با حذف و طردِ مصیبت مراجع ادبی تحمیلی تمام ارزشها و ساختارهای مرسوم را برهم زد و بهتعبیر کازانووا با این انقلاب، تمام عقبماندگیِ انباشتشده ادبیاتهایی را که از مدرنیته استوار بر سبک کنار گذاشته شده بودند، با یک ضربه محو کرد. «یوکناپاتافا» نامِ منطقهای است در آثار فاکنر که بخش جداییناپذیرِ جهان واقعی است که «تاریخاش این امکان را برای فاکنر فراهم میکند که تحلیلی دراماتیک درباره نیروهای اجتماعی، اخلاقی و حقوقی انجام دهد که به مسائل انسان مدرن دامن زده است». فاکنر در رمانِ «رکوئیم برای یک راهبه» که ادامه «حریمِ» او است، بهنحو مستقیمتری تاریخِ واقعی میسیسیپی را با جهان داستانش در یوکناپاتافا پیوند میزند. مطالعه فاکنر در بنیانهای تمدن و رابطه تمدن و انسان در رمانِ اخیر بیش از دیگر آثار او پیداست و «اهمیت رکوئیم بیشتر در این است که چشمانداز تاریخی هم روش این رمان است، هم از درونمایههای اصلی آن». ٣ فاکنر خود در نامهای خطاب به ناشرش از نوشتن خاطراتش در قالب زندگینامهای خبر میدهد که «شبهداستانی است در وصفِ سگها و اسبها و سیاهان با فصلهایی درباره وقایع تاریخی». و بهنظر میرسد در «رکوئیم» او این کار را تا حد بسیاری انجام داده است. چه در نظر فاکنر وظیفه و تکلیف هر نویسنده گزارش تاریخی است که افسانه و کلام مکتوب و واقعیت را شامل شود، تاریخی که توأمان واقعیت و افسانههای یک ملت را در بر گیرد. یوکناپاتافا، همان جهان میان واقعیت و افسانه است که فاکنر در آن تاریخِ ملتی را میسازد، یا بهتعبیر مترجمِ «رکوئیم» در مقدمهاش، «از نظر فاکنر تاریخ، حرکت را متوقف میکند و نگاهی است از قفا به وحشت بدوی، به رنج تقطیرشده، قوامیافته و مشخص آنانی که مردهاند و به دیروز تعلق دارند، تا از تداوم تقلای انسان برای ماندن و پایداری بگویند».
آثار فاکنر جز آنکه شمایی از تاریخ جنوب امریکا بهدست میدهد، در حکم دعوتنامهای بوده است برای ورود ادبیاتِ حاشیهای و جنوبهای دیگر به عرصه ادبیات مدرن. اسپانیا، لئون، الجزایر و آمریکای لاتین، خطههایی از جهان بودند که به برکتِ انقلاب فاکنر صاحب ادبیاتی جهانی شدند. تا حدی که خوان بنت، نویسنده اسپانیایی میگوید، «دلیل من برای نویسندهشدن ویلیام فاکنر بود». رمانهای فاکنر که در دهه پنجاه میلادی بهدست بنت میرسند، راهی دراز در مکان و زمان پیمودهاند. هیچ تقارب مشخصی میان این دو وجود ندارد مگر همان مفهومِ «جنوب» که دو خطه جهان را، جنوبِ ایالات متحده و استان لئونِ اسپانیا را به هم گره میزند بیآنکه در ظاهر هیچ وجه مشترکی داشته باشند. رشید بوجدره الجزایری نیز با بهکارگرفتنِ میراث فاکنر مسائل ملیِ الجزایر را بار دیگر از نو صورتبندی و طرح میکند. از اینها فراتر فاکنر بیشک بانیِ رهایی ادبیات امریکای لاتین از چنبره ادبیات بومی بود. «نماینده رهایی ادبی نویسندگان دوره رونق امریکای لاتین». مارکز و یوسا، دو غول رماننویس جهان، بر اهمیت فاکنر شهادت دادهاند. یوسا رمانهای امریکایی بسیاری را خوانده است و بهقول خودش بیشتر رمانِ «نسل سرگشته» را، فاکنر و همینگوی و فیتز جرالد و دُس پاسوس، اما بیش از همه فاکنر که همیشه نزد او حضوری زنده داشته است. چراکه به تعبیر یوسا، نویسندگان امریکای لاتین با واقعیتِ فاکنر یعنی جنوب ایالات متحده وجه اشتراک بسیار داشتند. خویشاوندی فاکنر با نویسندگان امریکای لاتین و بنت و بوجدره نیز از همین روست. خویشاوندی که بهقولِ کازانووا بر تقارب ساختاری دلالت دارد که از فاکنر سلفی میسازد کاشفِ یک راهحلِ خاص -روایی، تکنیکی، شکلی- که جدیدترین زیباییشناسی را با کهنترین ساختارها پیوند زده است.
١. «جمهوری جهانی ادبیات»، پاسکال کازانووا، ترجمهی شاپور اعتماد، نشر مرکز
٢، ٣. «رکوئیم برای یک راهبه»، ویلیام فاکنر، ترجمهی شاپور بهیان، نشر نیلوفر
به نقل از شرق