این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
چه کسی می ترسد؟
(بررسی تطبیقی دو اثر از دو نویسنده: جبه خانه از هوشنگ گلشیری و چه کسی از ویرجینیا وولف میترسد اثر ادوارد آلبی)
رضا ملکیان
در میان سطرهای آثار گلشیری همیشه حرف هایی هست برای خواندن و به فکر فرو رفتن. کمتر اثری از او می توان یافت که نچسب و علیل باشد و طعم شیرین قصه شنیدن و داستان خواندن را از ما محروم کند. داستان جبه خانه -با همه ی نقد ها و انتقاد هایی که به آن وارد کرده اند- از همین نوع داستان هاست. هوشنگ گلشیری در مقدمه ی این مجموعه می گوید داستان جبه خانه بر اساس طرحی از بهمن فرمان آرا در مهر ۱۳۵۳ نوشته شد و ”به توصیه ی او از چاپ آن خودداری شد تا فیلم ابتدا به بازار بیاید و بعد داستان چاپ شود، اما کار فیلم و احتمالا تصویب فیلمنامه که بر این اساس نوشته شده بود به ماجرا کشید” و در نهایت ساخته نشد. بهمن آرا را همه میشناسیم. او هنرمندی ست که رویکرد تخصصی و حرفه ای و آگاهانه به تئاتر و سینما دارد. رویکردی که همه ی ابعاد نویسندگی در تئاتر را می داند. ادوارد آلبی هم نویسنده ی بزرگی است که کمتر کسی پیدا می شود که تئاتر حرفه ای کار کند و از آثار آلبی لذت نبرد و در ذهنش یا در صحنه تئاتر به فکر اجرای نمایش هایش نباشد. جبه خانه حدود ۱۲ سال پس از اولین نمایش از ”چه کسی از ویرجینیا وولف می ترسد” ادوارد آلبی، نوشته شد. علت مقایسه ی این دو اثر در این مکتوب، تشابه بسیار زیاد در فضای اصلی، کشمکش و گفتگوهای بین شخصیت ها، موقعیت داستانی همگون و پایان بندی تقریبا مشابه در هر دو اثر می باشد. از همین نمایشنامه فیلمی هم به همین نام بوسیله ی مایک نیکولز ساخته شده، حسرتی که در دل فرمان آرا و گلشیری باقی ماند. ارتباط غیرعادی و حتی مالیخولیایی زن و شوهر ، ورود یک نفر به عنوان فرد سوم که احساسات و تنش های بین زوج را بیشتر می کند. میل عجیب و هرزه وار خیانت در شخصیت ها، عناصری مثل مستی، فحاشی، ترس و تاریکی که فضای اصلی این دو اثر را می سازد این ”شبهه” را ایجاد کرده است که جبه خانه فراتر از یک اثرپذیری ساده از یک نویسنده ی خارجی باشد. این مقاله در پی ماجراجویی و مچ گیری از نویسنده نیست بلکه سعی می کند این دو اثر را با هم مقایسه کند و یا تطبیق دهد. بدیهی است سوالاتی که در ذهن خوانندگان این مقاله ایجاد می گردد باید با شیوه ای حرفه ای و نقادانه پاسخ داده شود.
۱.جبه خانه؛”وقتی ماشین کنار خیابان نگه داشت، اول نقاب کلاه راننده را دید. نیمرخش پیدا نبود. در سایه بود. زن را بعد دید” در این فضا داستان شروع می شود. ماشین نزد مرد جوانی که در زیر نور چراغ برق خیابان در حال مرور کردن درسهای دانشگاه است متوقف می شود و زنی بورژوا با رفتاری غیرمعمول، مرد جوان را به خانه اش دعوت می کند. مرد جوان در آغاز با شوهر انگلیسی و مست زن روبرو می شود. زن و شوهرش رفتار بسیار پر تنش و زننده ای با هم دارند و رابطه شان با هم خصمانه و از سر ترحم و اجبار است. مرد جوان و زن میانسال به ظاهر با هم رابطه ی عاشقانه ای را آغاز می کنند اما ناگهان شوهر زن وارد می شود و مرد جوان مجبور می شود خانه را ترک کند.
در “چه کسی از ویرجینیا وولف می ترسد”: یک زن و شوهر میانسال از یک ضیافت باز می گردند. زن میانسال، زن و شوهر جوانی که تازه به دانشگاه آمده اند را دیر هنگام به خانه دعوت می کنند. زن و شوهر میزبان رفتار پرتنشی در برابر میهمانان به نمایش می گذارند. شوهری افسرده و زن الکلی است. ارتباط غیر طبیعی و دیوانه وار زن و شوهر با هم و ارتباط مالیخولیایی زن میانسال و مرد جوان، باعث اتفاقات و پیشامدهایی می شود که منجر به واکاوی رابطه ی زوج میانسال می شود و در پایان مرد جوان مجبور به ترک خانه می شود.
۲. نارضایتی مستقیم مارتا لحن مشهورترین نمایشنامه ادوارد آلبی را شکل می دهد. این نمایشنامه سه پرده ای در یک غروب با بحث و جدل و کل کل بین مارتا و همسرش جرج آغاز می شود. در پرده نخست با عنوان
“شوخی و بازی” مارتا، بی خبر از جرج، زوج جوانی را به صرف نوشیدن به خانه دعوت می کند. در جبه خانه با تفاوت اندکی همین مسیر در آغاز داستان طی می شود. در غروب یکی از روزهای تابستان زنی نشسته در صندلی عقب ماشین بزرگ و سیاه رنگی، پسر جوانی را که بعدا می فهمیم دانشجوی پزشکی است دعوت به سوار شدن می کند. روح شرقی پسر و ترس آن از یک زن غریبه او را مردد می کند و به یاد نصیحت های پدرش می اندازد. زن اصرار می کند و طبیعتا موفق می شود تا او را به خانه مجللش بکشاند. کمی بعد جانی، شوهر انگلیسی زن نیمه مست و نیمه عریان نزد آنها می آید. زن با جانی همانطور رفتار می کند که با سگ ها و راننده اش رحیم که به ظاهر کر و لال است.
در نمایشنامه آلبی وقتی که زوج -نیک و هانی- به خانه می آیند، جرج و مارتا شروع می کنند به تعریف از ناکامی و نارضایتی هایشان در طول بیست سال زندگی مشترک، که گاهی شدت می گیرد و به خشونت می کشد. با گذشت پاسی از شب و تأثیر الکل مارتا به هانی می گوید که یک پسر دارد. جرج با دیدن بی ملاحظگی مارتا شروع به اهانت می کند. در پایان پرده اول مارتا ، جرج را جلوب چشم مهمان ها تحقیر و او را مردی خیکی خطاب می کند. هانی به خاطر نوشیدن زیاد حالش بد می شود و مارتا او را تا حمام همراهی می کند.
کمی که از داستان جبه خانه می گذرد جانی برای شناکردن به استخر می رود و پسر را نیز دعوت می کند. پسر بار دیگر شاهد دعوای تازه ای میان زن و شوهر بعلت بچه دار نشدنشان است. این بار جانی با حرف های خود زن را آزار می دهد تا جایی که هر بار به لبه استخر می رسند،
زن با شلاقی که سگ ها را ادب می کند به پشت او می زند. پس از استخر، زن جانی را با لحنی تحقیر آمیز از میز شام دور می کند و به خدمتکار می گوید شام را به اتاق جانی ببرد. ضعف و فاصله بین دو زوج که علت آن را میتوان به بچه دار نشدنشان نسبت داد در هر دو اثر وجود دارد. در جبه خانه به شکل داستانی و در نمایشنامه به فرم تئاتری آن و در قالب یک بازی خانگی. در این بازی که مرز خیال و واقعیت از بین می رود مارتا و جرج از پسرشان خاطرات زیادی تعریف می کنند که بسیار دوستش داشتند و بر اثر حادثه ای برای اینکه به یک جوجه تیغی برنخورد دچار حادثه می شود و می میرد. این قصه که در ذهن زوج ساخته شد بی دلیل روایت نمی شود. مارتا و جرج سال ها بچه دار نمی شدند و تمناهای ذهنی شان را در قالب یک داستان خیالی در بازی بیان می کنند.
در انتهای پرده دوم مارتا در حضور جرج اقدام به رفتاری عشوه گرانه با نیک می کند. جرج وانمود می کند آرام است و کتاب می خواند. وقتی مارتا و نیک از پله ها بالا می روند کتاب را به دیوار می کوبد. در بخشی از داستان گلشیری، زن پسر را با خودش به اتاق خواب میبرد که از اشیای عتیقه پر است. اتاق خواب داستان یعنی جبه خانه. گلشیری در ابتدای یادداشت های همین مجموعه می نویسد ”جبه خانه در عصر قاجار به معنی اسلحه خانه و همه ملزومات متعلق به آن بوده است، اما ما در اصفهان به جایی می گوییم که از البسه و اشیای عتیقه پر است”. زن به پسر دستور می دهد که در اتاق را چفت کند. خود مقابل آینه می نشیند و صورتش را شبیه صورتهای سیاه قلم قاجاری می آراید. واکنش دو شوهر با تمام حقارت و عصبانیتشان کمی متفاوت است. جرج کتابش را به دیوار می کوبد و جانی تمام وجودش را به در. به در جبه خانه که دیگر قفل شده بود و هر دوی آنها را به مرگ تهدید میکند. زن با اشاره دست و انگشتان و چشم و ابرو به پسر میفهماند که شوهر انگلیسی اش مسلح است و او باید فرار کند. پسر از پنجره فرار می کند و از دور صدای خنده و شوخی و گفتگوی گرم زن و شوهر را می شنود. به نظر می رسد شخصیت جرج درونگرا تر از جانی ِ جبه خانه باشد. جانی با وجود انگلیسی بودنش، رفتاری از خود نشان می دهد که بیشتر گ و بوی ایرانی دارد. خشم او به حدی است که هر آن ممکن است زن و پسری که وارد حریم اش شده به قتل برساند.
در پرده آخر که نام آن ”جن گیری“است، جرج و مارتا در این باره گفتگو می کنند که آیا ماه در آسمان هست یا نیست؟ جرج اصرار دارد که هست و مارتا می گوید چیزی در اتاق خواب ندیده است. این بحث به جایی می رسد که هر دو نیک را مورد تمسخر قرار می دهند. بحثی که در نهایت به افشای رابطه جنسی نیک با مارتا در طبقه بالا ختم می شود..
مهمانان پس از اجرای بازی، پس از اینکه از خیالی بودن خاطره پسرشان آگاه می شوند جرج و مارتا را ترک می گویند. مارتا در نهایت می گوید که از ویرجینیا وولف، از زندگی خالی از خیال می ترسد.
۳. این مقاله در پی تحلیل شخصیت ها و واکاوی فنی داستان ها نیست بلکه به مقایسه و تطبیق این دو اثر پرداخته است. مضمون اصلی در”چه کسی از ویرجینیا وولف می ترسد” مفهوم راستی و واقعیت در برابر خیال و وهم است. جرج و مارتا لذت می برند از تشریح واقعیت و خیالی که آنها را در ازدواج پر از تنششان کنار هم نگه داشته است. دوگانگی شخصیت جرج وسعت و فضای بیشتری را برای معرفی و اجرای بازیگران در نمایش فراهم کرده است. ادوارد آلبی می نویسد: ”اگر یک بار نقش جورج در نمایشنامه ی من را بازی کرده باشید دیگر اجرای هیچ نقشی مگر نقشی چون هملت، برایتان مشکل نخواهد بود و چالشی نخواهد داشت. دلیل آن وسیع بودن متن، پیچیدگی زبانی و پیچیدگی کار روی چندین طرح مختلف به صورت همزمان است”.
اگر فیلم یا نمایش جبه خانه ساخته شود بار پیچیدگی و در هم تنیدگی بازی ها در هر سه شخصیت اصلی تقسیم می شود. چون آنچه در این اثر می تواند اصل باشد طرح ماجرا درگیری پسر در شرایطی غافلگیر کننده و تأکید گلشیری بر روابطی نا متعارف است که با فرهنگ عمومی جامعه ایران همگونی ندارد.
۴. تشابه در دنیای داستانی در آثار زیادی در ادبیات ایران و جهان روی داده است و این تشابه اصلاً دلیل موثقی برای سرقت ادبی یا چیزی موسوم به توارد یا انتحال نیست. اصولاً چنین مفاهیمی مربوط به نقد ادبی است که در تاریخ ادبیات سابقه طولانی دارد. مشاهیر ادبی فراوانی همچون شکسپیر، مولیر، ویرژیل، گوته و … تحت این اتهام زندگی می کردند. در ادب گذشته ایران از واژه انتحال به معنی سخن دیگری را به خود بستن یا کلام و شعر دیگری را بدون تغییر لفظ یا معنی به خود نسبت دادن استفاده شده است. نویسندگان و شاعران بزرگ توفیق و شکوه خود را همواره مرهون بهره هایی هستند که از پیشینیان شان گرفته اند، که نویسندگان ناگهان از زمین بیرون نمی آیند. با مطالعه چند باره ”جبه خانه“ و نمایشنامه”چه کسی از ویرجینیا وولف می ترسد” میبینیم علی رغم تشابهات فراوان در قصه و فضای اصلی تفاوت هایی هم در نوع پرداخت داستان و کنش شخصیت ها دیده می شود. تفاوت هایی که از سویی به قالب ادبی این دو اثر و از سوی دیگر به خاستگاه فرهنگی نویسنده های شان مربوط است. این عوامل باعث شد دنیای این دو اثر را از هم اندکی دور کند ولی این اصلاً بدان معنا نیست که گلشیری و یا حتی بهتر بگوییم بهمن فرمان آرا به هیچ وجه تحت تاثیر ادوارد آلبی و نمایشنامه اش نبوده اند.
منابع:
۱. جنگ چراغ، شماره ۵، انتشارات دماوند، تهران ۱۳۶۳، پرتو نوری علا.
۲. نقد نمایشنامه آلبی، آشلی گالاکر، سایت ادبی نقد روز.
۳. جبه خانه، هوشنگ گلشیری، انتشارات نیلوفر، ۱۳۸۴
۴. چه کسی از ویرجینیا وولف می ترسد، ادارد آلبی، سیامک گلشیری، نشر مروارید ۱۳۸۸
سایت جن زار
‘