این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
سرگشتگی میان وهم و واقعیت
دربارهی هاروکی موراکامی و درونمایهی آثارش
فرشاد تاجبخش*
هر آدمی که برای اولین بار در تاریخ از «کتاب» به عنوان یک «دوست خوب» یاد کرده، به نیکی قدر کتاب را دانسته، چرا که همصحبتی با یک دوست خوب غنیمت است و کتاب به واقع چنین است. ارنست همینگوی نویسنده امریکایی نیز به این حقیقت اذعان داشته «هیچ دوستی وفادارتر از کتاب نیست». کتابها و نوشته های خوب شبیه دوستان بامعرفت، قابل اتکایند؛ با ما حرف می زنند، گفت و گو می کنند؛ ما را می کِشند و می برند به دنیای درهم تنیده اطراف؛ به جاهایی که تخیل ما هم به آن جا قد نمی دهد؛ تجربیات جدیدی به روی ما میگشایند؛ فهم ما را از واقعیات و فراواقعیات تغییر و توسعه میدهند.
دنیای کتاب های «هاروکی موراکامی» این گونه است. نویسندهی ژاپنی کتابهای «کافکا در کرانه»، «جنگل (چوب) نروژی»، «پینبال ۱۹۷۳»، «تعقیب گوسفند وحشی»، «پس از زلزله»، «1Q84»، «سوکورو تازاکیِ بی رنگ و سال های زیارتش» و… در این سال ها همواره از گزینه های انتخاب نوبل ادبیات بوده؛ حتی سال گذشته در خبرها آمد که با احتمال یک به چهار بالاترین شانس بُردن جایزه را داشت؛ اما در اقدامی عجیب نوبل به «باب دیلن» تعلق گرفت؛ کسی که بیشتر یک موزیسین و ترانه سرای نامدار بود تا یک نویسنده چیرهدست. و امسال هم با همه احتمالات، نوبل به کازئو ایشیگورو نویسندهی توانمند انگلیسی ژاپنیتبار داده شد.
کتاب های موراکامی از حدود ده سال پیش تاکنون در ایران ترجمه و وارد بازار کتاب می شوند ولی اقبال عمومی از کتاب های او در چند سال اخیر بیشتر شده است. در میان کتاب های داستانیِ نویسندگان خارجی در ردیف پرفروشترین ها قرار دارد؛ نه تنها در ایران بلکه در جهان؛ خصوصاً اروپا و امریکا. این در حالی ست که در خودِ ژاپن منتقدان سرسختی میانِ روشنفکران و نویسندگان دارد.
به طور مثال کنزابورو اوئی (از نویسندگان بِنام ژاپنی) موراکامی را به خاطر نفوذ فرهنگ پاپ امریکایی و نمادهایی همچون مک دونالد به شدت زیر سوال برد. بسیاری نیز می گویند داستان های موراکامی بیشتر امریکایی و غربی اند تا ژاپنی. ولی خود، این نقدها را رد کرده و گفته خیلی سطحی و بی پایه به نظر می رسند. (موراکامی، کجا ممکن است پیدایش کنم: ۱۳)
دنیای کتاب های موراکامی عمدتاً دنیای عجیب و مرموزی است. واقعیت و فراواقعیت در هم گره خورده و جلوهای جادویی و غریب میگیرد. تنهایی بشر در داستان های موراکامی به وفور یافت می شود. سرگردانی و جستجوگری از درونمایه های کتاب های اویند. شخصیت این کتاب ها مدام در حال جستجویند؛ برای گمشدهای که نهایتاً ممکن است یافت هم نشود و خودِ موراکامی در یکی از مصاحبههایش بیشتر از آن که به نتیجه این جستجو بیندیشد به فرایند این جستنها و تلاشها اهمیت می دهد.
«فکر می کنم جستجوی من –جایی دیگر- ادامه خواهد یافت. جستجو به دنبال چیزی که ممکن است شبیه یک در باشد، یا شاید بیشتر شبیه یک چتر، یک دونات یا یک فیل. جست و جویی که امیدوارم من را به جایی ببرد که ممکن است پیدایش کنم». (موراکامی، کجا ممکن است پیدایش کنم: ۵۸-۵۹)
موراکانی به «رابطه» میان شخصیت های داستانیاش خیلی اهمیت میدهد. از درونمایه های مهم کتاب هایش ارتباط های تودرتویی است که شخصیت ها با هم برقرار میکنند. موقعیت و فضای آنها را میشکافد و از لحاظ ذهنی و روانشناختی به این ارتباط های دوستانه، عاشقانه یا غافلگیرانه که بر اثر یک اتفاق ساده رخ داده می پردازد. او استاد دیالوگ هایی است که میان شخصیت ها بر سر زندگیشان و ادامه دوستیشان درمیگیرد.
«-مدل موهایم را دوست داری؟
-عالیست.
-چقدر عالی؟
-آنقدر که همهی جنگل های کل کرهی زمین را می تواند از دور خارج کند.» (موراکامی، جنگل نروژی: ۳۴۴)
موراکامی دنیای دیگران را با معماری خاص و طراحی بی نقص بنا می کند. می کوشد بدون آن که ایدئولوژی خطی خود را وارد قصه دیگران کند شخصیت داستانش را شکل دهد و همچون یک ناظر بی طرف و ساکت، قصه را تا به انتها بدون ذرهای حاشیه، پیش ببرد. داستان های تو در تو و در برخی آثار دو یا چند روایت موازی و مرتبط که به شکل های متناوب پشت هم می آیند بر کشِش کتاب های او می افزاید. کِشش داستانی و تعلیق در آثار او فوق العاده اند. و عمدتاً به پایانی باز منتهی می شوند.
تصاویر و توصیفات زیبا و متنوع، استعاره و تشبیهات بدیع و فراوان همراه با نثری روان از ویژگی های نوشته های موراکامی است. صفحه به صفحه و حتی بند به بند فضاها و موقعیت های مکانی و ذهنی را رؤیاگونه و با استفاده از ابزارهای قیاسی به خواننده می شناساند.
«تپه های موجدار تصویرِ گربهی خوابیدهی عظیم الجثه ای را به ذهنِ آدم می آوردند که وسطِ آبگیرِ گرمِ زمان توی خودش جمع شده.» (موراکامی، پینبال۱۹۷۳: ۱۵)
«سوکورو خودش را آرام کرد، چشم ها را بست و خوابش برد. چراغ عقبِ خودآگاهش، مثل چراغ آخرین قطار تندروِ شب، اندک اندک در دوردست ها کم نور شد، به تدریج سرعت گرفت؛ کوچک و کوچک تر شد تا سرانجام به عمق شب کشیده شد و از دید بیرون رفت. حالا تنها چیزی که باقی مانده بود، صدای باد بود که به نرمی لابه لای درخت های غان سفید می پیچید.» (موراکامی، سوکورو تازاکی بی رنگ و سال های زیارتش: ۲۹)
«شبی که [مادربزرگ] فوت شد، اولین کارم این بود که دست دراز کنم و آرام چشم هایش را ببندم. این کار را که کردم، باعث شد رؤیایی که توی هفتادونه سال می دیده تمام شود، درست عین بارانی تابستانی که به پیادهرو می خورد و بعد که قطع شد، اثری ازش باقی نمی ماند.» (موراکامی، بشنو آواز باد را: ۹)
از نکات کلیدی، بارز و متداول در طیف شخصیت های رمان ها و داستان های موراکامی مطالعه کتاب است؛ عمدتاً شخصیت ها به مطالعه در وقت فراغتشان مشغولند؛ انگار جزئی از کار روزانهی آنهاست. این نکته می تواند نشان دهنده این باشد که در فرهنگ ژاپنی نرخ مطالعه بالاست و جزئی از زندگی و روزمره شان است. اصلی که با اولین کتاب او، -بشنو آواز باد را- قابل درک است.
«-تو چرا همیشه کتاب میخوانی؟ آخرین گاز از ترشی را با نوشیدنی پایین دادم و ته غذایم را درآوردم و کتاب تربیت احساسات را که می خواندم برداشتم و صفحاتش را ورق زدم.
-چون فلوبر مُرده
-کتاب آدمای زنده رو نمی خونی؟
-نویسندههای زنده لیاقتش را ندارند
-چرا ندارن؟
-نویسندههای مرده به قاعده مورد اعتمادترن تا نویسندههای زنده» (موراکامی، بشنو آواز باد را: ۱۸-۱۹)
جا به جا در کتاب هایش از موسیقی بهره می برد. شخصیتهای داستانیاش عاشق حرفهایِ موسیقی اند. گویی موسیقی جزئی جدانشدنی از کارهای اویند. اسم بسیاری از رمانهایش از نام آهنگهای مورد علاقه اش برگرفته شده اند که در لابه لای آثارش از آنها استفاده میکند. بیشتر هم سبک های غربی.
«وقتی هواپیما به زمین نشست، موسیقی ملایمی از بلندگوهای سقفی در فضا پیچید: نسخهی ارکستری زیبایی از جنگل(چوب) نروژی بیتلز. این ملودی همیشه قلبم را به لرزه درمیآورد، اما این بار ضربه از همیشه سختتر بود.» (موراکامی، جنگل نروژی: ۵)
او قصه دنیای اطرافش را می نگارد. قصه ای آکنده از آدم های معمولی و در عین حال غریب و وهم آلود.
«من برای آدم هایی می نویسم که ساعت سه نصف شب می روند سروقت یخچال خانه، اینها آدمهایی شبیه من هستند.» (موراکامی، بشنو آواز باد را: ۱۰)
«من یک پسر معمولی هستم، از خانواده ای معمولی، با تحصیلاتی معمولی، چهره ای معمولی، نمرات معمولی و افکار معمولی.» (موراکامی، جنگل نروژی: ۱۵۳)
با این حال شخصیت ها در آثار موراکامی در عین معمولی بودن، از پیچیدهگی و غرابتهایی برخورداراند. واژه «مرموز» دربارهی عمده کارهای هاروکی موراکامی صدق میکند. در آثار او می توان مواردی را برشمرد که بیشتر تنه به رویاگونهگی، سوررئالیسم و ماورایی بودن می زند: کسی که از زمان مرگ خود آگاه است؛ کسی که با گربه ها حرف می زند و زبانشان را می فهمد؛ دختری که زیاد دروغ می گوید، کسی که از آدم کوچولوهای نامرئی تبعیت میکند و… .
امین حسینیون در یادداشتی (در وبسایت aminhosseinioun.com) به ساده نوشتن موراکامی اشاره دارد: «بارها و بارها در محافل گوناگون درباره این سوال بحث کرده ایم که آیا پیچیدهگی زبانِ متن لزوماً معیار ادبیت آن است؟ و آیا زبان ساده لزوماً به معنی غیرادبی بودن متن است؟ موراکامی مثل بسیاری نویسنده های دیگر، با زبان ساده اش به این سوال جواب می دهد. ساده بنویسید تا بیشتر خوانده شوید. ساده نوشتن جرم نیست. کار بدی نیست یک حسن است».
با همه این ویژگیها در رمانها و داستانهای کوتاه موراکامی، هنوز دقیقاً مشخص نیست او در چه دستهای از نویسندگان قرار میگیرد؛ برخی به آثار او جنبهی «عامهپسند» میدهند و گروهی نیز به خاطر سوررئالیسم، جستجوگری، سرگشتگی، کِشش و تخیل قوی در آثار او به جایگاه ممتاز او در میان نویسندگان تراز اول دنیا اذعان دارند.
نویسنده این یادداشت پیشنهاد میدهد گاه که از فضای خشونتباری که مدام از زمین و هوا، تلویزیون و شبکههای مجازی شنیده و دیده میشوند دلزده و خسته می شوید به سراغ کتابهای موراکامی بروید. بیشک این داستانها ما را با خود همراه می کنند و به جایی می برند که سکوت، تنهایی و آرامشی دامنهدار نهفته است.
* سردبیر فصلنامه فراسو
‘