این مقاله را به اشتراک بگذارید
قصه تردید و تأخیر
نقد «بدون تاریخ، بدون امضا» اثر وحید جلیلوند
سیدرضا صائمی (ماهنامه فیلم)
دومین فیلم وحید جلیوند را میتوان در تداوم همان منظومه معنایی و جهان سینمایی فیلم اولش چهارشنبه ۱۹ اردیبهشت دانست، اگرچه یک گام به جلو نبود و حفرههای داستانی آن، هم فیلم را از حیث منطق دراماتیک دچار مشکل میکند و هم ریتم آن را میگیرد.
قصه از این قرار است که دکتر کاوه نریمان (امیر آقایی) در ابتدای فیلم با خانواده فقیر موسی (نوید محمدزاده) که چهارنفری ترک موتور نشستهاند تصادف میکند و بعد از مدتی پسر موسی از دنیا میرود. با اینکه همه شواهد پزشکی ثابت کرده او در اثر تصادف نمرده است، اما این برای دکتر راضیکننده نیست و به نوعی خودش را مقصر میداند و سعی در کمک به این خانواده و حل معمای مرگ فرزندشان دارد.
آنچه وجه مشترک هر دو فیلم جلیلوند است و از این حیث میتوان او را با اصغر فرهادی مقایسه کرد، دغدغه او در طرح و بازنمایی موقعیتهای اخلاقی است. پارادوکسی که برساخته این موقعیت است هم موتور درام را به حرکت میاندازد و هم مضمون را به یک چالش معرفتی میکشاند تا فیلمساز از درون این تضادها بتواند پیامش را صورتبندی کند؛ اگرچه میتوان برجسته کردن ناعدالتی اجتماعی را هم به عنوان رویکردی آسیبشناختی در سینمای او ردیابی کرد.
در زمانهای که فقدان مسئولیت اجتماعی و وجدان فردی و جمعی بیداد میکند، قهرمانهای او در پی عدالت و مساواتطلبی هستند و در این برهوت وجدان، یقه خود را میگیرند و دچار خودخوری یا خودویرانگری میشوند. کاوه نریمان در موقعیتی قرار داشت که همه شواهد و دلایل برای مقصر نبودن او در مرگ امیرعلی به نفعش بود اما وجدانش اجازه نمیداد تا سکوت کند؛ هرچند که دیر سکوتش را میشکند و در پی کشف علت مرگ میافتد!
ایده کلی فیلم بهویژه پرداختن به موقعیت اخلاقی یک «پزشک قانونی» و نمایش مصایب و دشواریهای این شغل بسیار جذاب و بکر است اما فیلم دچار پرگویی میشود و درست در جایی که باید حرف بزند، سکوت میکند. برخی اطلاعات درباره شخصیتها یا موقعیتها مدام تکرار میشود اما آنجا که مخاطب نیازمند اطلاعات است چیزی نمیگوید؛ از جمله نوع رابطه امیر آقایی و هدیه تهرانی که روشن نیست زن و شوهر هستند یا در حال قهر و جدایی؟ اگر زن و شوهر هستند چرا با هم زندگی نمیکنند؟ اگرچه نشانهای از دلیل را میتوان در فیلم ردیابی کرد و شاید آن هم مراقبت دکتر نریمان از مادر پیر و بیمارش باشد که موجب شده او در خانه مادری بماند. با این حال این پرسش همچنان تا پایان فیلم در ذهن مخاطب بدون پاسخ میماند که رابطه این دو پزشک چیست!
بدون تاریخ بدون امضا البته فیلم تردید هم هست؛ تردید درباره خود. اینکه چهقدر قهرمان قصه به زعم خویش در مرگ یک کودک مقصر بوده یا نبوده است! با این حال اغراق و زیادهروی در بازنمایی این مسأله، هم ریتم روایت را کند میکند و هم این درجه از وسواس مسئولیتپذیری را در نگاه مخاطب دچار تردید میکند! تردیدی که خود مورد تردید واقع میشود. تردید قهرمان قصه از مقصر بودن خویش و تردید مخاطب از این میزان مردد بودن یا مسئولیتپذیری! این پارادوکس میتواند منطق فیلم را به چالش بگیرد و به جای همراهی مخاطب، به مقاومت او در برابر پذیرش این موقعیت منجر شود؛ و این مسأله مهمی در دراماتیک کردن موقعیت اخلاقی است. اینکه بتوان تردیدها و تصمیمهای اخلاقی را در پس منطقی روانشناختی و انسانشناسی چنان صورتبندی کرد که باورپذیری آن تضمین شود. اگرچه این نوع از موقعیتها تا حدود زیادی به تجربههای شخصی وابسته است اما اخلاق یک امر بینالاذهانی است که به واسطه سویه فطری و غریزی آن، درک تقریباً مشترکی درباره مصادیق آن وجود دارد. در عین اینکه نمیتوان پیچیدگیهای امر یا کنش اخلاقی را دستکم گرفت.
یکی از رمزهای موفقیت اصغر فرهادی در طرح و بیان مسائل اخلاقی این است که آن را به زبان و ساختار سینمایی بدل میکند و صرفاً در جهان ذهنی مؤلف یا مؤلفههای اخلاقی سوژه محدود نمیشود. اتفاقاً بدون تاریخ بدون امضا را میتوان از حیث طرح مسأله یا تردید اخلاقی به جدایی نادر از سیمین شبیه دانست. در آنجا راضیه دچار تردید بود که آیا بچهای که سقط کرده بر اثر درگیری با نادر بوده یا تصادف؛ یا خود نادر زمانی که پدرش را به پزشک میبرد دچار تردید میشود که آیا حرف نزدن یا کوفتگی تن پدرش از قبل بوده یا بر اثر افتادن او از تخت رخ داده است. در اینجا نیز کاوه دچار این شک است که آیا تصادف او منجر به مرگ امیرعلی شده یا مسمویت غذاییاش. حتی صحنههای مربوط به دادگاه و راهروهای شلوغ آن و نوع فیلمبرداری و قاببندی این صحنهها نیز به جدایی نادر از سیمین شباهت دارد بهویژه کنشها و کلامهای مربوط به همسر موسی و مادر امیرعلی. اما فرهادی این تردیدها را در موقعیتهای دراماتیک قصه و نگاه جزئینگرانه روایتش میگنجاند ولی در فیلم جلیلوند این مفاهیم و موقعیتها از قالب فیلمنامه بیرون میزند و در دیالوگپردازیهای پرحجم تجلی میکند و این ضعف بزرگ فیلم اوست؛ اینکه در سینما به جای نشان دادن، حرف بزنیم.
فیلم، بازیهای خوبی دارد؛ از امیر آقایی و درونگرایی شدیدش گرفته که این بازی درونی نسبت به نقشش در فیلم اول جلیلوند پررنگتر شده است تا نوید محمدزاده که بازی کنترلشدهای از خود بروز داده است و بهویژه در سکانس درگیری در مرغداری خوش میدرخشد. رنگآمیزی فیلم نیز با محتوا و درونمایه حسی فیلم منطبق است و نوعی رنگ خاکستری بر فضای آن حاکم است که میتواند در انتقال حسوحالی که در تلخی قصه و حال آدمهایش وجود دارد موفق باشد. اگر فیلم از افراط در وجدانمداری شخصیت اصلیاش میکاست و از پرگویی درباره این تردید کم میکرد میتوانست به تعادل و بهطبع باورپذیری بیشتری در بازنمایی مفاهیم اخلاقی و انسانیاش دست یابد. اگرچه خود فیلمنامه هم حفرههایی دارد که میتواند منطق کلی قصه را بههم بریزد. چهطور امیرعلی که بعداً معلوم میشود یک هفته دچار مسمویت بوده و حالت تهوع داشته در همان سکانس ابتدایی فیلم وقتی کاوه از او میپرسد حالت تهوع دارد میگوید ندارم. گفتن همین واقعیت میتوانست کل قصه را عوض کند و مسیر آن را تغییر دهد. در این صورت کاوه بنا به آن حس مسئولیتی که دارد او را به بیمارستان میرساند و طبعاً متوجه مسمومیت و نوع آن میشد و احتمالاً با توجه به اقدام زودهنگام میتوانست از مرگ او جلوگیری کند. آن وقت کاوه به جای عذاب وجدان از اینکه منجر به مرگ یک کودک شده، میتوانست احساس خرسندی کند که کودکی را از مرگ نجات داده است. اما ظاهراً قصد کارگردان در برجسته کردن تردید بوده است تا نسبت تردید و تصمیم و مسئولیت انسانی را دستمایه داستان خود قرار دهد؛ تردیدی که در پایان باز فیلم نیز به قوت خود باقی میماند، جایی که کاوه در پاسخ به این سؤال که چرا دلیل مرگ را ضربه سر در تصادف اعلام کرده است سکوت میکند.