این مقاله را به اشتراک بگذارید
بازارکتاب ایران، بهشت کتابهای خارجی
سمیه مهرگان*
بیش از صد سال از عمر ادبیات معاصر فارسی میگذرد و به همین میزان از عمر ترجمه. اما در این گذار صدساله، روزبهروز وضعیت این دو بهتر که نه، بدتر شده است. شاهد هم، کافی است یک روز به خیابان انقلاب سر بزنید: از ناشران زیرزمینی که به شکل افسارگسیختهای کتابها و ترجمههای دیگران را به نام خود در زیرزمین خانهشان با یک دستگاه ریسوگراف کپی میکنند، و بعد از طریق دستفروشهایشان که تمام پیادهروهای خیابان انقلاب را قبضه کردهاند، میفروشند، و برخی خوانندههای کتاب هم با خرید از آنها عملا به کار آنان وجاهت قانونی میدهند. از سوی دیگر در این بازار مکاره، برخی ناشران با همدستی مترجمها و نامترجمها به رونویسی و ترجمه غیرضرور از آثار جهان روی آوردهاند و به این ابتذال دامن زدهاند. به همه اینها مورد عجیب خریدوفروش ترجمه که از سال پیش بهحجم انبوه ابتذال در صنعت نشر و ترجمه افزوده هم باید اشاره کرد. آنچه میخوانید بازخوانی این ابتذال در این تاریخ صدساله است که تاکنون هیچکاری برای بهترشدن آن انجام نشده است؛ نه از سمت دولتیها، نه ناشرها و نه مترجمها.
بازار ترجمه در ایران و جهان
دهه چهل و بعد از آن دهه پنجاه که از آن بهعنوان دوران طلایی ادبیات ایران یاد میشود، که میتوان به آن دهه شصت را هم افزود، کتابهای شعر و داستان ایرانی بهعنوان کالای ایرانی بخش عظیمی از بازار کتاب را به خود اختصاص داده بود؛ بهطوری که هر خوانندهای منتظر بود که کی مثلا کار صادق چوبک، ابراهیم گلستان، احمد شاملو، سیمین دانشور، غلامحسین ساعدی، جلال آلاحمد و… منتشر میشود. در کنار کالای ایرانی، کالای خارجی که شامل ترجمههای محمد قاضی و ذبیحاله منصوری و ابوالحسن نجفی و دیگران میشد، حضور داشت. اما شاید به جرات بتوان گفت سهم هرکدام در بازار کتاب ایران تقریبا برابر بود، آنهم درحالی که کالای ایرانی، در اصل کالایی بود که از غرب وام گرفته شده بود. بااینحال کالای ایرانی توانسته بود بهشکل عجیبی هم خوانندههای فارسی را به خود جلب کند، هم بر جامعه تاثیر بگذارد.
اما از دهه هفتاد تا نود خورشیدی، که اثری از غلامحسین ساعدی، صادق چوبک، ابراهیم گلستان، صادق هدایت، و برخی آثار احمد محمود، محمود دولتآبادی و بسیاری نویسندههای ایرانی دیده نمیشود (بهاینها برخی از مهمترین ترجمههای دهههای چهل و پنجاه را هم که هرگز اجازه نشر ندارند اضافه کنید)، همگی موجب شد تا آن شوروشوقی که در دهههای چهلوپنجاه و تا حدودی در دهه شصت به آثار ایرانی بود، کمرنگ شود؛ تاجاییکه امروز بهجرات میتوان گفت آثار ترجمه بخش بزرگی از بازار کتاب ایران، چیزی حدود هفتاددرصد آن را در دست دارد. چیزی که در آمریکا به سه تا پنجدرصد میرسد و در اروپا به چیزی بین سی تا چهل درصد. اینکه چرا به این سمت کشیده شدیم، میتوان دلایل بسیاری برای آن برشمرد، که در زیر به برخی از مهمترین آنها پرداخته میشود.
ناشران زیرزمینی
همین سهم هفتاددرصدی موجب شده تا عطش مترجمها و نامترجمها به این بازار مکاره بیشتر شود، که تا حدودی سودآور هم هست، بهویژه برای ناشران زیرزمینی که با بیهیچ دغدغهای در خیابانهای تهران بهویژه انقلاب و کریمخان، کتابهای پرفروش را گلچین میکنند، توسط ناشران زیرزمینی چاپ میکنند، به سراسر ایران میفرستند، و پولش را به جیب میزنند: بدون اینکه مترجم کتاب یا ناشر اصلی کتاب در سود آن شریک باشد. در روزنامه آرمان در یک صفحه ویژه به تاریخ ۸ مهر ۱۳۹۵ (شماره ۳۱۴۷) بهصورت ناشناس وارد این تیمها شدیم، بر اساس آنچه خود این آدمها میگویند، طی بدهبستانی که با شهرداری دارند، با روزی ۳۰ تا ۴۰هزارتومان بساط خود را در پیادهروهای انقلاب پهن میکنند و آنطور که خودشان میگفتند بهجای مواد کتاب میفروشند. حتی وقتی از آنها میپرسیدیم که حقوق مادی و معنوی این کتاب از آنِ فلانی است و فروش آن حرام است، میگفتند برای ما دیگر مهم نیست!
رونویسی از ترجمه فارسی
سودآوربودن بازار ترجمه موجب شده تا عدهای از ویراستارها یا نامترجمها به رونویسی از ترجمههای فارسی روی بیاورند. مثلا میتوان به کتابهای «بلندیهای بادگیر»، «مزرعه حیوانات»، «1984»، «جنگوصلح»، «گتسبی بزرگ»، «طاعون»، «آناکارنینا»، «جین ایر» و بسیاری آثار دیگر اشاره کرد، که اینان ترجمه فارسی را میگذارند روبهروی خود، و با عوضکردن چند کلمه، ترجمه دیگری بهنام خود ثبت میکنند و بعد ناشر محترمی که خود در این کار فرهنگی شریک است، آن را چاپ میکند. دقت کنید که همه این آدمها دارند بهنام فرهنگ (کلمهای که بار معنایی آن با اخلاق بهشکل عجیبی عجین شده) کار غیرفرهنگی میکنند. در این بازار داغ رونویسی از ترجمههای فارسی، میتوان به مترجمهایی با بیستسال سن اشاره کرد که ترجمه بیش از پنج اثر مهم ادبیات جهان را در کارنامه خود دارند.
در رونویسی از ترجمه، مورد عجیب دیگر، این است که وقتی از عمر ترجمه کتابی بیش از ۵۰ سال میگذرد، بهویژه ترجمههای دهههای سیوچهل، ویراستارها و نامترجمها میآیند آن ترجمهها را برمیدارند و دستی به سروگوش آن میکشند و بهنام خود منتشر میکنند. این هم شیوه دیگری برای کارخانه مترجمسازی در ایران است.
خریدوفروش ترجمه
یکی از عجیب و غریبترین اتفاقهای حوزه ترجمه که در سال ۹۶ اتفاق افتاد، ماجرای ترجمههای حمیدرضا آتشبرآب از زبان روس است؛ آنهم در برههای که ترجمه از فارسی به فارسی نُقل مجالس بود، مورد عجیب شاگرد و استاد همه نگاهها را به سمت خود کشاند. یلدا بیدختینژاد در نامهای که با اسناد منتشر کرده نوشته کتابهای «همسر»، «گل قرمز»، «یادداشتهای شیطان» و «یادداشتهای زیرزمینی» را ترجمه کرده و بهدست استادش حمیدرضا آتشبرآب برای ویرایش داده، و ایشان هم در نامهای مستند که در جواب شاگرد نوشته، توضیح داده که کارهای ایشان را گرفته و وقتی دیده چیزی بیش از ویرایش نیاز دارد، پس حقالزحمهای به مترجم اول آن یعنی «شاگرد» داده و ترجمهها را بهنام خود یعنی «استاد» منتشر کرده. این کل ماجرایی است که هر دو آن را تایید کردهاند.
بعد از این ماجرا، برخی روزنامهنگارها در جاهای مختلف درباره تایید یا رد این کار نوشتند، که از سوی ناشر این کتابها هیچ جوابیهای داده نشد که انتشار این کتابها به چه شکل بوده است. یکی از روزنامهنگارها نوشته بود که ماجرای یلدا بیدختینژاد مثل این است که کسی به من بگوید مطلبی درباره فلان موضوع بنویس، من به تو اینقدر پول میدهم و بعد آن را به نام خودش منتشر کند. پس من دیگر هیچ حقوقی نسبت به آن متن ندارم؛ مثالی که از اساس بیپایه است! مگر میشود ترجمه دیگری را خرید؟ مگر ترجمه کالای خریدنی یا فروختنی است؟
این امر مسبوقبهسابقه در دانشگاههای ایران هم هست که در آن اساتید دانشگاه معمولا برخی مقالات یا ترجمهها را به شاگردانشان میدهند و آنها آن مقالات را مینویسند یا ترجمه میکنند، که در بیشتر مواقع به نام استاد منتشر میشود و در برخی هم به نام شاگرد و استاد. اما وقتی شما با علم بهاینکه میدانی کالایی که از من میگیری قیمتش بیش از آن چیزی است که میدهی، در عمل مرتکب امری غیراخلاقی و غیرانسانی شدهای، مگر اینکه من آگاهانه مثلا خانهام را بهدلیل اینکه بهپول احتیاج دارم، زیرقیمت بفروشم. بله اینجا هیچ ابهامی نیست، من آگاهانه خانهام را میفروشم، اما وقتی شما در موضع قدرت، با علم بهاینکه طرف مقابل شما نمیداند، کالای ایشان را خریداری کنی و بهنام خودت منتشر کنی، غیرمنصفانه و ناعادلانه است. آیا شنیدهایم که مثلا سروش حبیبی، عبداله کوثری، محمود حدادی، ابوالحسن نجفی، محمد قاضی، مهری آهی، مهدی سحابی، قاسم صنعوی، منوچهر بدیعی، کاوه میرعباسی، رضا رضایی کتابی را بدهند دیگری ترجمه کند، و بعد ویرایش کنند و ترجمه را بهنام خود بزنند؟ آیا در آن صورت ما به آنها میگفتیم مترجم؟ قاعدتا نه. مثلا حتما شنیدهاید که میگویند برخی ترجمههای پیمان خاکسار و صالح حسینی و قاسم صنعوی ضعیف و گاه پراشتباه است و نیاز به ویرایش دارد، اما هرگز نشنیدهایم کسی بگوید ترجمههای این مترجمها را دیگران ترجمه کرده است.
و حالا آیا میتوان چنین گفت که در ماجرای شاگرد و استاد، امری نامنصفانه و ناعادلانه صورت گرفته، و استاد در بهترین حالت میتوانسته مترجم دوم یا ویراستار باشد، نه اینکه نام مترجم نخست را حذف و کتاب را تنها بهنام خود منتشر کند؟ آیا این امر مسبوقبهسابقه در دانشگاهها، رابطه شاگرد و استاد، نوعی استفاده ابزاری از شاگردان نیست؟ و پرسش اینکه، آیا میتوان کتابی را به دارالترجمهها داد، ترجمه کنند، پولش را بدهی، و بعد به نام خودت منتشر کنی؟ آیا میتوان با پول، «مترجمی» را خرید؟
بازترجمه
انتشار سه ترجمه «هیاهوی زمان» اثر جولین بارنز و «آداب روزنامه» میسون کوری در سال ۹۵ بار دیگر ما را با این پرسش مواجه کرد که آیا عرصه نشر و ترجمه هم تن به بیاخلاقیهای رایج در جامعه داده؟ اگر بپذیریم که بازترجمه اخیر کتابهایی چون «صدسال تنهایی» با ترجمه کاوه میرعباسی یا «گتسبی بزرگ» با ترجمه رضا رضایی یک ضرورت بوده، اما آیا دیگر ترجمههایی که مثل کارخانه رمانسازی ژرژ سیمنون وارد بازار کتاب شدهاند-چه از منظر ادبی و چه اخلاقی-هم ضرورت است؟ از چند کتاب نانآور که طی یکی-دو سال اخیر بازترجمه شده نام میبریم تا بیهیچ قضاوتی نشان دهیم که عطش مترجمها (و ناشران) برای رسیدن به جهنم ترجمه سیریناپذیر است. آنطور که این امر در رونویسی از ترجمههای فارسی باب شده، و بعد از آن در خرید و فروش ترجمه.
یکی از مهمترین دلایلی که میتوان از ترجمههای تکراری در ایران برشمرد، این است که، همانطور که گفته شد بهدلیل قبضهکردن هفتاددرصدی بازار کتاب توسط آثار خارجی، هر ناشر، بهدلیل حضور در نمایشگاههای کتاب تهران و شهرستان، در غرفه خود، میتواند کتابهایی که جزو پرفروشترین کتابهای ترجمه است، بهجای اینکه خوانندهها را هدایت کند به غرفههای دیگر، ترجیح میدهد خود ترجمهای از آن داشته باشد تا پول آن مستقیم به جیب خود برورد. این امر در اکثر ناشران تازهکار و جوان امری عادی و بدیهی است که بهتازگی در ناشران بزرگی چون چشمه، ماهی، نی، کارنامه، نگاه و چند ناشر دیگر اجرا شده است. آنچه در ادامه میآید مروری است بر برخی از کتابهای پرفروشی که ترجمههای دیگری نیز به خود اختصاص دادهاند، یا رونویسی از ترجمههای فارسی.
۱-«شازدهکوچولو» با بیش از ۳۰ ترجمه در ایران از جمله کتابهای پرمترجم است. دیدن هرباره ترجمههای جدید از این کتاب، این پرسش را به ذهن متبادر میکند که آیا ترجمههای محمد قاضی، ابوالحسن نجفی (یا حتی احمد شاملو) و چندتای دیگر واقعا غیرقابل خواندن است که طی یک سال اخیر چند ترجمه دیگر هم وارد بازار کتاب شود یا ترجمههایی که از «جاناتان مرغ دریایی» از فرشته مولوی و مترجمان دیگر هست؟ در سال جاری از کاوه میرعباسی دو ترجمه همزمان از این دو کتاب در نشر نی منتشر شده، و ناشران کوچکتر دیگری هم ترجمههایی از این کتاب منتشر کردهاند، از جمله نشر پرسابقهای مثل کارنامه.
۲-ترجمه آثار پاموک طی یکی دو سال اخیر مد روز شده. اولبار ارسلان فصیحی بود که پاموک را که هنوز نوبل ادبیات نگرفته بود از ترکی به فارسی ترجمه کرد. اما بعد از «خانه خاموش» بود که سیل مترجمها سمت این نویسنده روانه شد. سارا مصطفیپور از ترکی این کتاب را منتشر کرد، اما همزمان دو ترجمه از انگلیسی از سوی مریم طباطباییها و مرضیه خسروی (که البته اذعان میکند از ترکی ترجمه کرده) نیز منتشر شد. (باید افزود که ایشان در طول کمتر از پنج سال بیش از صد کتاب ترجمه کردهاند، امری عجیب در تاریخ نشر جهان!) اما پاموک به اینجا ختم نشد، بعد از انتشار ترجمه «جودت بیک و پسران» از سوی فصیحی، دو ماه بعد، ترجمههای عیناله غریب که در سایت نشر چشمه بهعنوان مترجم آثار پاموک معرفی شده، و بعد از آن علیرضا سیفالدینی هم منتشر شد. به اینها، ترجمههای چندباره دیگر پاموک را هم بیفزاید: «نام من سرخ» ترجمه تهمینه زاردشت در نشر مروارید، که بعد از آن «نام من سرخ» با ترجمه عیناله غریب در نشر چشمه منتشر شد.
۳-«ظلمت در نیمروز»؛ دو ترجمه از این رمان در پیش از انقلاب شده بود که ضرورت ترجمه دیگری را ایجاب میکرد. اسداله امرایی در دهه هشتاد ترجمهای از این رمان منتشر کرد. اما سه سال پیش مژده دقیقی بار دیگر این کتاب را ترجمه کرد. (حداقل کار دقیقی این بود که مقدمهای بر کتاب نوشت و محترمانه از ترجمههای پیشین نام برد. کاش مترجمهای ما وقتی دست به ترجمه کتابهای ترجمهشده میزنند دلایل ترجمهشان را بنویسند و از مترجمهای پیشین هم نام ببرند. این را هم باید افزود که سروش حبیبی هم در ابتدای «جنگوصلح» به مترجم قبلی اشاره کرده و دلیل ترجمه خود را هم نوشته. رضا رضایی هم در ترجمه مجدد «گتسبی بزرگ» با نامبردن از مترجم قبلی، دلیل بازترجمه خود را بهدرستی شرح میدهد. کاش مترجمهای ما این حداقلها را رعایت میکردند.)
۴-«عقاید یک دلقک» هم از جمله کتابهایی است که به روند بازترجمههای متعدد رسیده است. آخرین ترجمه، توسط سپاس ریوندی در نشر ماهی است که مترجم در مقدمه از ترجمههای پیشین بهعنوان ترجمهای که در ادامه ترجمه شریف لنکرانی در دهه چهل، غلطهای آن را تکرار کردهاند، دلیلی بر ترجمه دوباره دیده است. اما آیا ترجمه دوباره که بهقول مترجم یک ضرورت است، میتواند از زبان دوم باشد؟ یعنی اگر کاوه میرعباسی به سراغ «صدسال تنهایی» رفته، ضرورت ترجمه آن را از زبان اسپانیایی (زبان اصلی کتاب) احساس کرده، چراکه اولین ترجمه آن توسط بهمن فرزانه از زبان دوم یعنی ایتالیایی بوده است. آیا مترجمهای انگلیسیزبان ما، که بعد از ترجمه از زبان دوم، معمولا در مقدمههاشان مینویسند که ما با متن اصلی کتاب (مثلا در اینجا به متن آلمانی) مقابله دادهایم، ترجمه از زبان دوم را توجیهپذیر میکند؟ به هیچوجه. ترجمه از زبان دوم امری اشتباه است. آنطور که در برخی نشریات مثل گاردین، نیویورکتایمز و… میخوانیم که بسیاری از ترجمههای انگلیسی از کتابهای غیرانگلیسی دارای اشکال است. و آنوقت، هنگامی که هر زبان، محدودیتهای خاص خودش را دارد، ساختار نحوی خودش را دارد، وقتی از زبان دوم ترجمه شود، معلوم است که ممکن است برخی ظرافتهایی که مثلا مستقیم در «صدسال تنهایی» در اسپانیولی بوده، وقتی به زبان دوم مثلا ایتالیایی ترجمه شده باشد از دست میدهد. و وقتی شما از زبان دوم یعنی ایتالیایی به فارسی ترجمه کنید برای دومینبار باز این ظرافتهای زبانی را از دست میدهد. اینگونه است که ترجمه از زبان دوم، امری غیرمتداول است.
در ایران، ترجمه از زبان دوم، بهویژه با عبداله کوثری بهعنوان امری درست پذیرفته شده است. وقتی جایزه «روزی روزگاری» به ایشان بابت ترجمه «جنگ آخر زمان» یوسا داده شد، امری غلط بهعنوان امری درست باب شده و این موجب شد تا امر کاملا غلط به امری کاملا بدیهی پذیرفته شود.
شاید این امر، در دهههای پیشین بهدلیل نبودن مترجمهای زبانهای اسپانیایی، فرانسوی، آلمانی، ترکی، روسی، امری پذیرفتنی بود، اما از دهه هفتاد به بعد که رشد زبانهای غیرانگلیسی در ایران به سرعت بالا رفته آیا هنوز هم میتوان ترجمه از زبان دوم را توجیه کرد؟ بهدلیل اینکه مثلا فلان مترجم فارسیاش خوب است، پس ترجمه از زبان دومش هم خوب است؟
۵-«مزرعه حیوانات» و «1984» با بیش از ۱۵ ترجمه؛ با اینکه ترجمههای خوبی در بازار کتاب هست، از جمله حمیدرضا بلوچ و سیروس نورآبادی، اما این اواخر احمد کساییپور در نشر ماهی این دو کتاب را ترجمه کردهاند. حالا هم که میشنویم کاوه میرعباسی همت گماشتهاند به ترجمه این دو کتاب (آیا ترجمههای موجود در بازار نشر، ضرورت ترجمه دیگری از این دو رمان را ایجاب میکرد؟ آنهم وقتی کاوه میرعباسی در ترجمه از اسپانیولی مترجمی نامآشنا است. اینطور که میرعباسی خود میگوید او از سه زبان ترجمه میکند: اسپانیایی، فرانسوی و انگلیسی.)
۶-آنا گاوالدا ابتدا با ترجمه الهام دارچینیان کتابهایش ترجمه و به چاپهای بسیاری هم رسیده بود، دو سال پیش نشر ماهی با ترجمه ناهید فروغان (و نشر کولهپشتی) مجدد این کتابها را منتشر کردند، بیهیچ دلیلی از مترجم یا ناشر که در مقدمه کتاب گفته شود.
۷- رمان «ملت عشق» از الیف شافاک هم با ترجمه ارسلان فصیحی سرنوشتش همین شد. آیا این نویسندهها آنقدر ارزشش را دارند که ترجمههای دیگری طلب کند؟ الیف شافاک بعد از «ملت عشق» که در ایران بارها تجدید چاپ شد، مترجمهای دیگری هم به سراغ این کتاب رفتند و این کتاب را ترجمه کردند، و پس از آن ضعیفترین کارهای این نویسنده هم ترجمه شد؛ مجموعهسازی از کارهایی است که در ایران در برخی ناشرها باب شده و مبتذلترین کارهای نویسندههای غربی هم ترجمه میشود فقط برای فروش؛ یعنی ابتذل در صنعت نشر به جایی رسیده که مترجم و ناشر باهم دست به یکی میکنند برای اینکه بههردری بزنند برای ترجمه و چاپ کتاب، بههر قیمتی. یکی از دوستان روزنامهنگار تعریف میکرد که یکی از مترجمهای باسابقه از او پرسیده که پرفروشترین کتابهایی که حجم کمی دارند را به او معرفی کند که او آنها را بازترجمه کند، فقط برای اینکه بتواند از فروش آنها پولی به جیب بزند. تاکید میکنم ترجمه این کتابها از ضرورت نبوده، که از فروش آن بوده است.
۸-اولین کسی که آثار خالد حسینی را به فارسی ترجمه کرد مهدی غبرایی بود. اما ناگهان در کنار ترجمه غبرایی ترجمههای دیگری مثل موریانه آمد بالا: ترجمههایی در نشرهای ققنوس، مرواید، باغ و دهها نشر گمنام با مترجم گمنام دیگر. (البته از اشتباه غبرایی در ترجمه آثار عتیق رحیمی دیگر نویسنده افغان نباید غافل ماند) بااینحال، آیا وقتی کتابی میفروشد، بهویژه که ترجمههای غبرایی، به چاپ بیستم رسیده، و ترجمهها هم قابل قبول است، چه چیزی مترجمان را وامیدارد به ترجمه این آثار؟ قاعدتا بازار مکاره داغ ترجمه در ایران که به شکل عجیبی دارد کالای ایرانی را پس میزند و بهنوعی کالای ایرانی را از اعتبار میاندازد. آنهم درحالی که نه دولتیها کاری برای معرفی آثار ایرانی در جهان میکنند و نه دیگر توشوتوانی مانده برای نویسنده ایرانی که کاری خلاقانه بنویسند.
۹-«میهنپرست ایرانی» کتابی است از کریستوفر دوبلگ که با اطلاع نویسنده توسط هرمز همایونپور ترجمه و نشر آگه منتشر کرد. نویسنده در همان سال انتشار کتاب به ایران هم آمد و در مراسمی با حضور مترجم با مخاطبان حرف زد. اما یکسال پس از آن نشر چشمه با ترجمه بهرنگ رجبی ترجمه دیگری از این کتاب را با عنوان «تراژدی تنهایی» منتشر کرد. (آیا واقعا ترجمه دیگری نیاز بود آنهم وقتی ترجمه پیشین با هماهنگی نویسنده به فارسی ترجمه و منتشر شده بود؟ پاسخی که در مقدمه کتاب به آن هیچاشارهای نشده. بهنظر میآید که ناشران و مترجمان محترم وقتی به کپیرایت کتابی برمیخورند در معمولترین حالت ممکن باید به احترام قانون «کپیرایت»، از ترجمه و نشر آن سرباز بزنند. متاسفانه در ایران حتی به امری قانونی که همگی مستلزم به رعایت آن هستیم هم تن نمیدهیم. آنطور که مثلا در قبال محیطزیست داد همهمان بلند میشود که چرا دولت کاری نمیکند، درحالی که این از خود ما شروع میشود: از ریختن آشغال در جنگل و سواحل تا زدن چاههای غیرمجازی که توسط خود ما انجام میشود، که هیچارتباطی به دولت ندارد.)
۱۰-رمان «سایه باد» که یازده سال پیش از زبان اصلی توسط نازنین نوذری ترجمه شده بود، دو سال پیش همزمان با انتشار این رمان، سهیل سمی از زبان انگلیسی این کتاب را ترجمه و نشر قنوس منتشر کرد. البته نشر ققنوش در تذکری به روزنامه بیان کردند که این کتاب ده سال پیش به ارشاد رفته بود و مجوز نشر نگرفته بود. اما باز هم میتوان پرسید چرا مترجمی مثل سهیل سمی که از زبان انگلیسی ترجمه میکند، به سراغ ترجمه از زبان دوم رفته است؟
۱۱-رمان «غول مدفون» با پنج ترجمه منتشر شد. اولین ترجمه در نشر ققنوس توسط سهیل سمی که پیشتر دو کتاب از این نویسنده ترجمه کرده بود. بعد از آن امیرمهدی حقیقت در نشر چشمه و سه مترجم جوان در نشرهای روزنه و میلکان و… آیا وقتی مترجمی پیشتر دو کتاب دیگر از این نویسنده ترجمه کرده و موفق هم بوده، احتمال اینکه سراغ کار بعدی نویسنده برود، نیست؟ پس میتوان با این استدلال جلو بازترجمهها را گرفت و این امکان را به خودمان بدهیم که به سراغ کار دیگری برویم که اگر از نقطهنظر اقتصادی هم به آن نگاه کنیم به سود خودمان بهعنوان مترجم باشد.
۱۲-«هری پاتر»؛ این مجموعه تجربه خوبی برای مترجمهای ایرانی بود. وقتی ویدا اسلامیه این کتاب را ترجمه کرد و بعد بهترتیب هری پاترهای دیگر را، دهها مترجمی که این سری کتابها را در طول این سالها ترجمه کرده بودند، همه وقتی دیدند در فروش آن شکست خوردهاند، عقبنشینی کردند، و آخرین سری هری پاتر هم این را ثابت کرد. (آیا بهتر نیست وقتی مترجمی کاری را شروع کرده و نویسندهای را با ترجمه قابلقبولی به خوانندگان فارسی معرفی کرده، آنهم وقتی قانونی به نام کپیرایت نیست، حداقل از منظر اخلاقی این هماهنگی را با وی انجام داد، که حداقل مترجم یا مترجمان محترم بیهوده وقتشان را روی یک کتاب با چندین ترجمه هدر ندهند. در ترجمه آثار هاروکی موراکامی نیز این اتفاق افتاده است: مهدی غبرایی تقریبا بیشتر کارهای این نویسنده را ترجمه کرده، اما مترجمهای دیگری هم به شکلی مضحک به سراغ کارهای این نویسنده رفتهاند و هر کدام یکی از آن آثار را ترجمه کردهاند.)
۱۳-آثار جوجو مویز و یوناس یوناسون، که از نویسندههای پرفروش غربی (یکی در آمریکا، یکی در اروپا) هستند به شکل عجیبی یکباره با اولین کتابشان معروف شدند، پرفروش شدند و در عرض چند سال، هر سال کتاب جدیدی منتشر میکنند، در ایران هم به شکل عجیبی میفروشند. یوناس یوناسون را اولبار فرزانه طاهری با کتاب «پیرمرد صدسالهای که از پنجره فرار کرد و ناپدید شد» از سوی نشر نیلوفر معرفی کرد. اما ناگهان بعد از موفقیت این کتاب، حسین تهرانی و چندین مترجم دیگر به سراغ این کتاب و بعد کتابهای دیگر این نویسنده رفتند و چندین ناشر هم با مترجمهای دیگر، همه کارهای این نویسنده را ترجمه و منتشر کردند؛ یعنی مشتی نمونه خروار از ابتذل. بعد از این ماجرا، ترجمه مریم مفتاحی با معرفی جوجو مویز به خوانندههای فارسی، با کتاب «من پیش از تو»، و فروش بیسابقه آن ناگهان سیل مترجمها و ناشرها بهسوی این نویسنده سانتیمانتالنویس بهحدی بود که ناشرهای زیرزمینی هم به این جمع پیوستند.
۱۴-فردریک بکمن هم با اولین کتابش «مردی به نام اووه» در سطح بینالمللی معروف شد، در ایران هم با ترجمه فرناز تیمورازف در نشر نون. پس از آن بود که مترجمها و ناشرهای دیگر به سراغ این کتاب آمدند و باز ماجرای جوجو مویز و یوناس یوناسون اینبار با ترجمه حسین تهرانی و محمد عباسآبادی و دیگران در نشر چشمه و کتابسرای تندیس و… اتفاق افتاد.
۱۵-«دیدار به قیامت» از جمله کتابهای حجیمی است که بعد از ترجمه مرتضی کلانتریان از فرانسه، و تجدید چاپ آن، با دو ترجمه دیگر از فرانسه: مهستی بحرینی در نشر ماهی، و پرویز شهدی در نشر بهسخن که معمولا ایشان بدون هیچضرورتی به بازترجمه آثار ادبی از هر زبانی دست میزنند: مثلا آثار آلمانی و روسی و انگلیسی از زبان فرانسه. (بهجز ایشان، مترجمهای دیگری هم هستند که آثار انگلیسی، ایتالیایی و اسپانیایی را از زبان آلمانی و فرانسه ترجمه میکنند)
۱۶-«بیگانه» و «طاعون» آلبر کامو و «کوری» و «بینایی» ساراماگو هم از جمله کتابهایی است که بیشتر ناشرها آن را بازترجمه (از زبانهای مختلف: از انگلیسی و آلمانی و فرانسه گرفته تا فارسی) کردهاند.
۱۷-«انسان خردمند» از پرفروشترین و بهترین کتابهای منتشرشده در سال ۹۶ بود که بیش از نهبار تجدید چاپ شد. در فرودین سال ۹۷ ترجمه دیگری از این کتاب توسط محسن مینوخرد با عنوان «ساپیینس» از سوی نشر چشمه منتشر شده که مترجم در مقدمهاش تنها با برشمردن یک دلیل که کلمه «تکامل» معادل مناسبی برای « Evolution» نیست از ترجمهاش دفاع کرده است.
حرف آخر: آیا حوزه فرهنگ و نشر که رسالتش تولید آثار فرهنگی برای ارتقای سطح فرهنگی مردم است، با این فهرست بلندبالای بازترجمه-که نامترجمها (از فارسی به فارسی) و مترجمها (از زبان دوم یا اصلی) ترجمه کردهاند، و برخی مترجمها با خرید وفروش ترجمه-به بازتولید کالای فرهنگی با برچسب «غم نان اگر بگذارد» روی آورده است؟ آیا بحران اقتصادی گریبانگیر ناشران و مترجمهای ایرانی شده است؟ آیا میتوان گفت که اقتصاد میتواند در بدترین شرایط ممکن اخلاق-و فرهنگ-را هم با خود به گور ببرد؟ پاسخی که طی این سالها میتوان به روشنی آن را در سطح جامعه ایرانی دید: افسردگی و عصبانیت در جامعه بهحدی است که در نظرسنجیها ایرانیها در رتبه نخست جهان قرارگرفتهاند، و این درست از جایی نشأت میگیرد که وقتی ما به فساد، رانت، بیقانونی، دروغ، ریا و بسیاری بیماریهای فراگیر مدرنیته نه نگفتهایم، طبیعی است که به کتاب و فرهنگ و اخلاق هم نه بگوییم.
* روزنامهنگار و داستاننویس
آرمان